رابطه ى زمامداران و مردمان - حکومت حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکومت حکمت - نسخه متنی

مصطفی دلشاد تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


رسول خدا "ص" به من فرمود:'اگر مردمان بر تو گرد آمدند، آنچه به تو فرمان داده ام به جا آور و امرشان را به عهده گير، وگرنه خود را به كنارى فرود آر و آنان را واگذار'. پس چون مردمان از گردم پراكنده شدند. بناچار دست فروهشتم و خار در چشم، ديده فروبستم و خود را به كنارى كشيدم.

مردم خود بايد سرنوشت خويش را تعيين كنند و رقم بزنند و حكومت حكمت، حكومتى نيست كه با تطميع و تهديد و با ارعاب و ارهاب ظهور يابد كه اين ويژگى حكومت جهالت و ضلالت است و حكومت در اسلام، حكومت حكمت و هدايت است، چنانكه پيامبر اكرم "ص" به مسلمانان فرموده بود:

'و ان تولوها عليا، تجدوه هاديا مهديا.' [ همان، ج 11، ص 11. ]

اگر على را به ولايت بگماريد، او را هدايت يافته اى هدايتگر مى يابيد.

امير مومنان على "ع" در همان زمان كه مردمان آمادگى خود را براى بيعت با آن حضرت و تشكيل حكومت وى اعلام كردند، در مسجد مدينه همگان را مخاطب قرار داد و اين حقيقت را كه سرنوشت اجتماعى و سياسى مردمان بايد به دست خود آنان باشد و هيچ كس اين حق را ندارد كه به جاى آنان تصميم بگيرد و مردمان خود بايد سرنوشت حكومتى خويش را رقم بزنند، به صراحت بيان فرمود:

'ايها الناس عن ملاء و اذن، ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا ما امرتم، و قد افترقنا بالامس على امر و كنت كارها لامركم، فابيتم الا ان اكون عليكم. الا و انه ليس لى دونكم الا مفاتيح مالكم معى و ليس ان آخذ درهما دونكم، فان شئتم قعدت لكم و الا فلا اجد على احد.' [ الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 194-193. ]
اى مردم، اين امر "حكومت" امر شماست. هيچ كس جز آن كه شما او را امير خود گردانيد، حق حكومت بر شما را ندارد. ما ديروز هنگامى از هم جدا شديم كه من پذيرش ولايت شما را ناخوشايند داشتم، ولى شما اين را نپذيرفتيد و جز به اينكه من تشكيل حكومت دهم رضايت نداديد، آگاه باشيد كه من كسى جز كليددار شما نيستم و نمى توانم حتى يك درهم به ناروا از بيت المال برگيرم.

خداى متعال حق تعيين سرنوشت اجتماعى و سياسى مردمان را به رسميت شناخته است، زيرا كه جامعه بدون حكومت و قانون به هرج و مرج كشيده مى شود و اختلال و بى نظمى بر همه ى امور مستولى مى گردد و خداوند به چنين اختلال و تباهى رضايت نداده است. [ ن. ك: الامام روح الله الموسوى الخمينى، كتاب البيع، مطبعه مهر، قم، ج 2، ص 461. ] امير مومنان على "ع" در نامه اى كه از موضع احتجاج به معاويه نوشته و تشكيل حكومت خود را بر اساس اقبالى مردمى تبيين نموده و او را به بيعت با خويش فراخوانده، اين حقيقت را نيز يادآور شده و فرموده است:

'و انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضى.' [ نهج البلاغه، نامه ى 6 و نيز: الامامه و السياسه، ج 1، ص 93، ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى، الفتوح، دارالندوه الجديده، بيروت، ج 2، ص 374. ]

شورا از آن مهاجران است و انصار، پس اگر گرد شخصى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند.

تعيين سرنوشت سياسى و اجتماعى و برپا ساختن حكومت به دست مردمان و پيروى همگان از قوانين دولت در هر جامعه اى موجب نظام يافتگى و پايدارى است. امير مومنان على "ع" فرموده است:

'فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و الامامه نظاما للامه.' [ نهج البلاغه، حكمت 252 "در نسخه ى صبحى صالح 'الامامه' آمده است كه با توجه به قرائن كلام و اينكه در برخى نسخه هاى ديگر 'الامانه' وارد شده است و نيز خطبه ى حضرت زهرا "س" كه در آن خطبه شبيه به همين عبارت وارد شده است كه حضرت فرموده است:'ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و امامتنا امنا من الفرقه "امانا للفرقه"' به نظر مى رسد 'الامامه' صحيح باشد. ن. ك: ابوالفضل احمد بن ابى طاهر المروزى "ابن طيفور"، بلاغات النساء، المكتبه المرتضويه، النجف، 1361 ق. ص 16، ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج على اهل اللجاج، نشر المرتضى، مشهد، 1403 ق. ج 1، ص 99، ابوالحسن على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، مكتبه بنى هاشم، تبريز، 1381 ق. ج 1، ص 483. ]

خداوند ايمان را واجب كرد براى پاكى از شرك ورزيدن... و امامت را تا نظام امت پايدار باشد.

حكومت براى مردمان است و بالطبع بايد با خواست و رضايت آنان پا بگيرد و امام على "ع" حكومت خود را چنين مى خواست. از محمد حنفيه فرزند امير مومنان على "ع" نقل شده است كه پس از كشته شدن عثمان، من در كنار پدرم بودم. آن حضرت وارد منزل شد و اصحاب رسول خدا "ص" اطراف وى را گرفتند و گفتند اكنون كه عثمان كشته شده است، مردم چاره اى ندارند جز آنكه امام و رهبرى داشته باشند و ما امروز كسى را شايسته تر و سزاوارتر از تو براى اين امر نمى يابيم، نه كسى سابقه ى تو را دارد و نه كسى از تو به رسول خدا "ص" نزديكتر است.

پس از اين سخنان، حضرت از پذيرش زمامدارى امتناع ورزيد و مردم اصرار كردند و گفتند كه به خدا سوگند، ما دست برنخواهيم داشت تا با تو بيعت كنيم. آن گاه حضرت فرمود:

'ففى المسجد، فان بيعتى لا تكون خفيا و لا تكون الا عن رضى المسلمين.' [ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 427، با قدرى اختلاف: الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 191-190. ]

پس "مراسم بيعت" در مسجد باشد، زيرا بيعت با من مخفى نيست و جز با رضايت مسلمانان عملى نيست.

امير مومنان على "ع" نه تنها در شكل گيرى حكومت براى مردم چنين جايگاهى قائل بود، بلكه سامان امور حكومت را به استقامت و سلامت مردم مى دانست، چنانكه در ضمن خطبه اى در صفين فرموده است:

'و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه.' [ نهج البلاغه، خطبه 216. ]

و واليان به صلاح و سامان نيايند، مگر به راستى و درستى مردمان.

حكومت حكمت جز با راستى و درستى و پايدارى مردمان و حضور و مشاركت همه جانبه ى آنان به سامان نمى آيد و امير مومنان على "ع" تلاش
مى كرد كه مردمان حكومت را اين گونه بفهمند و از مناسبات سلطه گرانه و سلطه پذيرانه بيرون شوند و در همه ى عرصه ها حضورى واقعى داشته باشند، چنانكه خطاب به آنان فرمود:

'فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [ همان. ]

با من چنانكه با جباران سخن مى گويند سخن مرانيد و چنانكه با مستبدان، محافظه كارى مى كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى و به طور تصنعى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت بازمايستيد، كه من خويشتن را "به عنوان يك انسان" برتر از آن نمى دانم كه اشتباه نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.

براى اينكه مردم نقشى جدى و اساسى در حكومت داشته باشند، بايد زمينه و بستر مناسب آن فراهم گردد و امام على "ع" تلاش مى كرد كه با فراهم كردن مناسباتى سالم و به دور از خودكامگى و خودكامگى پذيرى مردمان را به صحنه ى حكومت بكشاند و اين گونه آنان را مخاطب قرار داده است و هر گونه
رابطه ى جبارانه و مستبدانه را زير پا گذاشته است تا مردمش با صراحت و صداقت، و از سر احساس مسئوليت به مشاركت در امور حكومت برخيزند و حق را به پا دارند و عدالت را پاسدارى كنند و ميان خود و واليان فاصله اى نبينند و زمامداران را نصيحت و خيرخواهى نمايند. امير مومنان على "ع" فرموده است:

'من واجب حقوق الله على عباده النصيحه بمبلغ جهدهم و التعاون على اقامه الحق بينهم.' [ همان. ]

از جمله حقهاى خدا بر بندگان، يكديگر را به مقدار توان اندرز دادن است و در برپا داشتن حق ميان خود، يكديگر را يارى نمودن.

امير مومنان "ع" هيچ كس را بى نياز از يارى شدن و همكارى پذيرفتن نمى دانست، و هيچ كس را ناتوان از يارى نمودن و همكارى كردن نمى ديد و همگان را در هر مرتبه و جايگاه و با هر درك و فهم به مشاركت مى خواند، چنانكه فرموده است:

'و ليس امرو- و ان عظمت فى الحق منزلته و تقدمت فى الدين فضيلته- بفوق ان يعان على ما حمله الله من حقه. و لا امرء- و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون- بدون ان يعين على ذلك او يعان عليه.' [ همان. ]

هيچ كس هر چند قدر وى در حق بيشتر بود و فضيلت او در دين پيشتر، بى نياز نيست كه او را در گزاردن حق خدا يارى كنند و هيچ كس هر چند مردم او را خوار شمارند و ديده ها وى را بى مقدار، خردتر از آن نيست كه كسى را در انجام دادن حق يارى نكند يا ديگرى به يارى او برخيزد.

امام "ع" جامعه اى را كه در آن فرهنگ مشاركت و نصيحت نباشد، از رحمت و بركت به دور دانسته و فرموده است:
'لا خير فى قوم ليسوا بناصحين و لا يحبون الناصيحين.' [ غررالحكم، ج 2، ص 367. ]

در مردمى كه نصيحت كننده ى يكديگر نيستند و نصيحت كنندگان را دوست نمى دارند، خيرى نيست.

امير مومنان على "ع" مردم را چنين مى خواست و در اين راه بسيار تلاش كرد. آن حضرت در سخنانى كه پس از پايان يافتن جنگ جمل به يارانش فرمود، [ شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 284. ] آنان را به چنين سلوكى فراخواند:

'فاعينونى بمناصحه خليه من الغش، سليمه من الريب.' [ نهج البلاغه، كلام 118. ]

پس مرا يارى كنيد، به خيرخواهى نمودن و نصيحتى تهى از دغلى و دورويى بودن.

متاسفانه مردمى كه فرهنگ جاهلى و خودكامگى و خودكامگى پذيرى در عمق جانشان ريشه داشت و در يك دوره ى بيست و پنج ساله اين فرهنگ احيا شده و جان گرفته و رشد كرده بود، حكومت حكمت را برنمى تافتند و هواى حكومت جهالت و ضلالت در سر داشتند و سلوك پيشواى آزادگان در حكومت و مديريت براى آنان بيگانه بود. مردم عادت كرده بودند كه براى خود در حكومت و مديريت جامعه حقى قائل نباشند، و اينك با سلوكى ديگر رو به رو شده بودند. مردم به تبعيض خو كرده بودند و اينكه تابع زور و صرفا پيرو سران و بزرگان قبايل باشند و روسا براى آنان تصميم بگيرند و با تجبر و تسلط ايشان را راه ببرند و اينك حكومت رنگى ديگر داشت و مردم را بر اساس مساوات و عدالت و از سر بصيرت و معرفت به مشاركت و حمايت فرامى خواند، اما چون با سران و بزرگان قبايل مانند ديگران به مساوات و عدالت رفتار مى شد، آنان از همراهى با حكومت حكمت سر باز مى زدند و پيروانشان نيز براى گريز از مسئوليت خويش بهانه ها مى تراشيدند، [ ن. ك: همان، كلام 126، كلام 69. ] و روشن است كه اداره ى امور با مردمى بهانه جو و مسئوليت گريز راه به جايى نمى برد.
امام "ع" خطاب به آن مردمان نافرمان و سست عنصر كه سياستهاى حق و عدل را برنمى تافتند، در خطبه ى جهاديه ى خود- پس از غارت شهر انبار به دست سفيان بن عوف غامدى و سستى مردم در پيكار با قاسطين- چنين فرمود:

'فيا عجبا! عجبا- و الله- يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هولاء القوم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكم و ترحا، حين صرتم غرضا يرمى: يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصى الله و ترضون! فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحر قلتم: هذه حماره القيظ، امهلنا يسبح عنا الحر و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم: هذه صباره القر، امهلنا ينسلخ عنا البرد، كل هذا فرارا من الحر و القر، فاذا كنتم من الحر و القر تفرون، فانتم و الله من السيف افر! يا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال، لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفه- و الله- جرت ندما و اعقبت سدما. قاتلكم الله! لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرعتمونى نغب التهمام انفاسا و افسدتم على رايى بالعصيان و الخذلان، حتى لقد قالت قريش: ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب. لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فيها مقاما منى! لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و هانذا قد ذرفت على الستين! و لكن لا راى لمن لا يطاع!' [ همان، خطبه ى 27. ]

شگفتا! به خدا سوگند كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش و پراكندگى شما در حق خود، دل را مى ميراند و اندوه را تازه مى گرداند. رويتان زشت باد و زبونى هم آغوشتان! كه آماج تير بلاييد، بر شما
غارت مى برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشاييد. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى گريزيد، با شمشير آخته كجا مى ستيزيد؟ اى به صورت مردان عارى از مردانگى، اى كم خردان پايبند نازپروردگى! كاش شما را نديده بودم و نمى شناخت كه به خدا سوگند، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينه ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه ى اندوه به كامم مى ريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را به هم درمى آميزيد، تا آنجا كه قريش مى گويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمى داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كداميك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته ى كار از دستش برون است.

بنابراين بهترين حكومت و والاترين درايت و نيكوترين سياست بدون حمايت و مشاركت مردم راه به جايى نخواهد برد.

رابطه ى زمامداران و مردمان

از مهمترين وجوه حكومت نوع رابطه ى زمامداران و مردمان است، اينكه ميان زمامداران و مردمان چگونه رابطه اى برقرار باشد و هر يك در نگاه ديگرى
چه جايگاهى داشته باشد و نسبت ميان آنان بر چه اساسى استوار باشد، از امور محورى در حكومتهاست، به گونه اى كه ساختار حكومت بر آن شكل مى گيرد و رفتار و مناسبات مديريتى از آن برمى خيزد. اين رابطه مى تواند رابطه اى يك سويى يا رابطه اى دو سويى باشد. آنچه بيشترين صورت را در حكومتها رقم زده است، صورتى يك سويى از رابطه ى زمامداران و مردمان است، يعنى رابطه ى حاكم و محكوم، مالك و مملوك، فرمانده و فرمانبر، آقا و برده و خدا و بنده. امير مومنان على "ع" چنين روابطى را ملغى اعلام كرد و در سلوك حكومتى خويش زير پا گذاشت و در عهدنامه هاى حكومتى و دستورالعملهاى دولتى و رهنمودهاى مديريتى خود به تبيين رابطه ى صحيح زمامداران و مردمان پرداخت. در نامه ى خود به اشعث بن قيس استاندار آذربايجان نوشت:

'ليس لك ان تفتات فى رعيه.' [ همان، نامه ى 5. ]

اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى.

و در عهدنامه ى مالك اشتر بدو چنين يادآور شد:

'و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين، و تقرب من الغير.' [ همان، نامه ى 53. ]

مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول "در قدرت" است.

امير مومنان "ع" نگاه خودكامانه از سوى زمامداران به مردمان و نگاه مملوكانه از سوى مردمان به زمامدار را بزرگترين آفت حكومت مى دانست و بسيار تلاش كرد كه اين امور را از ساحت حكومت خود پاك نمايد. در عرصه ى
پيكار صفين در ضمن خطبه اى والا خطاب به مردمان چنين فرمود:

'فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره.' [ همان، خطبه ى 216. ]

جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست. امام على "ع" رابطه ى زمامداران و مردمان، دولت و ملت و والى و رعيت را رابطه اى دو سويى و متقابل بر اساس رابطه ى دو ذى حق مى دانست. و همه ى تلاشش در اين جهت بود كه اين رابطه ى دو طرفه بر اساس حقوق متقابل به خوبى و به درستى تبيين شود و حقوق مدارى به جاى خودكامگى و خودكامگى پذيرى اساس و محور روابط حكومتى باشد. در اين صورت است كه حكومت ماهيتى انسانى مى يابد. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:

'يكى از چيزهايى كه رضايت عموم بدان بستگى دارد، اين است كه حكومت با چه ديده اى به توده ى مردم و به خودش نگاه مى كند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود، مالك و صاحب اختيار است؟ و يا با اين چشم كه آنها صاحب حقند و او خود، تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتى انجام دهد از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان براى حيوان خويش انجام مى دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است كه يك امين صالح انجام مى دهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعى مردم و احتزاز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حق حاكميت آنها باشد، از شرايط اوليه ى جلب رضا و اطمينان آنان است.

در قرون جديد، چنانكه مى دانيم نهضتى بر ضد مذهب در اروپا برپا شد و كم و بيش دامنه اش به بيرون دنياى مسيحيت كشيده شد. گرايش اين نهضت به طرف ماديگرى بود. وقتى كه علل و ريشه هاى اين امر را جستجو مى كنيم، مى بينيم يكى از آنها نارسايى مفاهيم كليسايى، از نظر حقوق سياسى است.

/ 38