ياران شهيد حجر - صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ياران شهيد حجر

در گذشته دانستيم كه ياران حجر، گلهاى سر سبد مردان خدا و زبدگان انگشت شمار رجال دين بودند و بتعبير فرموده ى حسين بن على عليه السلام: (نمازگزارانى عابد بودند كه ظلم را تقبيح مى كردند و بدعت ها را بزرگ مى شمردند و در راه خدا نكوهش ملامتگران را بچيزى نمى گرفتند)

همچنين ديديم كه ديگر بزرگان مسلمان چگونه هرگاه نام حجر را ميبردند، از آنان نيز ياد مى كردند.

و اگر بازى تقدير يا كنترل هاى دستگاه اموى ميخواسته اند نام آن بزرگمردان را در زواياى فراموشى بيفكنند، اين مقدار جاى هيچگونه ترديد و گمانى نبوده كه اينعده، شهيدان عقيده و فكر و قربانيان حق مغصوب بوده اند و همين براى فضل و شكوه و نام آورى آنان در تاريخ بسنده است.

معاويه در حج (مقبولى)! كه پس از قتل اين عزيزان بزرگوار گزارد، در مكه با حسين بن على عليه السلام ملاقات كرد و از روى كبر و تفرعن گفت: شنيدى با حجر و يارانش كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟ آنحضرت فرمود: چه كردى؟! گفت: آنها را كشتيم و كفن كرديم و بر جنازه شان نماز گزارديم و بخاك سپرديم! حسين عليه السلام خنده ئى كرد و فرمود: آنها بر تو غلبه يافته اند، ولى ما اگر پيروان تو را بكشيم نه آنان را كفن مى كنيم، نه بر جنازه شان نماز مى گزاريم و نه بخاكشان مى سپاريم!(21).

و اينك فهرست نام اين شهيدان بترتيب حروف و با هر آنچه درباره ى هر يك از آنان ميدانيم:

شريك بن شداد - يا نداد - حضرمى و بنا بر قولى: (عريك بن شداد).

صيفى بن فسيل شيبانى - سر آمد ياران حجر، داراى قلبى آهنين و عقيده ئى استوار و سخنى محكم.

هنگاميكه او را دستگير كرده و نزد زياد آوردند، زياد خطاب به او كرد و گفت: درباره ى ابوتراب چه ميگوئى؟ اى دشمن خدا؟! پاسخ داد: من ابوتراب را نمى شناسم زياد گفت: او را خوب مى شناسى! گفت: نمى شناسم زياد گفت: چطور؟ على بن ابيطالب را نمى شناسى؟! گفت: چرا گفت: بسيار خوب، ابوتراب هموست گفت: نخير او پدر حسن و حسين است، درود بر او رئيس انتظامات زياد گفت: امير بتو مى گويد او ابوتراب است و تو ميگوئى نخير؟! (صيفى) گفت: اگر امير دروغ مى گويد منهم بايد دروغ بگويم؟ و اگر او بر سخن باطلى شهادت ميدهد منهم بايد شهادت دهم؟ - بنگريد به صلابت و استوارى اين مسلمان - زياد گفت: اين نيز گناهى ديگر، عصاى مرا بياوريد! عصا را آوردند، گفت: خوب عقيده ات درباره ى على چيست؟ گفت: نيكوترين اعتقادى كه درباره ى بنده ئى از بندگان شايسته ى خدا ميتوان داشت نعره ى زياد بلند شد: با چوب بقدرى بگردنش بكوبيد كه نقش زمين شود آنقدر او را زدند كه بر زمين غلطيد آنگاه گفت: رهايش كنيد هان! عقيده ات چيست؟ گفت: بخدا سوگند اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنى جز آنچه شنيدى سخن ديگرى از من نخواهى شنيد گفت: بايد او را لعن كنى يا گردنت را خواهم زد گفت: در اينصورت گردنم را خواهى زد، و اگر چنين كنى بخدا من خشنودم و تو بدبخت (زياد) فرياد زد: او را با زنجير آهنين ببنديد و در زندان بيفكنيد.

و بالاخره پس از چندى او نيز در كاروان مرگ بهمراه حجر و در شمار شهيدان عزيز عذراء بود.

عبدالرحمن بن حسان عنزى - در شمار ياران حجر بود و بهمراه او دست بسته و در زنجير به قتلگاه كشانيده شد هنگاميكه به چمنزار عذراء رسيدند در خواست كرد كه او را نزد معاويه بفرستند - گويا مى پنداشت كه معاويه از پسر سميه بهتر است - چون بر معاويه در آمد معاويه خطاب به او كرد و گفت: هان! درباره ى على چه ميگوئى؟ گفت: از اين موضوع در گذر و سئوال مكن كه براى تو بهتر است معاويه گفت: نه بخدا در نميگذرم عبدالرحمن گفت: شهادت ميدهم كه او كسى بود كه خدا را بسيار ياد ميكرد و امر به حق مى نمود و عدل را بپا ميداشت و از مردم در ميگذشت گفت: پس درباره ى عثمان عقيده ات چيست؟ گفت: او اول كسى بود كه باب ظلم را گشود و درهاى حق را بست معاويه گفت: خودت را بكشتن دادى! جواب داد: نه، بلكه تو را كشتم و از ربيعه كسى در وادى نيست - يعنى براى شفاعت يا دفاع از او - معاويه او را به كوفه نزد زياد فرستاد و دستور داد به بدترين وضعى او را بقتل رساند!

اين عبدالرحمن همانكسى است كه چون دژخيمان معاويه در چمنزار (عذراء) به ايشان حمله كردند گفت: (بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه خوارى آنان را ارج مينهى و از آنان خشنودى، چه بسيار زمانها كه جان خود را بمعرض قتل در آوردم ولى خداوند جز آنچه اراده فرموده بود مقدر نساخت).

حبه ى عرنى در (تاريخ كوفه) (ص 274) از او ياد كرده و گويد: عبدالرحمن بن حسان عنزى از ياران على عليه السلام بود در كوفه اقامت داشت و مردم را بر ضد بنى اميه تحريك مى كرد، زياد او را دستگير ساخت و به شام فرستاد معاويه او را به بيزارى جستن از على عليه السلام فرا خواند، عبدالرحمن در پاسخ او بخشونت سخن گفت و معاويه وى را نزد زياد باز پس فرستاد و او وى را بقتل رسانيد.

ابن اثير (درج 3 ص 192) و طبرى (درج 6 ص 155) نوشته اند كه زياد او را در (قس الناطف) (22) زنده بگور ساخت.

مؤلف: اگر معاويه از چگونگى اعدام شيعيان على بوسيله ى زياد در كوفه خبر مى يافت و دست و پا قطع كردن ها و زبان بريدنها و چشم در آوردنها را ميدانست، يقينا سفارش نمى كرد كه عبدالرحمن بن حسان را (ببدترين وضعى) بقتل رساند مگر بدتر و وحشيانه تر از اينگونه كشتن ها و مثله كردن ها، وضعى ميتوان تصور كرد؟ با اينحال، زياد سفارش معاويه را بكار بست و (زنده بگور كردن) را هم به انواع اعدامهاى قبلى افزود! (23)

براستى آيا در آنروز كه همگان در پيشگاه خداوند قهار گرد آيند معاويه بر اين سفارشها و زياد بر آن جنايت ها چگونه سزائى خواهند داشت؟

قبيصة بن ربيعه ى عبسى - بعضى از مورخان بجاى ربيعه، (ضبيعه) نوشته اند و او همان شجاع پيشتازى است كه تصميم داشت بكمك قوم خود مقاومت مسلحانه را ادامه دهد، ولى رئيس قواى انتظامى دولتى بدو امان داد و او باعتماد (قرار داد امان) كه همواره ميان عرب - چه رسد به مسلمانان - داراى اعتبار و احترام فراوان بود، دست از جنگ كشيد غافل از اينكه خصلتهاى برگزيده ى اسلامى و عربى را در قاموس بنى اميه مفهومى نيست و از آنها جز بعنوان ابزارى براى سلطه ى ظالمانه و تحكم آميز در دستگاه ايشان استفاده نمى شود قبيصه را نزد زياد حاضر ساختند، زياد رو به او كرد و گفت: بخدا كارى مى كنم كه ديگر فرصت شورش و قيام بر ضد زمامداران را پيدا نكنى! نظر گاه تنگ و محدود قدرتمندان را بنگر! قبيصة پاسخ داد: من با (امان) نزد تو آمده ام زياد فرياد زد: او را به زندان ببريد!

و بالاخره، او نيز در شمار كاروانيان اسيرى بود كه دست و پا بسته و بيدفاع راهى قتلگاه شدند و در حديث است كه: (هر آنكس كه شخصى را امان دهد و سپس او را بقتل برساند من از وى بيزارم اگر چه آن مقتول كافر باشد) (24).

هنگاميكه كاروان بسوى خارج شهر كوفه ميرفت، اسيران را از برابر خانه ى قبيصه عبور دادند، قبيصه دختران خود را ديد كه بسوى او گردن كشيده و زار زار بر او مى گريند به دو نگاهبان خود (وائل) و (كثير) گفت: بگذاريد تا به خانواده ى خود وصيت كنم، چون نزديك آنان رسيد لحظه ئى سكوت كرد و سپس گفت: ساكت شويد! دختران سكوت كردند آنگاه گفت: تقوى و شكيبائى پيشه كنيد، من از خداى خود اميد ميبرم كه در اينراه مرا به يكى از دو نيكى نائل آورد: يا شهادت كه سعادت من در آنست و يا بازگشتن نزد شما با عافيت عهده دار زندگى شما خدا است و او زنده است و هرگز نميميرد بنگر كه در قالب اين پيكر بشرى چه روح آسمانى و فرشته سيرتى نهفته است اميد ميبرم كه شما را فرو نگذارد و پاس مرا در وجود شما بدارد.

آنگاه براه خود ادامه داد و آن خانواده ى نوميد و پريشان را گريان و دعا گويان در انتظار خود گذارد و چه خانواده ها و چه دخترها كه در آنروزگار سياه بگونه ى خانواده و دختران قبيصه زندگى را بسر ميبردند.

طبرى مى نويسد: قبيصة بن ضبيعه بدست (ابو شريف بدى) افتاد، قبيصة بدو گفت: ميان قبيله ى من و قبيله ى تو اختلاف و نزاع نيست، بگذار كس ديگرى مرا بكشد وى قبول كرد و سپس (قضاعى) او را بقتل رسانيد.

مؤلف: و باز قدرت و بزرگوارى اين روح بزرگ را بنگر كه در چنين لحظه ئى در آن انديشه است كه ميان دو قبيله كدورت و نفاقى پديد نيايد و ميكوشد كه برادرى و مسالمت را حفظ كند.

كدام بن حيان عنزى:

محرز بن شهاب بن بجير بن سفيان بن خالدبن منقر التميمى -(25) وى از بزرگان و سران قوم و از شيعيان زبده و معروف به (شيعيگرى) بود در سال 43 كه (معقل بن قيس) با خوارج مى جنگيد، محرز فرمانده ميسره ى سپاه وى بود، در اين جنگ - بروايت طبرى درج 6 ص 108 - سپاه (معقل) از سه هزار جنگجو تشكيل شده بود و همه از يكه سواران و برگزيدگان شيعه.

/ 65