خلاف راى سلطان راى جستن
اگر خود روز را گويد شب است اين
ببايد گفت اينك ماه و پروين
به خون خويش باشد دست شستن
ببايد گفت اينك ماه و پروين
ببايد گفت اينك ماه و پروين
چنين فهمى از حكومت "خودكامگى و سلطه گرى" عين نابخردى و نابكارى است و حكومت بر پايه خودكامگى و سلطه گرى، حكومت جهالت و حكومت ضلالت است و هيچ چيز هراس انگيزتر از غلبه ى جاهلان و دولت گمراهان نيست. امير مومنان على "ع" در ضمن خطبه اى پس از جنگ جمل، در اين باره چنين فرموده است:
'ما شككت فى الحق مذ اريته! لم يوجس موسى- عليه السلام- خيفه على نفسه، بل اشفق من غلبه الجهال و دوله الضلال.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 4. ]
از آن روز كه حق را ديده ام، در آن دو دل نگرديده ام. هراسى كه موسى "ع" را "هنگام رو به رو شدن با ساحران" گرفت به جهت بيم جان خود نبود، بلكه فقط از غلبه ى جاهلان و دولت گمراهان انديشناك شد.
امام "ع" پيوسته همان هراسى را در دل داشت كه موسى "ع" در رويارويى با ساحران در درون خود احساس كرد:
"فاوجس فى نفسه خيفه موسى." [ قرآن، طه/ 67. ]
و موسى در خود بيمى احساس كرد.
اين هراس، هراسى بود واقعى، بر اساس آنچه پيوسته در تاريخ روى داده و حكومت جهالت و حكومت ضلالت بر مردمان حكم رانده است.
فهم خوكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، انسان را به روشهاى نابخردانه و نابكارانه مى كشاند، چنانكه امير مومنان على "ع"- در نامه اى خطاب به مصريان كه با مالك اشتر فرستاد چون او را به حكومت آن سرزمين گمارد- فرموده است:
'و لكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.' [ نهج البلاغه، نامه ى 62. ]
نگرانى من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامدارى را به دست آرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگى و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را ياران خود سازند.
با اين احساس خطر است كه امام "ع" نسبت به كمترين ظهور فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت هشدار داده است. امير مومنان "ع" به مالك اشتر مى آموزد كه به محض پيدايش فهمى خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، دريافت خود را از زمامدارى و كارگزارى تصحيح نمايد و اجازه ندهد كه اين تلقى در او رشد كند. آن حضرت به مالك اشتر چنين نوشته است:
'و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن من طماحك و يكف عنك من غربك و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك.' [ همان، نامه ى 53. ]
و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آورد و خود را بزرگ شمردى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن، سركشى تو را مى خواباند و تندى تو را فرومى نشاند و عقل از دست رفته ات را به تو بازمى گرداند.
از اين بيان امام "ع" روشن مى شود كه فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، انسان را به بى خردى، تندى و سركشى مى كشاند. همين كه انسان تصور كند كه بر ديگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از ديگران، بى چون و چرا فرمان بردن، از مرتبه ى انسانى بيرون مى شود و از خرد نورانى بى بهره مى گردد و همين انسان را به تندى و سركشى راه مى برد. از اين روست كه امام "ع" به مالك اشتر سفارش مى نمايد كه به محض ظهور چنين تصورى و پيدايش احساس نخوت و بزرگ شمارى خود، به قدرت خداوند و به حكومت او بنگرد، تا دريابد كه او هيچ قدرتى ندارد و اين سبب شود كه سركشى اش فرونشيند و تندى و تيزى اش خاموش گردد و خرد از دست رفته اش بازآيد.