صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

 


مقدمه


 


به نام خدا


 


اينك كه با فراهم آمدن ترجمه ى اين كتاب پر ارزش و نامى، جامعترين و مستدل ترين كتاب درباره ى (صلح امام حسن) در اختيار فارسى زبانان قرار ميگيرد، اينجانب يكى از آرزوهاى ديرين خود را بر آورده مى يابم و جبهه ى سپاس و شكر بر آستان لطف و توفيق پروردگار مى سايم.


 


پيش از اينكه به ترجمه ى اين كتاب بپردازم، مدتها در فكر تهيه ى نوشته ئى در تحليل موضوع صلح امام حسن بودم و حتى پاره ئى يادداشتهاى لازم نيز گرد آورده بودم، ولى سپس امتيازات فراوان اين كتاب مرا از فكر نخستين بازداشت و به ترجمه ى اين اثر ارزشمند وادار كرد مگر كه جامعه ى فارسى زبان نيز چون من از مطالعه ى آن بهره گيرد و هم براى اولين بار درباره ى اين موضوع بسى با اهميت، كتابى از همه و جامع، در معرض افكار جويندگان و محققان قرار گيرد.


 


درباره ى كتاب و مؤلف آن هر چه بنويسم، به شيوائى وارج نوشته ى سيد شرف الدين عاملى - آن شرف دين و آبروى مسلمين - نخواهد بود كه در معرفى ايندو، به راستى و درستى و انصاف سخن رانده و بيش از آن حد من نيست و اينك گفتار آن بزرگ در طليعه ى كتاب حاضر:


 



نخستين گفتار از: مرحوم آيت الله مصلح بزرگ، امام سيد عبدالحسين شرف الدين


 


بسم الله الرحمن الرحيم


 


صلح امام حسن عليه السلام با معاويه، از دشوارترين حوادثى بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند.


 


امام حسن با اين صلح، آنچنان محنت طاقت فرسائى كشيد كه هيچ كس جز بكمك خدا، قادر بر تحمل آن نيست ليكن او اين آزمايش عظيم را با پايدارى و متانت تحمل كرد و سر بلند و پيروزمند و دست يافته بهدف خود - يعنى مراعات حكم خدا و قرآن و پيامبر و صلاح مسلمانان - از آن بيرون جست و اين همان هدفى بود كه او براى هر گفتار و عمل بدان نظر داشت و عشق مى ورزيد.


 


آنان كه او را به راحت طلبى و عافيت انديشى متهم كرده اند - و هم آندسته از شيعيانش كه تحت تاثير شور و احساس، آرزو برده اند كه: كاش وى نيز در جهاد با معاويه پايدارى ميكرد و از راه شهادت، زندگى مى يافت و به پيروزى از همان راهى كه برادرش در روز عاشورا رفت و رسيد، مى رفت و مى رسيد اين هر دو گروه را در ميزان سنجش فكر و خرد، وزنى و مقدارى نيست.


 


شگفت آنكه مردم تاكنون هنوز درباره اين صلح دچار اشتباه و كج بينى اند و يكى نيست كه با بررسى كامل و با استناد به دلائل و شواهد عقلى و نقلى، سيماى اين صلح را روشن سازد.


 


من، بارها در اين صدد بوده ام، ولى مشيت حكيمانه ى خداى عزوجل - بر اين قرار گرفت كه بدين مهم، كسى را كه از همه رو سزاوارتر و شايسته تر است، بر انگيزد و او فراهم آورنده ى اين كتاب مبتكرانه - صلح الحسن - است كه بحق، در موضوع خود، سخن آخرين است و گزارنده ى قضاوت راستين و نماينده ى مرز حق و باطل.


 


بر فصول درخشنده ئى چند از آن - كه نمايشگر فضل مؤلف بزرگوار نيكوكارش بود - واقف آمدم و آن را براستى در كاوشگرى و باريك بينى و ميانه روى و هم در قاطعيت بيان و استدلال، و ريزه كارى و تتبع، و پرهيز و احتياط در نقل گفتارها، و رادمنشى در مجادله، و احاطه بر چيزهاى مناسب موضوع، در عين روانى اسلوب، و انسجام سخن، و رسائى در آنجا كه سخن به ايجاز گفته، و زيبائى و گيرائى در آنجا كه سخن را به درازا كشانده درست همانند مؤلف بزرگوارش يافتم.


 


كتاب، فراهم آمده ى فكرى منظم، مبتكر و قوى است هماهنگى و پيوستگى اش آن را بصورت جويبارى سرشار و لبريز از اندوخته هاى عقلى و نقلى در آورده و به واحدهائى بهم بسته و بنهايت غنى و كامل - از همه ى جهاتى كه با موضوع متناسب است و موجب ارزش تمام - همانند ساخته است پيراستگيش همراه با جامعيت - و روشنى اش همراه با عمق - و نقد تحليلى اش نقطه ى مركزى اين مميزات است.


 


و اما مؤلف - اعلى الله مقامه خواننده مى تواند خصال بر گزيده اش را در زيبائيهاى اين كتاب مشاهده كند و من اگر او را نديده بودم، بيگمان ميتوانستم چهره ى او را با الهام از مطالب كتاب، ترسيم كنم اينك اين اثر اوست كه او را با چهره ئى باز، سيمائى درخشنده، سخنى شيرين، طبعى هموار و آرام، سينه ئى گشاده، خويى نرم، ذهنى سرشار، فهمى و دانشى فراوان، اطلاعى وسيع، انشائى زيبا، نكته سنجى ئى شيرين، كنايه پردازى ئى لطيف، استعاره ئى نغز با گفتارى حكمت آموز و منطق و رفتارى دانش آفرين با اخلاقى بنهايت بزرگوارانه و فطرتى بنهايت سليم، درياى مواجى از دانش آل محمد، دانشمندى محقق داناى اسرار اهل بيت و روشنگر معضلات و شناساى سره از ناسره ى آن با اين صفات بارز و صفات و سماتى ديگر بخواننده باز مى شناساند.


 


اگر كسى در مطالب اين كتاب بدقت بنگرد و حالات حسن و معاويه را بررسى كند خواهد دانست صحنه ى پيكار ميان آندو، يك صحنه ى تازه بوجود آمده نبود بلكه هر يك در جبهه ى خود جايگزين و جانشين و ميراث بر دو خلق و خوى متناقض و متضاد بودند: خوى حسن، خوى كتاب و سنت بود يا بگو: خوى محمد و على و خوى معاويه، خوى (بنى اميه) بود يا بگو: خوى ابوسفيان و هند درست نقطه ى مقابل يكديگر.


 


و آنكس كه تاريخ اين دو دودمان و سيره ى قهرمانان هر يك را - چه زن و چه مرد - بطور كامل بررسى كرده باشد اين مطلب را با همه ى وجود، حس مى كند.


 


ولى چون اسلام پديد آمد و خدا براى بنده و پيامبرش آن پيروزى و گشايش درخشان را فراهم آورد، شعله ى شرارت و فساد باند اموى فرو نشست و تمايلات ابوسفيان و يارانش منكوب و مقهور گشت و ببركت فرقان حكيم و صراط مستقيم و هم شمشير براى محمد كه هر مقاومتى را در هم مى شكست، حجاب بطلان از چهره ى حقيقتى كه پيامبر از جانب خداوند آورده بود، كنار رفت.


 


اينجا بود كه ابوسفيان و فرزندان و يارانش چاره ئى بجز تسليم نديدند چه، بدينوسيله مى توانستند جان خود را - كه در صورت مقاومت بر باد ميرفت - حفظ كنند اين بود كه بظاهر ايمان آوردند ولى دلشان از دشمنى محمد مالامال و سينه شان از آتش كين وى جوشان بود و پيوسته دسيسه ها و كينه ها بر ضد او فراهم مىآوردند پيامبر خدا با اينكه از دشمنى نهان آنان بى خبر نبود، با كمكهاى مالى فراوان و گفتار و كردار محبت آميز در جلب دوستى ايشان ميكوشيد و بدين اميد كه شايد اصلاح و هدايت شوند، هميشه با سينه ئى باز و چهره ئى گشاده با آنها روبرو مى شد عينا همان روشى كه با ديگر منافقان و بدخواهانش داشت.


 


اينگونه رفتار پيامبر موجب شده بود كه ايشان بناچار، دشمنى خود را با وى نهان بدارند و از ترس يا طمع، پوششى از تظاهر به دوستى، بر اين كين و بدخواهى بيفكنند و اين وضع موجب گشت كه مردم تدريجا (باند اموى) را حتى در زادگاه و موطن كوچكش - مكه - بدست فراموشى بسپرند.


 


در ميدانهاى فتح و پيروزى پس از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) امويان فقط باين شناخته شدند كه از خاندان پيامبر و صحابه ى اويند.


 


بعدها كه براى مردمى از غير خاندان پيامبر، اين فرصت پيش آمد كه مسند نشين و جانشين او شوند، معاويه توانست در سايه ى ايشان، به چهره ى: يكى از بزرگترين استانداران اسلام تغيير شكل يابد و همچون يكى از شايسته ترين امراى مسلمان از حيث گفتار و عمل، معروف گردد.


 


معاويه با هوش و شيطنت فراوان خود توانست از اسلام، همچون راهى بسوى (سلطنت) استفاده كند و همانطور كه رسول اكرم خبر داده بود: دين خدا را مايه ى فريبكارى و بندگان خدا را بردگانى حلقه بگوش و مال خدا را ملك اختصاصى خويش سازد... و اين سخن خود از نشانه هاى رسالت محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم است.


 


معاويه در پناه حكومت بيست ساله اش بر شام در دوران خليفه ى دوم و سوم با فعاليتى مجدانه توانست پايگاهى مستقر براى خويش فراهم آورد و مردم آنسامان را با خود همراه و به عطاى خود اميدوار سازد از اينرو مردم شام همه طرفدار و كمك كار او بودند و بدين ترتيب، موقعيت او در جهان اسلام بسى بالا رفت و در ديگر اقطار قلمرو اسلام به اينكه از قريش - يعنى خاندان رسول اكرم صلّى الله عليه وآله - و از صحابه ى او است شناخته شد تا آنجا كه در اين خصوص، از بسيارى از مسلمانان با سابقه و پيشاهنگ همچون ابوذر و عمار و مقداد و - كه خدا از آنان خشنود بود و آنان از خدا - مشهورتر گشت بدين ترتيب، بار ديگر (باند اموى) رشد كرد و بنام (بنى هاشم) آشكارا با دودمان بنى هاشم پنجه در افكند و در نهان نيز همان دسيسه ها و دشمنى هاى ديرين را تعقيب نمود و تدريجا با گذشت زمان توانست توده ى مردم را با روشهاى شيطنت آميز بفريبد و خواص را با بذل و بخششهاى بيحساب از اموال بيت المال عمومى و با سپردن پست هائى كه خدا بر خيانت پيشگانى از آن رديف، حرام ساخته بخود جلب كند و براى موفقيت در اين روشها، از پيروزيهائى كه براى مسلمانان در آن حدود پيش مىآمد و هم از جلب رضايت خلفاء، بهره بردارى نمايد.


 


هنگامي كه باهوش شيطنت آميز (معاويه) كار امويان سامان يافت، اهريمن وار، دست بسوى احكام دين دراز كردند و آن را دستخوش تحريف و تباهى قرار دادند و كاروان زندگى مردم را بسوى جاهليت ولااباليگرى و دين نا باورى منحرف ساختند و به تعقيب منظور اصلى خود يعنى جلب سود مادى و حفظ امتيازات طبقاتى پرداختند.


 


توده ى مردم از اين همه، بيخبر بودند چه، اصل كلى و معروف اسلامى: (اسلام گذشته را پاك مى كند) بر سوابق ننگين بنى اميه پوششى ضخيم مى افكند، بخصوص كه رسول اكرم نيز آنان را عفو كرده و در جلب محبتشان كوشيده بود و پس از آن حضرت نيز خلفاء، كسانى از اين دودمان پليد را بخود نزديك ساخته و بحكومت و امارات بر مسلمانان و امتيازات فوق العاده سر افراز ساخته بودند لذا با نداموى توانست مدت 20 سال با استقلال و بى آنكه مورد مؤاخذه قرار بگيرد - يا خود كسى را از بديها منع كند - بزندگى موفقيت آميز خود ادامه دهد.


 


خليفه ى دوم در مراقبت و كنترل كارگزاران ولايات، سختگير و بدقت حسابگر بود و در اين مورد هيچ چيزى مانع او نمى توانست شد:


 


نوبتى بدو خبر رسيد كه خالدبن وليد كارگزار (قنسرين) ده هزار به اشعث داده است بشدت بر خالد خشم گرفت و به بلال حبشى دستور داد كه او را با عمامه اش ببندد و سرو پا برهنه در برابر عموم رجال دولت و وجوه ملت در مسجد جامع حمص بر سر يك پابدارد، و از او بپرسد: اين پول را از مال خود داده است يا از بيت المال؟ چه، اگر از مال خود داده، اسراف كرده و خدا اسر افكاران را دوست نمى دارد و اگر از مال ملت بخشيده، خيانت ورزيده و خدا از خيانت پيشگان بيزار است و پس از آن، خليفه وى را معزول ساخت و تا آخر عمر به او منصبى نسپرد.


 


نوبتى ديگر ابوهريره را فرا خواند و باو گفت: (آنروز كه من تو را به كارگزارى بحرين فرستادم، كفش بپا نداشتى! اينك شنيده ام هزار و ششصد دينار اسب فروخته ئى)! ابو هريره پاسخ داد: تعدادى اسب داشتيم كه زاد و ولد كردند، تعدادى هم هدايائى بوده كه مردم آورده بودند گفت: (مخارج زندگى تو را سنجيده ايم، اينها زيادى بوده است و بايد به بيت المال بر گردد) ابو هريره گفت: حق ندارى مال مرا بگيرى خليفه گفت: (چرا! و پشت تو را با تازيانه بدرد خواهم آورد) سپس برخاست و آنقدر با تازيانه بر پيكر او نواخت كه بدنش را خون آلود كرد و گفت: (اكنون برو پولها را بياور) ابوهريره (كه چاره ئى جز اطاعت نداشت) گفت: باشد، با خدا حساب ميكنيم خليفه گفت: (اين در صورتى بود كه آنرا از حلال بدست آورده بودى و با ميل و رغبت ميدادى! گويا در بحرين اموال را براى تو جمع آورى مى كنند نه براى خدا و بيت المال! مادرت تو را فقط براى الاغ چرانى پس انداخته است).


 


و خود ابوهريره، جريان را اينطور نقل مى كند: (وقتى عمر مرا از حكومت بحرين معزول ساخت بمن گفت: اى دشمن خدا و قرآن! مال خدا را دزديدى؟ گفتم: من دشمن خدا و قرآن نيستم، دشمن دشمنان توام و مال خدا را هم ندزديده ام گفت: پس از كجا ده هزار درهم جمع آوردى؟ گفتم: اسبهائى داشتيم كه زاد و ولد كردند، هدايائى هم پيوسته مى رسيد، سهميه هاى پى در پى خودم هم بود با اينحال همه را از من گرفت)


 


از اين قبيل ماجرا ميان عمر و كارگزاران ولايات زياد اتفاق مى افتاد كه اگر كسى اهل مطالعه باشد در كتابها مى بيند ابوموسى اشعرى، قدامه بن مظعون و حارث بن وهب - از قبيله ى بنى ليث بن بكر - را عزل كرد و همه ى اموالشان را گر (1)


 


اينگونه بود مراقبت عمر نسبت به واليان و كارگزاران كه هرگز با آنان به مدارا و نرمى رفتار نميكرد ولى با اين همه، معاويه، برگزيده و دوست نزديك او بود با وجود تناقضى كه ميان روش آن دو وجود داشت، هرگز دست او را از كارى كوتاه نكرد و حسابى از او نكشيد و حتى گاه باو مى گفت: (من بتو امر و نهى نمى كنم)) يعنى هر كارى را به راى و اراده ى او واگذار ميكرد.


 


اين وضع موجب سركشى و طغيان معاويه شد و تصميم او را بر اجراى توطئه هاى باند اموى راسخ ساخت و حسن بن على و برادرش حسين را دسيسه ى شيطنت آميز معاويه در برابر خطرى مهيب قرار داد كه اسلام را بنام اسلام تهديد ميكرد و خاموش ساختن نور حقيقت را - بنام حقيقت - كمر مى بست آن دو امام بزرگوار براى دفع اين خطر دو راه بيش نداشتند: مقاومت يا مسالمت آنها ديدند كه مقاومت در نوبت حسن بن على به نابودى جبهه ى مدافع دين و راهنما بخدا و راه راست، منتهى مى گردد.


 


چه، اگر در آنروز حسن بن على، خود و بنى هاشم و ياوران ايشان را به خطر مى افكند و آنان را با قواى نيرومند و مجهز معاويه (2) روبرو مى ساخت و همچون برادرش حسين در روز عاشورا بر فداكارى و جانبازى همت مى گماشت، بيشك جنگ، با نابودى تمامى افراد اين جبهه پايان مى يافت و باند اموى بدينوسيله به پيروزى درخشانى - كه بدون اين، در دسترسش نبوده و فكرش را هم نميكرد - نائل مى گشت چه پس از نابودى اين جبهه، ميدان براى معاويه خالى و بى رقيب ميماند و امكان همه گونه تركتازى و جولان مى يافت و در نتيجه، امام حسن به همان سر انجامى كه سخت از آن پرهيز داشت دچار مى گشت و فداكارى و جانبازى او نيز در آراء عمومى بجز اعتراض و ايراد اثرى بجاى نميگذاش (3).


 


اين بود كه امام حسن احساس كرد بايد معاويه را در گردنكشى و گستاخيش آزاد بگذارد و او را بوسيله قدرتى كه بدستش افتاده در معرض آزمايش عموم بگذارد با اينحال در قرار داد صلح از او تعهد گرفت كه در روش خود و ياران و هوادارانش از كتاب خدا و سنت تخطى نكند، شيعيان را در شمار امويان بگناهى نگيرد، شيعيان از همه ى مزايا و حقوقى كه ديگران از آن بهره مندند، برخوردار باشند و شرط ديگرى كه امام حسن خود ميدانست معاويه به هيچيك از آنها وفا نخواهد كرد و خلاف آن را بجاى خواهد آور (4).


 


اين زمينه ئى بود كه امام حسن براى برداشتن نقاب از چهره ى زشت امويان و زدودن لعاب رنگينى كه معاويه بر روى خود كشيده بود، فراهم ساخت و كارى كرد كه معاويه و ديگر قهرمانان (باند اموى) با همان واقعيت جاهلى و با همان دلهاى بيگانه از روح اسلام و سينه هاى پر كينه ئى كه لطف ها و محبتهاى اسلام سرموئى از كين هاى بدر و حنين را از آن نزد دوره بود، به مردم معرفى شوند.


 


بارى، روش امام حسن بحقيقت انقلابى كوبنده بود در پوشش مسالمتى اجتناب ناپذير و فراهم آمده ى شرايطى خاص، يعنى: درهم آميخته شدن حق و باطل و مسلح شدن باطل به حربه ئى خطرناك و قدرتى عظيم.


 


امام حسن نخستين پديد آورنده ى اين خط مشى نبود، همچنانكه بكار بستن اين روش باو ختم هم نشد او اين روش را از گذشتگان خود گرفت و براى بازماندگان خويش ارث نهاد چه، او نيز همچون ديگر امامان خاندان رسول، در هر پيشروى يا عقب نشينى از مبدأ رسالت الهام و ارشاد مى يافت او بدين روش، آزمايش شد و بدين آزمايش با بردبارى و متانت گردن نهاد و پيروز و سر بلند و پاكدامن از آن بيرون جست پليديهاى جاهليت هرگز او را نيالود و جامه ى سياه و ناپاك خود را بر قامت او نيار است.


 


او اين روش را از صلح حديبي (5) - كه سياستى بود يادگار جدش رسول خدا صلّى الله عليه وآله - آموخت و آنرا همچون سرمشقى نيك آموز بكار برد در حديبيه نيز بعضى از ياران نزديك پيامبر، او را بر اين صلح نكوهش كردند، همچنانكه در ساباط ياران و دوستان نزديك امام حسن ولى تصميم راسخ او از اين نكوهش سستى نگرفت و سينه اش تنگ نشد.


 


و پس از خود نيز اين خط مشى را همچون نمونه ئى براى امامان نه گانه - پس از دو سرور جوانان بهشت - بيادگار گذاشت و آنان با الهام از اين نمونه، سياست حكيمانه و مدبرانه ى خود را كه در هنگامه ى شرارتها با آرامش و متانت رهبرى مى شد، انتخاب كردند در حقيقت اين روش، گوشه ئى از سياست هاشمى خاندان پيامبر است كه مبناى آن هميشه بر پيروزى حق بوده نه پيروزى شخص.


 


امام حسن با اين صلح توانست در سر راه معاويه، دشمن نهانى از خود او بسازد و بدست خود او وسائل سقوطش را فراهم كند و امكان يافت كه دژ آهنين بنى اميه را با سوهانى از خود ايشان، قابل نفوذ سازد و در نتيجه پيروزى ايشان را بى اثر و بيهوده گرداند.


 


طولى نكشيد كه نخستين ماده ى قابل انفجارى كه بوسيله ى امام حسن در شرائط صلح كار گذارده شده بود، بدست خود معاويه منفجر گشت آنروزيكه قواى عراق در نخيله به سپاه معاويه پيوست، وى در حالى كه مست باده ى پيروزى بود، به خطبه برخاست: (اى اهل عراق! بخدا سوگند كه من بخاطر نماز و روزه و زكوه و حج با شما نجنگيدم، جنگ من با شما فقط براى حكومت بود و خدا مرا به مقصودم رسانيد با آنكه شما نمى خواستيد.


 


! اينك بدانيد: تمام امتيازاتى كه به حسن بن على دادهام از هم اكنون زير پاى من است)! و چون كار بيعت بپايان رسيد، دوباره خطبه ئى خواند و در آن از على (عليه السلام) ياد كرد و باو و امام حسن ناسزا گفت حسين بن على برخاست تا باو پاسخ گويد، امام حسن باو گفت: (درنگ كن، برادرم)! و سپس خود از جا برخاست و گفت: (اى كه نام على را بردى! من حسنم و پدرم على است: و تو معاويه ئى و پدرت صخر است مادر من فاطمه است و مادر تو هند نياى من پيامبر است و نياى تو عتبه جده ى من خديجه است و جده ى تو فتيله.


 


خدا لعنت كند از ما دو نفر آنرا كه نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش شرار تبارتر و سابقه ى كفر و نفاقش بيشتر است)! و گروههائى از اهل مسجد فرياد بر آوردند: آمين.


 


از آن پس نيز سياست معاويه پى در پى با دست زدن بكارهاى مخالف كتاب و سنت و انجام منكرات دينى، شكل واقعى خود را آشكار ساخت نمونه ئى از خلافكاريهاى او عبارت است از: اعدام نيكمردان، بباد دادن نواميس، مصادره ى اموال، به زندان انداختن آزادگان، تبعيد اصلاح طلبان، حمايت از عناصر فاسدى كه رجال دولت او را تشكيل ميدادند از قبيل: عمر و عاص، مغيره بن شعبه، خالد بن سعيد، بسربن ارطاه، ابن جندب، ابن السمط، مروان حكم، ابن مرجانه، ابن عقبه، زياد بن سميه و ديگران و زياد بن سميه همانست كه معاويه نسبت او را با پدر شرعى اش عبيد نفى كرد و وى را به ابوسفيان پدر خود كه با مادر زياد روابط نامشروع داشت، منتسب كرد تا بتواند باو عنوان برادرى خود را بدهد و او را بر شيعه ى عراق مسلط ساخت و بدست او آنچنان آتشى در عراق بر افروخت كه نميتوان به وصف در آورد: جوانانشان را كشت، زنهايشان را به بردگى و بيكارى گرفت، آنان را همچون رمه ى بى شبان در هر سو پراكنده ساخت، خانه هايشان را آتش زد، اموالشان را تصرف كرد و خلاصه، به هر طور و از هر راه توانست از ظلم و اجحاف بانان خوددارى ننمود.


 


آخرين جرمى كه معاويه مرتكب شد اين بود كه فرزند رسوا و بى آبرويش را بر گردن مسلمانان سوار كرد و دست او را در بازى با دين و دنياى مردم باز گذارد و از اين خلف پليد، جناياتى همچون: واقعه ى عاشورا و قتل عام حره و سنگباران كعبه سر زد.


 


اين آخرين جرم و جنايت معاويه بود كه با سر آغاز جرائم دوران حكومتش، تناسبى بتمام داشت و در فاصله ى ميان آن سر آغاز و اين سر انجام، بقدرى شرارتها و جنايتها و جرمهاى وى متراكم و فشرده بود كه آدمى بشگفت مىآيد كه چگونه اين دوران چند ساله توانست آن را در خود بگنجاند و چگونه اجتماع توانست آنرا تحمل كند؟! اين فشار و شكنجه اگر بر عمر جهان و ميان همه ى جهانيان هم تقسيم مى شد، باز طاقت فرسا بود و ميتوانست دنيا را به جهنمى سوزان تبديل سازد.


 


به هر حال مهم اين است كه حوادث بعدى تماما خط مشى امام حسن را تفسير كرد و روشن ساخت مهمترين هدف امام حسن - عليه السلام - آن بود كه نقاب از چهره ى اين طاغوتهاى زمان بردارد و از تعبير شدن خوابى كه براى رسالت جدش پيامبر ديده بودند، جلوگيرى كند و اين منظور بطور كامل بر آورده شد، ماسك از صورت دزدان افتاد و كوس رسوائى بنى اميه بر سر بازارها زده شد و خدا را بر اين نعمت سپاس به بركت اين تعبير بود كه برادرش سيدالشهداء توانست آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود، بوجود آورد.


 


اين هر دو برادر - درود بر آنان) دو روى يك رسالت بودند كه وظيفه و كار هر يك در جاى خود و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر اهميت و هم از نظر فداكارى و از خود گذشتگى درست معادل و هموزن ديگرى بود.


 


حسن از جان خود دريغ نداشت و حسين در راه خدا از او با گذشت تر نبود او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت و چون فرصت و وقت موعود فرا رسيد، شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد حسنى بود.


 


از نظر خردمندان صاحب نظر، روز ساباط امام حسن به مفهوم فداكارى بسى آميخته تر است تا روز عاشوراى امام حسين زيرا امام حسن در آنروز در صحنه ى فداكارى، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه ى يك از پا نشسته ى مغلوب، ايفا كرد.


 


شهادت عاشورا بايندليل در مرتبه ى نخست، حسنى بود و سپس حسينى كه حسن شالوده ى آنرا ريخته و وسائل آنرا فراهم آورده بود.


 


پيروزى قاطع امام حسن متوقف بود بر اينكه با صبر و پايدارى حكيمانه اش، حقيقت را بى پرده آشكار كند و در پرتو اين روشنى بود كه امام حسين توانست بان نصرت و پيروزى پر شكوه ابدى نائل آيد تو گوئى آن دو گوهر پاك بر اين خط مشى همداستان شده بودند كه: نقش صبر و پايدارى حكيمانه از آن حسن باشد و نقش شورشگرى و قيام مردانه از آن حسين تا از اين دو نقش، يك تاكتيك كامل با هدف و منظور واحدى بوجود آيد.


 


پس از اين دو حادثه - حادثه ى ساباط و حادثه ى عاشورا - مردم وقتى به قضايا نظر افكندند در گروه امويان، عصبيت جاهلى زشت و پليدى مشاهده كردند آنچنانكه اگر همه ى عصبيت هاى فرو مايه و ظالمانه بهم آيند، از نظر ايجاد مخاطره براى اسلام و مسلمانان از آن كمتر باشند.


 


مردم، امويان را همچون بوزينگانى يافتند كه بر منبر رسول خدا بالا مى روند و با امت اسلامى با دندانى چون غول و با پنجه ئى چون گرگ و با سيرتى چون عقرب روبرو مى شوند.


 


در آنان، همان چهره ى كريه موروثى را ديدند كه تربيت اسلام از شرارت آن سر موئى نكاسته و مكارم محمدى از پستى و لئامت آن ذره ئى نپيراسته است همان جگر خوراگى روز احد است كه كينه هاى ننگين اموى آنرا به جلادى وحشيانه ى روز عاشورا تبديل مى كند و بجائى مى رسد كه بكشتن حسين قانع نمى شود تا بدن او را نيز پايمال سم ستوران ميسازد و بدين نيز اكتفا نمى كند تا بدن او را برهنه در بيابان سوزان، در گذرگاه و حوش زمين و مرغان آسمان مى افكند و سر او و ياران و مردان خاندانش را بر سر نيزه تا شام ميبرد و باز بدين همه راضى نمى شود تا آزادگان وحى يعنى دختران پيامبر مكرم را همچون اسيران در شهرها مى گرداند!.


 


مردم ديدند كه حسن مسالمت كرد ولى اين مسالمت نتوانست او را از دستبرد آن وحشيگرى پست و پليد در امان بدارد و عاقبت معاويه از روى دشمنى و رذالت او را مسموم ساخت و حسين در آن هنگام كه زمينه را براى هشيار كردن و بر انگيختن روح آزادگى امت، مهيا ديد، قيام كرد ولى قيام وى نيز وحشيگرى اموى را از جرائمى كه از آنان سر ميزد، باز نداشت و اين وحشيگرى تا دورترين مرز ممكن پيش رفت.


 


طبيعى است كه آراء عمومى در پرتو اين آتش سوزنده و زوايا و اسرار تاريخ را بشكافد و از اينجا و آنجا با امعان نظر و هشيارى و واقع يابى، موجبات انحراف از خاندان محمد را بيابد و با چشم دل، آنرا ببيند و با گوش هوش، نجواى آن را در صدر اول بشنود و فعاليت نهان و آشكار اين شيطان ستم پيشه ى اموى را در راه خاموش كردن فروغ آل محمد يا پوشيده داشتن آن از ديده ى امت اسلامى، بشناسد.


 


آرى، ببركت حسن و حسين و به سر پنجه ى تدبير حكيمانه ى اين دو برادر، همه ى نقطه هاى پوشيده و نهان بساط امويان و ياورانشان، در ديدگاه افكار عمومى قرار گرفت.


 


مردم دريافتند كه رابطه ى ميان باند اموى و اسلام، رابطه ى يك عداوت آشتى ناپذير است چه، اگر منظور و مقصود معاويه فقط حكومت بود نه دشمنى با اسلام، كه با كناره گيرى حسن بمقصود خود نائل شده بود، ديگر مسموم كردن حسن چرا؟ و وارد آوردن انواع ظلم و بيداد چرا؟ و وارد آوردن انواع ظلم و بيداد بر او و بر آزاد مردان و دوستان وى و كمر بستن به قلع و قمع آنان به چه دليل؟.


 


و اگر قدرت و سلطنت تنها هدف بنى اميه بود، با واقعه ى عاشورا حسين كه از سر راه اين هدف برداشته شد و يزيد بانچه كه ميخواست نائل گشت، پس چرا از ادامه ى مظالم و جناياتش دست بر نداشت و با قساوتى بى نظير و سخت بيباكانه، مهيب ترين قتل عامى را كه از وحشى ها و جلادى هاى تاريخ سراغ داريم، با مردمى بى پناه مرتكب شد؟!.


 


بدست آوردن و بيان نتايج منطقى اين محاكمه را واگذار مى كنيم بعهده ى آشنايان به گنجينه هاى قيمتى تاريخ و باخبران از سرچشمه هاى نور و دانش و ما خود در مقدمه ى كتاب: (المجالس الفاخره فى ماتم العتره الطاهره) آن نتايج را با همه ى دلائل و شواهدش آورده ايم - رجوع كنيد - و در اينجا اكتفا مى كنيم به اشاره ائى ديگر به آنچه در مورد هماهنگى ميان صلح حسن و قيام حسين و همكارى ميان اين دو پديده در بر انداختن نقاب از چهره ى زشت و كريه بنى اميه، قبلا بيان كرديم و بار ديگر مى گوئيم: شهادت عاشورا در مرتبه ى نخست، حسنى بود و در مرتبه ى بعد، حسينى و از نظر ژرف بينان و انصاف گرايان، روز ساباط با مفهوم فداكارى و جانبازى آميخته تر بود از روز عاشورا.


 


و امتياز كشف اين حقيقت، از آن مولا و پيشواى ما، مهمتر امت و داناى اسرار امامان اهل بيت، نماينده ى دين و راهبر مسلمين، استاد شيخ راضى آل ياسين است كه مقام و مرتبه اش برتر باد.


 


چه اينكه هيچيك از بزرگان دين، در مورد اين موضوع مهم، كوششى را كه او در فراهم آوردن اين كتاب منحصر بفرد و بى نظير مبذول داشت، بكار نبرده است و اينك كتاب اوست: با اين اوج و سطح بلند كه در كتبخانه ى اسلام، خلائى را كه امت اسلامى سخت نيازمند پر شدن آن بود، پر مى كند خداى بزرگ از جانب اين امت و امامانش و بپاس گرهائى كه گشوده و نهفته هائى كه نمايانده و حقايقى كه بر ملاساخته، بدو پاداشى - از بهترين پاداشهاى نيكوكاران - عطا كناد و در برترين جايگاههاى قربش مسكن دهاد (با آنانكه تشريف نعمت يافته ى اويند از پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگان، و چه نيكو رفيقانند ايشان).


 


صور (جبل عامل)


 


پانزدهم رجب سال هزار و سيصد و هفتاد و دو هجرى


 


عبدالحسين شرف الدين الموسوى العاملى


 



 


(1). اينها را (زبير بن بكار) در كتاب (الموفقيات) آورده و (ابن حجر) در بخش اول (الاصابه) در شرح حال (حارث بن وهب) از او نقل كرده است.


 


(2). به شرحى كه مؤلف بزرگوار در كتاب توضيح داده است.


 


(3). زيرا معاويه با اصرار تمام، بدو پيشنهاد صلح مى كرد و براى قبول هر شرطى براى خدا و بنفع امت، خود را آماده نشان ميداد، حفظ جان امت را بيادش مىآورد اين پيشنهاد بطور علنى باطلاع هر دو جبهه رسيد و همه از آن آگاه شدند در حاليكه همه ميدانستند - هم امام حسن و هم معاويه و هم هر دو سپاه - كه اگر جنگ ادامه يابد پيروزى از آن معاويه خواهد بود در اينصورت اگر امام حسن بر ادامه ى جنگ اصرار مى ورزيد و سپس به آن سر انجام دچار مى شد هر كسى بخود حق ميداد كه او را توبيخ كند و درباره ى او از هر گونه سرزنش خوددارى نورزد.


 


و اگر در آنروز امام حسن براى جنگ باين عذر متشبث مى شد كه: معاويه به شرائط صلح عمل نخواهد كرد يا اينكه او نميتواند امين بر جان و دين ملت باشد، كسى اين عذر را از او نمى شنيد چه، اظهار آمادگى معاويه براى قبول هر قيد و شرط، همه را فريب داده بود در آنروز هنوز چهره ى زشت امويان آنچنان بى پرده و آشكار نبود كه بتواند به قبول نظر امام حسن كمك كند يا معاويه را منكوب سازد زيرا همانطور كه گفتيم، عامه ى مردم باو به نظر يك مسلمان با سابقه مى نگريستند و در اين خصوص سخت تحت تاثير تبليغات دستگاه معاويه بودند ولى در روزگار سيدالشهداء اين پرده ى فريب از هم دريده بود و بدينجهت فداكارى و جانبازى او ميتوانست در زمينه ى يارى حقيقت و اهل حقيقت آثار جاويدى بگذارد و گذارد و خدا را سپاس در اين باره به فصل چهاردهم همين كتاب رجوع كنيد.


 


(4). مطالب مربوطه به متن عهد نامه و شرايط آن و ميزان حرمتى را كه معاويه نسبت به هر شرط نگاه داشت! در فصول اين كتاب مطالعه كنيد.


 


(5). در سال ششم هجرى، پيغمبر به عزم زيارت خانه ى خدا با هزار و چهارصد تن مسلمان روانه ى مكه شد در محلى بنام (حديبيه) قريش، راه بر پيغمبر گرفتند و از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كردند پيغمبر قاصدى به مكه فرستاد تا با قريش در اين باره گفتگو كند و چون قاصد او را محبوس ساختند و شايعه ى كشته شدنش به پيغمبر رسيد، آنحضرت عزم جنگ كرد و از مسلمانان ميثاق و بيعت بر جانبازى گرفت (اين بيعت را بيعه الرضوان ناميده اند) قريش به اعتذار برخاستند و نگهدارى قاصد پيغمبر را كار سفيهان قوم شمردند و سپس ميان رسول خدا و قرشيان پيمان صلحى بسته شد كه يكى از موادش مراجعت مسلمانان به مدينه بود پيغمبر دستور (قربانى) و (سر تراشيدن) داد كه (بمعناى تمام شدن احرام و خاتمه ى كار حج يا عمره است) مسلمانان از صلح سخت بر آشفتند و حتى اين دستور را نخست اطاعت نكردند و يكى از مسلمانان صريحا به پيغمبر درباره ى صلح اعتراض كرد ولى پس از مراجعت به مدينه كم كم نتائج درخشان اين صلح پديدار شد و مصلحت بزرگى كه بر آن مترتب بود ظاهر گشت اين مصلحت، آزادى مسلمانان در نشر اسلام و امكان آشنا ساختن كفار با اسلام بود گفته اند كه تا دو سال پس از قرار داد (حديبيه) عده ى كسانيكه اسلام آوردند از همه ى كسانيكه در ظرف سالهاى پيش، اسلام آورده بودند بيشتر بود (مترجم)

/ 65