شروط زمامدارى - حکومت حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکومت حکمت - نسخه متنی

مصطفی دلشاد تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


ارباب كليسا و همچنين برخى فيلسوفان اروپايى، نوعى پيوند تصنعى ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسى و تثبيت حكومتهاى استبدادى از طرف ديگر برقرار كردند. طبعا نوعى ارتباط مثبت ميان دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و بى خدايى فرض شد. چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معينى كه هيچ نوع امتياز روشنى ندارند تلقى كنيم و يا خدا را نفى كنيم تا بتوانيم خود را ذى حق بدانيم. از نظر روانشناسى مذهبى، يكى از موجبات عقبگرد مذهبى، اين است كه اولياى مذهب، ميان مذهب و يك نياز طبيعى، تضاد برقرار كنند، مخصوصا هنگامى كه آن نياز در سطح افكار عمومى ظاهر شود. درست در مرحله اى كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه ى اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است، كليسا يا طرفداران كليسا و يا با اتكا به افكار كليسا، اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه ى حكومت، فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق. همين كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت "مردم بر مردم" را بر ضد كليسا، بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلى برانگيزد.

اين طرز تفكر، هم در غرب و هم در شرق، ريشه اى بسيار قديمى دارد. ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعى مى نويسد:"فيلون "حكيم يونانى اسكندرانى در قرون اول ميلادى" نقل مى كند كه كاليگولا امپراطور "خونخوار" رم مى گفته است همان قسمى كه چوپان خلقتا بر گله هاى خود برترى دارد، قائدين قوم نيز جنسا بر مرئوسين خويش تفوق دارند و از استدلال خود نتيجه مى گرفته كه پادشاهان نظير خدايان و رعايا نظير چارپايان مى باشند." [ ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعى، ترجمه ى غلامحسين زيرك زاده، چاپ چهارم، انتشارات شركت سهامى چهره 1341 ش. ص 38. ]

در قرون جديد اين فكر قديمى تجديد شد و چون رنگ مذهب و خدا به خود گرفت، احساسات را بر ضد مذهب برانگيخت...
آنچه در اين فلسفه ها ديده نمى شود اين است كه اعتقاد و ايمان به خداوند پشتوانه ى عدالت و حقوق مردم تلقى شود. حقيقت اين است كه ايمان به خداوند از طرفى زيربناى انديشه ى عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه مى توان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيه ها و قراردادها پذيرفت و از طرف ديگر، بهترين ضامن اجراى آنها است.' [ سيرى در نهج البلاغه، صص 124-118. ]

امير مومنان "ع" در تمام دوران حكومت خود با اين تلقى كه حق از آن زمامداران است و تكليف بر دوش مردمان و ميان والى و رعيت رابطه اى يك سويى برقرار است، به شدت مبارزه كرد و بر حقوق مدارى تاكيد ورزيد و حقوق متقابل دولت و ملت را بيان كرد و بر اجراى آن ايستادگى نمود. امام على "ع" در خطبه اى كه در صفين ايراد كرده چنين فرموده است:

'اما بعد، فقد جعل الله سبحانه لى عليكم حقا بولايه امركم و لكم على من الحق مثل الذى لى عليكم، فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف. لا يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الا جرى له. و لو كان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه، لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه و لكنه سبحانه جعل حقه على العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفه الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزيد اهله.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 216. ]

اما بعد، همانا خدا بر شما براى من حقى قرار داد، چون زمامدارى شما را به عهده ام نهاد و شما را نيز حق است بر من، همانند حق من كه شما راست بر گردن. پس حق فراختر چيزهاست كه وصف آن گويند و
مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند. كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است و بر او حقى نيست جز آنكه او را حقى بر ديگرى است و اگر كسى را حقى بود كه حقى بر او نبود، خداى سبحان است نه ديگرى از آفريدگان، چه او را توانايى بر بندگان است و عدالت او نمايان است در هر چيز كه قضاى او بر آن روان است و دگرگونيها در آن نمايان. ليكن خدا حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنان را در اطاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده، از در بخشندگى كه او راست و افزوندهى كه وى را سزاست.

امام "ع" به صراحت به تبيين حقوق متقابل پرداخته و اين حقيقت را يادآور شده است كه هر جا حقى ظهور مى يابد، تكليفى نيز پيدا مى شود و حق و تكليف لازم و ملزوم يكديگرند و هيچ گونه حق يك طرفه براى كسى وجود ندارد و تنها خداى متعال است كه سزاوار است او را حقى بود كه حقى بر او نبود، اما خداى سبحان از سر بخشندگى و افزوندهى، در ازاى اداى حق خود كه اطاعت اوست، براى مردمان دو چندان يا بيشتر پاداش قرار داده است و اين امر را دو سويى كرده است.

امير مومنان على "ع" حقوق را طرفينى معرفى كرده و اين حقيقت را يادآور شده كه از جمله حقوق الهى حقوقى است كه براى مردم بر مردم قرار داده است و آنها را چنان وضع كرده كه هر حقى در برابر حقى ديگر قرار مى گيرد. هر حقى به نفع يك فرد و يا يك جمعيت موجب حقى ديگر است كه آن را متعهد مى كند و هر حقى آن گاه الزام آور مى گردد كه ديگرى هم وظيفه ى خود را در مورد حقوقى كه بر عهده دارد انجام دهد. [ سيرى در نهج البلاغه، صص 107-106. ] آن حضرت چنين فرموده است:

'ثم جعل- سبحانه- من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على
بعض، فجعلها تتكافا فى وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الا ببعض.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 216. ]

پس خداى سبحان برخى از حقهاى خود را براى بعض مردمان واجب داشت و آن حقها را برابر هم نهاد و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت، حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود.

امام على "ع" حقوق متقابل زمامداران و مردمان را مهمترين بخش حقوق در هر جامعه اى معرفى كرده است، كه در صورت اداى حقوق متقابل، حكومت به درستى سامان مى يابد و الفت و عزت و عافيت همه جانبه فراهم مى شود. آن حضرت فرموده است:

'و اعظم ما افترض- سبحانه- من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى، فريضه فرضها الله- سبحانه- لكل على كل، فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم. فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه. فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه و ادى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء. و اذا غلبت الرعيه و اليها، او اجحف الوالى برعيته، اختلفت هنالك الكلمه و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال فى الدين و تركت محاج السنن، فعمل بالهوى و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطل و لا لعظيم باطل فعل! فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله
سبحانه عند العباد.' [ همان. ]

و بزرگترين حقها كه خداوند واجب كرده است، حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است، كه خداى سبحان آن را واجب نمود و حق هر يك را به عهده ى ديگرى واگذار فرمود و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد و ارجمندى دين ايشان. پس حال رعيت نيكو نگردد جز آن گاه كه واليان نيكو رفتار باشند و واليان نيكو رفتار نكردند، جز آن گاه كه رعيت درستكار باشند. پس چون رعيت حق والى را بگزارد و والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راههاى دين پديدار و نشانه هاى عدالت برجا و سنت چنانكه بايد اجرا. پس كار زمانه آراسته گردد و طمع در پايدارى دولت پيوسته و چشم آز دشمنان بسته و اگر رعيت بر والى چيره شود و يا والى بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پديدار گردد و نشانه هاى جور آشكار و تبهكارى در دين بسيار. راه گشاده سنت را رها كنند و كار از روى هوا كنند و احكام فروگذار شود و بيمارى جانها بسيار و بيمى نكنند كه حقى بزرگ فرو نهاده شود و يا باطلى سترگ انجام داده. آن گاه نيكان خوار شوند و بدكاران بزرگ مقدار و تاوان فراوان بر گردن بندگان از پروردگار.

با پذيرش حقوق متقابل و اداى آن است كه حق در جامعه محترم و حاكم مى شود و مناسبات حكومتى و رفتارهاى مديريتى صحيح تحقق مى يابد و در چنين صورتى است كه اركان دين برپا مى گردد و نشانه هاى عدالت بى هيچ انحرافى ظهور مى يابد و در اين هنگام است كه سنتها در مجراى خود قرار مى گيرد و جامعه و حكومت به سامان مى آيد و زمانه محبوب و دوست داشتنى مى شود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوارى
مايوس مى گردد و دولت پايدار مى ماند. [ ر. ك: سيرى در نهج البلاغه، صص 108-107. ] هيچ چيز مانند حقوق مدارى و روابط انسانى حكومتها و جوامع را به الفت و عزت و عافيت نمى رساند. امير مومنان على "ع" تاكيد مى كرد كه روابط زمامداران و مردمان، روابطى انسانى و به دور از خودكامگى و خودكامگى پذيرى و گردنكشى و خوارى پذيرى باشد، چنانكه به مردم خود اين گونه آموزش داد:

'و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس، ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء و استماع الثناء و لست- بحمد الله- كذلك و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمه و الكبرياء. و ربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنوا على بجميل ثناء، لاخراجى نفسى الى الله سبحانه و اليكم من التقيه فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابد من امضائها. فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى، بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى، فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره، يملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فيه الى ما صلحنا عليه، فابدلنا بعد الضلاله بالهدى و اعطانا البصيره بعد العمى.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 216. ]
زشت ترين خوى زمامداران در نزد صالحان اين است كه مردمان بپندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهات و بزرگ منشى اند و بناى كار خود را بر كبر و خودخواهى مى نهند. من ناخوش دارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و خواهان ستايش شنودن. سپاس خداى را كه بر چنين صفت نزادم و اگر ستايش دوست بودم آن را وامى نهادم، به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان، از بزرگى و بزرگوارى كه تنها او سزاوار است بدان. و بسا مردمان كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كارى كوششى آرند. ليكن مرا به نيكى مستاييد تا از عهده ى حقوقى كه مانده است برآيم و واجبها كه بر گردنم باقى است ادا نمايم. پس با من چنانكه با سركشان سخن گويند سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان رفتار كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت بازمايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است. جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست. او مالك ماست و ما را بر نفس خود اختيارى نيست. ما را از آنچه در آن بوديم بيرون كرد و بدانچه صلاح ما در آن بود درآورد و به جاى گمراهى رستگارى مان نصيب نمود و به جاى كورى بينايى مان عطا فرمود.

امام على "ع" در هر فرصتى جامعه ى خويش را با حقوق متقابل زمامداران و
مردمان آشنا مى كرد و حدود آن را تبيين مى نمود تا همگان در مرزهاى حقوق حركت كنند و حريم آن را پاس بدارند. بسيارى از ستمگريها و ستم پذيريها از نشناختن حقوق متقابل، يا قائل نبودن به چنين حقوقى و يا عدم پايبندى بدان برمى خيزد و سوق دادن جامعه و حكومت به حقوق مدارى از مهمترين سياستهاى امير مومنان على "ع" بود. آن حضرت در ضمن خطبه اى كه مردم را براى پيكار با قاسطين برانگيزانده، چنين فرموده است:

'ايها الناس، ان لى عليكم حقا و لكم على حق: فاما حقكم على فالنصيحه لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا. و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه و النصيحه فى المشهد و المغيب و الاجابه حين ادعوكم و الطاعه حين آمركم.' [ همان، خطبه ى 34. ]

مردم، مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى. بر من است كه خيرخواهى را از شما دريغ ندارم و حقى را كه از بيت المال داريد بگزارم و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد. اما حق من بر شما اين است كه به بيعت من وفا كنيد و در نهادن و آشكارا حق خيرخواهى را ادا كنيد و چون شما را بخوانم بياييد و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.

امير مومنان "ع" حقوق جامعه را پيوند يافته به اخلاص و توحيد معرفى كرده است، و از اين منظر بدون اعتقاد به حقوق متقابل و پايبندى به اداى آن توحيد عملى معنا نمى يابد. امام "ع" در ضمن خطبه اى كه در اوايل خلافت خود ايراد كرده، فرموده است:

'و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها.' [ همان، خطبه ى 167. ]

خداوند حقوق مسلمانان را با اخلاص و يگانه پرستى پيوند داده است.
امام على "ع" كارگزاران خود به اداى تام و تمام حقوق فرامى خواند و از آنان مى خواست كه در اين امر كوتاهى روا ندارند. آن حضرت در نامه اى به يكى از كارگزاران خود در جمع آورى زكات چنين يادآور شده است:

'و ان لك فى هذه الصدقه نصيبا مفروضا و حقا معلوما و شركاء اهل مسكنه، و ضعفاء ذوى فاقه و انا موفوك حقك، فوقهم حقوقهم و الا تفعل فانك من اكثر الناس خصوما يوم القيامه.' [ همان، نامه ى 26. ]

و تو را در اين زكات بهره اى معين است و حقى معلوم و روشن و شريكانى دارى درويش و ناتوان و پريش. ما حق تو را به تمام مى پردازيم، پس بايد حقوق آنان را تمام به آنان برسانى وگرنه روز رستاخيز داراى بيشترين خصمانى.

جامعه و حكومت جز با حقوق مدارى سامانى درست نمى يابد و عدالت و امنيت و رفاهت در آن جلوه نمى كند و بزرگترين خيانتها به زمامداران و مردمان ادا نكردن حقوق متقابل دولت و ملت است. امير مومنان على "ع" در همين نامه چنين آورده است:

'و من استهان بالامانه و رتع فى الخيانه و لم ينزه نفسه و دينه عنها، فقد احل بنفسه الذل و الخزى فى الدنيا و هو فى الاخره اذل و اخزى. و ان اعظم الخيانه خيانه الامه و افظع الغش غش الائمه.' [ همان. ]

آن كه امانت "حكومت و مديريت" را سبك شمارد و در آن خيانت روا دارد و جان و دين خود را از خيانت پاك ننمايد، در اين جهان در خوارى و رسوايى را به روى خويش گشايد و به آخرت خوارتر و رسواتر درآيد و بزرگترين خيانت، خيانت به مسلمانان است و زشت ترين دغلكارى ناراستى كردن با پيشوايان ايشان.

شروط زمامدارى

اداره ى امور مردمان، بر دوش گرفتن سنگين ترين امانتهاست و زمامدارى آزمونى سخت و مسئوليتى بس خطير است و فقط كسانى مى توانند در اين آزمون سربلند بيرون آيند و حق اين امانت را بگزارند و مسئوليت خويش را ادا نمايند كه شروط احراز اين مسئوليت در آنها محقق باشد و زمامدارانى مى توانند حقوق مردمان را به درستى ادا نمايند و حكومت را به سوى اهدافش راه ببرند كه به درايت و معرفت و عدالت و قوت و سلامت متصف باشند و اگر جز اين باشد تباهى و خودكامگى و گمراهى و بيدادگرى، دولت و ملت را نابود مى سازد. امام على "ع" در اين باره چنين هشدار داده است:

'و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل، فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه.' [ همان، كلام 131. ]

شما خوب مى دانيد كه نه جايز است كه بخيل بر ناموس و جان و غنيمتها و احكام مسلمانان ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مالهاى آنان حريص گردد و نه نادان تا به نادانى خويش مسلمانان را به گمراهى برد و نه ستمكار تا به ستم، عطاى آنان را ببرد و نه حيف و ميل كننده ى اموال، تا به مردمى ببخشد و مردمى را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم كردن رشوه ستاند تا حقوق را پايمال كند و آن را چنانچه بايد نرساند و نه آن كه سنت را ضايع سازد و امت را به هلاكت دراندازد.

/ 38