اگر از سنگينى- ماليات- شكايت كردند، يا از آفتى كه- به كشت- رسيده، يا آبى كه از كشتهايشان بريده، يا باران بدانها نباريده يا- بذر زمين- بر اثر غرق شدن يا بى آبى تباه گرديده، بار آنان را سبك گردان چندان كه مى دانى كارشان سامان پذيرد بدان. و آنچه بدان بار آنان را سبك گردانى بر تو گران نيايد، چه آن اندوخته بود كه به تو بازش دهند، با آبادانى كه در شهرهايت كنند و آرايشى كه به ولايتها دهند و نيز ستايش آنان را به خود كشانده اى و شادمانى كه عدالت را ميانشان گسترانده اى، در حالى كه تكيه بر فزونى قوت آنان خواهى داشت بدانچه نزدشان اندوخته اى: از آسوده ساختن خاطر آنان و به دست آوردن اطمينان، كه به عدالت تو خو گرفته اند و به مداراى تو آشنا گرديده و بسا كه در آينده كارى پديد آيد كه چون آن را به عهده ى آنان گذارى با خاطر خوشش بپذيرند- و خرده نگيرند، كه چون- شهرها- آبادان بود، هر چه بر عهده ى- مردم آن- نهى برد و زمين جز با تنگدستى ساكنان آن ويران نشود. و مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان روى به گرد آوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه ى عبرت است كمتر سود بردارند.
امير مومنان "ع" وجوه لازم در جهتگيرى حكومت براى برقرارى رفاهت مردمان را يادآور شده است و هيچ چيز مانند آباد كردن شهرها و سرزمينها بستر رفاهت مردمان را فراهم نمى سازد. امام على "ع" درباره ى اين وجه از وجوه فراهم كننده ى رفاه مردم فرموده است:
'اما وجه العماره فقوله تعالى:"هو "الذى" انشاكم من الارض و استعمركم فيها" [ قرآن، هود/ 61. ] فاعلمنا سبحانه انه قد امرهم بالعماره، ليكون ذلك سببا لمعايشهم، بما يخرج من الارض من الحب و الثمرات و ما شاكل
ذلك مما جعله الله معايش للخلق.' [ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، به تصحيح و تحقيق و تذييل عبدالرحيم الربانى الشيرازى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج 13، ص 195. ]
دليل اهتمام براى آباد كردن زمين، سخن خداى متعال است:'اوست كه شما را از زمين پديد آورد و از شما خواست كه در آن آبادانى كنيد'. پس خداى سبحان ما را آگاه ساخت كه مردمان را به آباد كردن فرمان داده است، تا دانه و ميوه و نظاير آنها را كه از زمين بيرون مى آيد- و خداوند آنها از روزى بندگان خود قرار داده است- وسيله ى معاش و رفاه آنان باشد.
حكومت در جهت تحقق رفاهت همگان بايد به درستى برنامه ريزى نمايد و با تدبير و حكمت اقتصاد استكبارى را بزدايد و زنجيره هاى استضعاف مالى را بگشايد و مردمان را به حقوق عادلانه ى خود برساند. امير مومنان على "ع" در اين باره چنين فرموده است:
'انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه:... و اصدار السهمان على اهلها.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 105. ]
همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پرورگار به عهده ى او واگذار شده:... و رساندن سهمهاى بيت المال به در خور آن.
و نيز درباره ى حق مردمان بر حكومت در جهت تحقق رفاهت همگان فرموده است:
'فاما حقكم على... و توفير فيئكم عليكم.' [ همان، خطبه ى 34. ]
و شما را بر من حقى است، از جمله: حقى را كه از بيت المال داريد بگزارم.
رساندن حقوق مالى مردمان بديشان، آن هم به تمامه و تامين كامل زندگى آنان از امور اساسى در حكومت حكمت است. امام على "ع" در اين باره به مالك
اشتر چنين فرموده است:
'ثم اسبغ عليهم الارزاق، فان ذلك قوه لهم على استصلاح انفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك.'[ همان، نامه ى 53. ]
پس روزى كاركنانت را فراخ دار! كه فراخى روزى نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند و بى نيازشان سازد، تا به مالى كه در اختيار دارند دست نگشايند و حجتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانتت خيانت ورزيدند.
امير مومنان "ع" به تامين معيشتى كامل و همه جانبه "اسباغ رزق" فرمان داده است كه در اين صورت مردمان به اصلاح مى آيند و امور به درستى سامان مى پذيرد. امام "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر او را به تامين كافى سپاهيان متوجه مى گرداند و اينكه سامان انسانها و امور در گرو فراهم نمودن رفاه معقول آنان است و اين بيانى فراگير است و همه ى مردمان را شامل مى گردد و از هدفهاى اساسى حكومت شمرده مى شود. آن حضرت فرموده است:
'ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم.' [ همان. ]
و كار سپاهيان جز با خراجى كه خدا براى آنان معين فرموده درستى نپذيرد. تا بدان در جهاد با دشمن خود نيرومند شوند و كار خود را بدان سامان دهند. و آنان را از خراج آن اندازه بايد كه نيازمندى شان را كفايت نمايد.
تربيت
مهمترين هدف حكومت حكمت اين است كه زمينه ى رشد و تعالى فرد و جامعه را فراهم نمايد تا استعدادها در جهت كمال مطلق شكوفا شود. امير مومنان على "ع" فرموده است:'و على الامام ان يعلم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان.' [ شرح غررالحكم، ج 4، ص 318. ]
بر امام است كه بر اهل ولايت خويش حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد.
امام على "ع" آموزش همگان و رشد اخلاق و فضايل اخلاقى و شكوفا كردن كمالات انسانى در مردمان را از امور اساسى حكومت معرفى كرده و فرموده است:
'فاما حقكم على... و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 34. ]
شما را بر من حقى است، از جمله: شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آدابتان بياموزم تا بدانيد.
تربيت صحيح بنيان همه چيز است و هيچ امرى به سامانى درست نمى رسد جز در سايه ى تربيتى درست و اين هدف در حكومت حكمت بالاترين هدف است كه عافيت و عزت و سعادت اين جهانى و آن جهانى در گرو تربيت صحيح است. امير بيان، على "ع" فرموده است:
'من كمال السعاده السعى فى صلاح الجمهور.' [ شرح غررالحكم، ج 6، ص 30. ]
كمال سعادت تلاش كردن در صلاح امور همگان و تربيت جمهور مردمان است.
البته در راه اين مقصد بايد موانع رفع گردد و مقتضيات فراهم شود، چنانكه على "ع" احياى سنتهاى درست و در هم شكستن سنتهاى غلط و گسستن كند
و زنجيرهاى دست و پا گير جامعه از رسوم و قيود و عادتها و تقليدهاى باطل و بى اساس را از اهداف حكومت حكمت برشمرده و فرموده است:
'فاعلم ان افضل عباد الله عد الله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنه معلومه، و امات بدعه مجهوله.' [ نهج البلاغه، كلام 164. ]
بدان كه بهترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است دادگر، هدايت شده و راهبر، پس سنتهاى معلوم را برپا دارد و بدعتهاى مجهول را بميراند.
امام على "ع" فراهم كردن زمينه ى تربيت و رشد و تعالى مردمان را وجهه ى همت زمامداران دانسته و فرموده است:
'انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظه و الاجتهاد فى النصيحه.' [ همان، خطبه ى 105. ]
همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگار به عهده ى او واگذار شده است: كوتاهى نكردن در موعظت و كوشيدن در نصيحت.
همه ى تباهيها از فقدان تربيت صحيح برمى خيزد. از اين رو لازم است بيشترين توجه به امر تعليم و تربيت معطوف شود و اين امر در راس امور قرار گيرد. امام على "ع" فرموده است:
'عدم الادب سبب كل شر.' [ شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 258. ]
فقدان ادب و تربيت، علت هر شر و بدى است.
امير مومنان "ع" خود در اين جهت بسيار تلاش كرد، چنانكه فرموده است:
'ايها الناس، انى بثثت لكم المواعظ التى وعظ الانبياء بها اممهم و اديت اليكم ما ادت الاوصياء الى من بعدهم.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 182. ]
اى مردم! من اندرزهايى را كه پيامبران به امتهايشان دادند، بر شما راندم، و آنچه را كه اوصيا، به پس از خود رساندند، رساندم.
و نيز فرموده است:
'قد ركزت فيكم رايه الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم و العافيه من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى.' [ همان، خطبه ى 87. ]
رايت ايمان را ميان شما پابرجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم. و با گفتار و كردار خويش معروف را ميان شما گستردم و با خوى خود شما را نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست.
در اين امر زمامداران بايد پيشگام بوده و بيش از هر كس آموخته و تربيت يافته باشند، چنانكه امير مومنان "ع" فرموده است:
'من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم.' [ همان، حكمت 73. ]
هر كه خود را پيشواى مردم سازد، بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد و بايد تربيت كردنش، پيش از آنكه با زبانش باشد، با سيرت و رفتارش باشد و آن كه خود را تعليم دهد و تربيت نمايد، شايسته تر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و تربيت نمايد.
و امام على "ع" خود چنين بود، همان طور كه فرمود:
'ايها الناس، انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا
انهاكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.' [ همان، خطبه ى 175. ]
اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى برنمى انگيزم، جز آنكه خود پيش از شما به گزاردن آن برمى خيزم. و شما را از معصيتى بازنمى دارم، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرومى گذارم.
نقش مردم در حكومت
نوع تلقى از نقش مردم در حكومت، از امور تعيين كننده در نوع حكومت و رفتار و مناسبات حكومتى است، اينكه مردم در حكومت چه نقشى دارند و آيا اساسا مردم در حكومت نقش دارند يا خير، آيا بايد براى مردم در حكومت اعتبارى قائل شد يا خير و اينكه مردم در حكومت نقشى فعال و اساسى دارند يا نقشى غيرفعال و انفعالى و آيا مردم نقشى تعيين كننده در همه ى امور دارند يا خير.برخى بر اين باورند كه مردم هيچ نقشى اساسى در حكومت ندارند و حكومت امرى پيچيده، تخصصى و علمى است كه جز نخبگان وخبرگان اين امر كسى را در آن نظر و نقش نيست و مردم در حكومت نقشى تبعى و سايه اى و ابزارى دارند. برخى ديگر معتقدند كه مردم تا اندازه اى در حكومت نقش دارند و اين اندازه را نخبگان تعيين مى كنند و بنا بر مصالح و ضرورتها، فتيله ى چراغ نقش مردم در حكومت را بالا مى كشند يا پايين مى آورند و در واقع تا حدودى كه نخبگان صلاح ببينند، نقشى را به مردم واگذار مى كنند و از مردم مى خواهند كه نقش خود را خوب بازى كنند و خواسته هاى نخبگان را تحقق بخشند. در اينجا نيز به واقع مردم هيچ نقشى اساسى در حكومت ندارند و مردم به اندازه ى مورد نياز صاحبان قدرت و حكمفرمايان اعتبار مى يابند و دوام و بقاى اين اعتبار تا زمان رفع نياز است. بنا بر باورى ديگر، نقش اصلى و
كليدى در حكومت از آن مردم است، بدين معنا كه حكومت بدون مردم و بدون خواست آنان تحقق نمى يابد و بدون اقبال و راى مردم مشروعيت سياسى پيدا نمى كند و بدون حضور و مشاركت همه جانبه ى مردم به درستى اداره نمى شود و فارغ از محور قرار دادن مردم، حكومت سلامت نخواهد داشت و راست قامت نخواهد بود. بنابراين مردم نقشى ايجادى، ابقايى و اصلاحى دارند و تحقق حكومت، و صلاح و سامان آن و پابرجايى آن و سير به سوى اهداف آن به مردم بسته است. در انديشه ى سياسى و سلوك حكومتى امام على "ع" مردم چنين نقشى دارند. امير مومنان "ع" تحقق حكومت خود را اين گونه معرفى كرده است:
'اما و الذى فلق الحبه و برا النسمه، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر... لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [ همان، خطبه ى 3. ]
آرى، به حق آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود... بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى كشيدم.
پس از بيست و پنج سال، مردم يكپارچه و سر از پا نشناخته، در حركتى عمومى خواستار پذيرش حكومت از جانب امام على "ع" شدند و با اصرار فراوان، امام "ع" را راضى كردند تا حكومت را بپذيرد. آن حضرت درباره ى نقش مردم در اين امر چنين فرموده است:
'و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها، ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم وردها، حتى انقطعت النعل و سقط الرداء،
و وطى ء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياى ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب.' [ همان، كلام 229. ]
دستم را "براى بيعت" گشوديد و من آن را بستم و به سوى خود كشيديد و من آن را برگرفتم. سپس بر من هجوم آورديد، همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود درآيند و به يكديگر پهلو زنند. چندان كه "از هجوم مردمان" بند پاى افزار پاره شد و ردا از دوش افتاد و ناتوان پايمال گرديد. و خشنودى مردمان در بيعت با من بدانجا رسيد كه كودكان به وجد آمده بودند و سالخوردگان لرزان لرزان براى ديدار اين منظره به راه افتاده بودند و بيماران به كمك ديگران بدانجا آمده بودند و دختران نورس سر برهنه حاضر شده بودند.
حق حكومت به سبب شايستگى لازم از آن امام على "ع" بود و با اقبال مردم تكليف اداره امور بر دوش آن حضرت گذاشته شد و روشن است كه تا مردم نخواهند، آن حق محقق نمى شود و تكليف اداره ى امور بر دوش آن كه شايسته است گذاشته نمى شود و حكومتى مردمى شكل نمى گيرد.
امام على "ع" مكرر از وصيتى از جانب رسول خدا "ص" به وى سخن رانده است كه بنا بر آن به على "ع" سفارش شده است كه در صورت اقبال مردم به وى و اجتماع آنان بر حكومت او، خود را كنار نكشد و زمامدارى را عهده دار شود و در صورت پشت كردن مردم به وى و تفرق آنان در امر حكومت او، خود را كنار بكشد، و امير مومنان "ع" بر اين سفارش پايبند بود. اين وصيت بيانگر نوع نگاه پيامبر اكرم "ص" و على "ع" به امر حكومت و زمامدارى است كه جز با ميل و رغبت مردم و خواست و اقبال آنان به درستى
پا نمى گيرد و حكومتى كه بر جهالت و ضلالت بنيان شود و بر اساس تغلب و تسلط پا بگيرد، هويتى غيرانسانى و ماهيتى نامردمى دارد كه جز با فريب و نيرنگ و زور و خشونت و ستم و بيداد برپا نمى ماند و اين نقطه ى مقابل حكومت حكمت است كه بنيانش بر بصيرت و معرفت است و بر اساس خواست مردمان و با رضايت آنان پا مى گيرد. امير مومنان على "ع" در بخشى از مكتوبى كه سرگذشت خود را پس از پيامبر اكرم "ص" تا شهادت محمد بن ابى بكر و سقوط مصر "زمان كتابت نامه" بيان فرموده، چنين آورده است:
'و قد كان رسول الله- صلى الله عليه و آله- عهد الى عهدا، فقال:"يابن ابى طالب لك ولاء امتى، فان ولوك فى عافيه و اجمعوا عليك بالرضا، فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه فان الله سيجعل لك مخرجا ".' [ ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى الامامى، المسترشد فى امامه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام، تحقيق احمد المحمودى، الطبعه الاولى، موسسه الثقافه الاسلاميه، طهران، 1415 ق. ص 417، رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى ابن طاووس، كشف المحجه لثمره المهجه، تحقيق محمد الحسون، الطبعه الاولى، مركز النشر، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، 1412 ق. صص 249-248، نهج السعاده، ج 5، صص 219-218، با مختصر اختلاف در لفظ. ]
رسول خدا "ص" مرا متعهد پيمانى كرده و فرموده بود:'پسر ابى طالب ولايت امتم حق توست. اگر به درستى و عافيت تو را ولى خود كردند و با رضايت درباره ى تو به وحدت نظر رسيدند، امرشان را به عهده گير و بپذير، اما اگر درباره ى تو به اختلاف افتادند، آنان را به خواست خود واگذار، زيرا خدا راه گشايشى به روى تو باز خواهد كرد'.
همچنين امير مومنان "ع" فرموده است:
'قال لى رسول الله- صلى الله عليه و آله:"ان اجتمعوا عليك فاصنع ما امرتك و الا فالصق كلكك بالارض ". فلما تفرقوا عنى جررت على المكروه ذيلى، و اغضيت على القذى جفنى و الصقت بالارض كلكلى.' [ شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 326. ]