حكم و داورى را گمراهى خواندند و از على "ع" بيزارى جستند و از وى جدا شدند. [ ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقرى، وقعه صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، افست مكتبه المرعشى النجفى، قم، 1403 ق. صص 518-497، ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعه الاولى، دار احياء الكتب العربيه، القاهره، 1960 م. صص 197-188. ] خوارج با نفى حكم غيرخدا، فرمانروايى و حكومت را براى غيرخدا نفى كردند، بدين معنى كه وقتى غيرخدا را هيچ فرمانى نباشد، دولت و حكومت غيرخدا نيز منتفى است، زيرا استنباط حكم و ملاحظه ى خير و صلاح جامعه و نظم آفرينى در جهت مصالح همگانى از وظايف حكومت است كه بدون آن حكومت معنى نمى يابد. بنابراين با نفى حكم غيرخدا، امارت و حكومت انسانها منتفى است، [ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحرانى، شرح نهج البلاغه، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362 ش. ج 2، ص 102. ] و اين امر چيزى جز عدم امنيت و فقدان نظم اجتماعى و بى قانونى را در پى نخواهد شد و روشن است كه در چنين وضعى جامعه انسانى به چه سرنوشت تباهى گرفتار خواهد شد. آنچه موجب حفظ امنيت جامعه و پاس داشتن حرمتها و مانع تعدى و تجاوز و ستمگرى مى شود، يا عقل است، يا اخلاق، يا ديانت و يا حكومت، كه در اين ميان حكومت اساسى ترين نقش را دارد، زيرا در صورت انحراف در عوامل ديگر، آنها نقش خود را در اين ساحت از دست مى دهند، اما نظم آفرينى و جلوگيرى از ستمگرى و پاسدارى از حرمت و حقوق مردمان و ايجاد امنيت و اجراى قانون، ملازم هر حكومتى است، چه حكومت نيكوكاران باشد و چه حكومت نابكاران. [ همان، صص 103-102. ] روشن است كه در حكومت نيكوكاران، مومنان به بهره ى اخروى و بستر مناسب معنوى و زمينه ى تعالى خود مى رسند: 'يعمل فى امرته المومن' "انسان با ايمان كار خويش كند" و در حكومت نابكاران، كافران به بهره ى دنيوى و بستر مناسب هبوطى و زمينه ى تباهى خود مى رسند: 'يستمتع فيها الكافر' "انسان كافر بهره ى خود برد". [ همان، ص 103. ] اما هر حكومتى- نيك يا بد- موظف است امنيت فراهم كند و مرزها را پاس بدارد و جامعه را سامان دهد، چنانكه در سخن امام "ع" در پاسخ به انديشه ى ضد حكومتى خوارج، درباره ى مطلق حكومتها آمده است: [ همان. ] 'يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل' "در سايه ى حكومت مال ديوانى را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند". ايجاد امنيت و نظم آفرينى و پاسدارى از حقوق مردمان و جلوگيرى از تعدى، شان هر حكومت است و فارغ از اين امور چيزى به نام حكومت معنى نمى يابد. امير مومنان على "ع" اين حقيقت را در عهدنامه ى مالك اشتر چنين يادآور شده است: 'هذا ما امر به عبدالله على اميرالمومنين، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده اليه، حين ولاه مصر: جبايه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.' [ نهج البلاغه، نامه ى 53. ] اين فرمانى است از بنده ى خدا على امير مومنان به مالك اشتر پسر حارث، در عهدى كه با او مى گذارد، هنگامى كه وى را به حكومت مصر مى گمارد تا خراج آن را فراهم آرد و با دشمنان پيكار كند و كار مردم آنجا را سامان دهد و شهرهايش را آباد سازد. اين امور ضرورى حكومت است و ضرورت حكومت نيز از همين جا است. همچنين امير مومنان "ع" در نامه اى به يكى از كارگزاران خود چنين نوشته است: 'اما بعد، فانك ممن استظهر به على اقامه الدين و اقمع به نخوه الاثيم و اسد به لهاه الثغر المخوف.' [ همان، نامه ى 46. ] اما بعد، تو از آنانى كه در اجراى قوانين دين پشتيبانى شان را خواهانم و خودستايى گنهكاران، را به آنان مى خوابانم و رخنه ى مرزى را كه بيمى از آن است بدانها بستن توانم. اينها همه بيانگر ضرورت وجود قدرتى نظم آفرين و قوانينى مورد پيروى همگان در جامعه است و بدون آن هلاكت مردمان و تباهى انسان قطعى است. جامعه بدون امنيت و نظم و قانون معنى نمى يابد و مردمان را چاره اى جز پذيرش حكومت نيست، چنانكه امير مومنان "ع" به صراحت فرموده است: 'انه لابد للناس من امير، بر او فاجر.' [ همان، كلام 40. ] مردمان را حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار. جامعه نمى تواند بدون حكومت باشد و حتى حكومت بد و قوانين نامطلوب، از هرج و مرج و بى قانونى بهتر و آسيب و تباهى اش كمتر است. اين سخن به معناى تاييد حكومت نابكاران نيست، بلكه بيانگر خطر فقدان حكومت و هرج و مرج و بى قانونى است. انسان در حكومت بد و در برابر قوانين نامطلوب، تكليف خود را مى داند و مى تواند براى خود راهى بيابد، در حالى در هرج و مرج و بى قانونى هيچ چيز روشن و هيچ تكليفى معين نيست و هر لحظه ممكن است اتفاقى ناخواسته و نامطلوب روى دهد و انسان در برابر آن هيچ راهى نداشته باشد. انسان در برابر قوانين نامطلوب نيز مى تواند، زندگى خود را تنظيم نمايد و راههايى در جهت مقاصد مطلوب خويش بيابد، اما در برابر بى قانونى و هرج و مرج، هيچ راه نجاتى براى انسان نمى ماند. اين حقيقت در بيان امير مومنان "ع" چنين آمده است: 'اسد حطوم خير من سلطان ظلوم و سلطان ظلوم خير من فتن تدوم.' [ محمد بن على بن عثمان الكراجكى، كنزالفوائد، تحقيق عبدالله نعمه، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق. ج 1، ص 136، محمد باقر المجلسى، بحارالانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار، الطبعه الثالثه، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1403 ق. ج 75، ص 359. ] شير درنده از حاكم ستمگر بهتر است و حاكم ستمگر از فتنه ى طولانى بهتر است. امام "ع" به صراحت حكومت ستمگر را از فتنه ى طولانى و هرج و مرج و بى قانونى بهتر معرفى مى كند. امير مومنان "ع" وجود نظم اجتماعى و قانون را آن قدر ضرورى مى داند كه نبود آن را به منزله ى اسارت انسان در چنگال حيوانى درنده، بلكه بدتر مى داند. از آن حضرت وارد شده است كه فرمود: 'امام عادل خير من مطر وابل، "و" سبع حطوم اكول خير من وال غشوم ظلوم، و وال غشوم ظلوم خير من فتنه تدوم.' [ ابوعبدالله محمد بن سلامه القضاعى، دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم، قدم له السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب، الطبعه الاولى، دار الكتاب العربى، بيروت، 1401 ق. ص 21. ] پيشواى دادگر از باران پيوسته "كه همه چيز را بارور مى كند" بهتر است و جانور درنده و آدمخوار از فرمانرواى ستمكار بهتر است و فرمانرواى بيدادگر از ادامه ى هرج و مرج نيكوتر است. بنابراين خطرناكترين و تباهگرترين پديده ى اجتماعى، هرج و مرج و بى قانونى است. البته ممكن است گاهى به دليل تحولى اجتماعى و انقلابى مردمى، جامعه از نظم جارى و قوانين سارى بيرون رود و هرج و مرجى موقت گريبانگير آن شود، ولى اين امر نبايد دوام يابد و لازم است به سرعت جامعه انسانى قانونمند شود.