ضرورت حكومت
با مطرح شدن بحث حكومت، از جمله نخستين پرسشهايى كه پيش مى آيد اين است كه آيا اساسا وجود حكومت ضرورى است يا خير؟ آيا مردمان مى توانند بدون حكومت و فارغ از نظام حكومتى و قانون، حياتى معقول و مناسباتى انسانى داشته باشند؟ويژگى اجتماعى بودن از فطريات انسان است و تاريخ بشر و آثار باقيمانده
از قرون و اعصار گذشته بيانگر آن است كه انسان هميشه در اجتماع و به صورت دسته جمعى زندگى مى كرده است، [ ن. ك: الميزان فى تفسيران، ج 4، ص 92. ] و همين زندگى اجتماعى ملازم وجود قدرتى نظم آفرين و قوانينى مورد پيروى همگان است، زيرا جز در بستر امنيت و نظم اجتماعى و قانون، رشد و بالندگى و پيشرفت و سير به سوى كمال معنى نمى يابد. هيچ چيز مانند عدم امنيت و فقدان نظم اجتماعى و بى قانونى جوامع انسانى را آسيب نمى زند و از حركت به سوى مقاصدشان بازنمى دارد. سخن امير مومنان على "ع" درباره شعار 'لا حكم الا لله' "حكم و داورى جز براى خدا نيست" كه از جانب مقدس مابان بى بصيرت و كوته بين و كج انديش "خوارج" مطرح شد و بيانگر دريافتى نادرست و ظاهرگرايانه از دين بود، مبين ديدگاه امام "ع" در ضرورت حكومت و نياز به قدرتى نظم آفرين است. شريف رضى آورده است كه چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گفتند 'لا حكم الا لله' فرمود:
'كلمه حق يراد بها باطل! نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون: لا امره الا لله و انه لابد للناس من امير، بر او فاجر يعمل فى امرته المومن، و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يوخذ به للضعيف من القوى، حتى يستريح بر و يستراح من فجر.' [ نهج البلاغه، كلام 40. ]
سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مى گويند فرمانروايى و حكومت، جز براى خدا روا نيست، در حالى كه مردم را دولتى و حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار، تا در حكومت او انسان باايمان كار خويش كند و انسان كافر بهره ى خود برد، تا آن گاه كه وعده ى حق سررسد و مدت هر دو دررسد. در سايه ى حكومت او مال ديوانى را فراهم آورند، و با دشمنان پيكار كنند و
راهها را ايمن سازند و به نيروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبهكار در امان ماند.
ظهور شعار 'لا حكم الا لله' بدين ترتيب بود كه چون سپاه قاسطين در پيكار صفين در معرض شكست قرار گرفت، با نيرنگ عمرو بن عاص، سپاه امام "ع" را به توقف نبرد و داورى قرآن فراخواندند و با اين نيرنگ سپاه عراق گرفتار تشتت و افتراق شد و جمعى بسيار از قاريان و مقدس مابان سپاه امام "ع" فرياد برآوردند كه اينان ما را به كتاب خدا دعوت كرده اند و روا نيست كه دعوتشان را نپذيريم و هر چه امام "ع" تلاش كرد كه آنان را از نيرنگ قاسطين نجات دهد سود نبخشيد و آن بى بصيرتان، پيكار در مرز پيروزى را به توقف كشاندند و اصرار كردند كه پيشنهاد معاويه مبنى بر حكم قرار دادن قرآن پذيرفته شود. امام "ع" به ناچار پذيرفت و پيمان نامه اى تنظيم شد. پس از آگاهى دو سپاه از پيمان نامه، برخى از همان مقدس مابانى كه جنگ را به توقف كشيده و كار را به حكميت واگذاشته بودند، فرياد مخالفت برآوردند و اصل پذيرفتن حكم و داورى غيرخدا را نادرست خواندند. نخستين بار شعار 'لا حكم الا لله' از جانب دو برادر از قبيله ى 'عنزه' مطرح شد كه از اين قبيله چهار هزار خفتان پوش در سپاه امام "ع" بودند. آن دو برادر كه معدان و جعد نام داشتند، پس از شنيدن پيمان نامه توقف جنگ و نپذيرفتن داورى قرآن از سوى طرفين و داور قرار دادن ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص براى داورى طبق كتاب خدا و سنت پيامبر "ص"، به مخالفت برخاستند و با فرياد 'لا حكم الا لله' به صفوف شاميان حمله بردند و جنگيدند تا كشته شدند. پس از آنان بنى راسب اين اشعار را دادند و سپس بنى تميم و از امام "ع" خواستند كه پيمان بسته را بشكند و چون امام "ع" از پيمان شكنى خوددارى كرد، آنان پذيرفتن