خط مشى معاويه در برابر هدفهاى امام حسن عليه السلام - صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خط مشى معاويه در برابر هدفهاى امام حسن عليه السلام

با مرگ عثمان، عنوان (والى) (استاندار) از معاويه ساقط شد، ديگر لقب و عنوانى كه از آن پس بايد بدو داده مى شده يا نوع مسئوليت او در عرف اسلامى چه بوده است، نميدانيم همين اندازه ميدانيم كه دو خليفه ى قانونى يعنى امام على و پسرش امام حسن (عليهما السلام) او را به استاندارى منصوب نساختند و بدينقرار وى استاندار هم نبوده و هم ميدانيم كه قانون اسلام اجازه نمى دهد كه در يك زمان دو خليفه وجود داشته باشند، پس خليفه نيز نمى توانسته باشد.

بنابراين معاويه پس از زمان عثمان، كه و چه بود؟.

نميدانيم.

بلى، ميدانيم كه وى از هنگامى كه از منصب استاندارى شام معزول گشت، بروى اين دو خليفه شمشير كشيد و باز ميدانيم كه قانون اسلام براى كسى كه دست به چنين اقدامى بزند لقب و عنوان خاصى مقرر ساخته، ولى اطمينان نداريم كه معاويه خود بدين عنوان و لقب راضى بوده است اين لقب باغى است يعنى ستمگر و متجاوز.

فكر مى كنيد خود او بجز رئيس متجاوزان براى خود لقب و منصبى مى شناخته است؟.

بنظر مى رسد كه معاويه با آن سركشى جسورانه اش، چندان اهميت نمى داده كه چندى بدون لقب بسر برد يا اينكه شرع او را به لقب متجاوز بشناسد براى او كه مى خواهد بزرگترين منصب ها و تيترها را بضرب شمشير و بى اعتنا به رضايت شرع، بدست آورد، چه اهميتى دارد كه قانون بدو لقبى ندهد يا اگر مى دهد، آن لقب متجاوز باشد؟! او كه سعد بن ابى و قاص بعدها پادشاهش مى خواند و مسلم بن عقبه (4) و مغيره بن شعبه (5) و عمر و بن عاص (6) خليفه و اميرالمؤمنينش مى نامند! و او كه بهره مندى دنيويش چنانست كه خودش مى گويد: (هيچ بهره ئى از دنيا نماند كه بدان دست نيافته باشم) چه باك دارد كه قانون اين لقب ها و عنوانها را از او دريغ بدارد و فتح لقب ها و تيترهاى دينى را بوسيله ى شمشير، جايز نداند و لقب خليفه را جز از راه شباهت هر چه بيشتر به پيغمبر، بر كسى ارزانى ندارد و بخشيدن آن را به كسى كه فاصله اش با پيغمبر باندازه ى فاصله ى ميان دو دين است جائز نشمارد؟!.

تحقيقا نميدانيم كه اين لقب ها پس از آنكه معاويه آنها را براى خود يا براى پسرش يزيد - كه وى بهتر از هر كس ديگرى او را مى شناخت - فتح كرد، تا چه اندازه وى را در امر دين مقيد و پايبند ساخته بودند.

همچنين بطور قطع نميدانيم كه وى تا چه اندازه به محاسبه ى نفس خود در پيشگاه خدا درباره ى مسائلى كه ميبايد خود را محاسبه كند، اهميت ميداد.

ولى با در نظر گرفتن نحوه ى كارها و رتق و فتق هاى او، به اين نتيجه مى رسيم كه وى هيچگاه با نظر واقع بين به حساب خود رسيدگى نكرده و جاه طلبى و بلند پروازيش بدو اجازه نمى داده است كه موقعيت متزلزل و شخصيت پوچ خود را هميشه بياد داشته باشد و فراموش نكند كه با حذف اين لقب ها و عنوانها و در زير اين ظاهر پر طنطنه هيچ واقعيتى كه بيش از تنيده هاى عنكبوت قابل اعتنا باشد وجود ندارد.

احساسات وحشى و سركش قبيله ئى آنچنان دريچه هاى فكر را بروى او بسته بوده كه گواهى عمروعاص بر خليفه بودن او و نامزد كردن مغيره بن شعبة پسرش يزيد را براى رياست مسلمانان، از نظر او مجوزى محسوب مى شده كه با آن ميتوان شرائط صريح اسلام را ناديده گرفت، در حاليكه آن هر دو كار - بشهادت تاريخ - جز رشوه ئى در ازاى حكومت مصر و عراق و جز بهائى براى اين معامله ى پست و ننگين نبوده است.

اينگونه روحيات و كارها از پسر ابوسفيان عجيب نيست، زيرا او يا واقعا يكفرد اموى صحيح النسب بود و يا اگر هم خدشه ئى در نسبش وجود داشت در عمل مى كوشيد كه همچون يكفرد اموى صحيح النسب باشد (7) و پيكار و رقابت اموى و هاشمى از آغاز تكوين اين دو رشته تا روزگارى دراز، بر كسى پوشيده نيست.

خاصيت طبيعى عكس العمل نيز چنين ايجاب مى كرد كه امويان يعنى آن مردمى كه چه در دوران جاهليت و چه پس از ظهور اسلام، همواره با تفاخرات فاميلى و قبيله ئى خو گرفته و اسلام را فقط در روز فتح مكه آنهم از روى ناچارى ولا علاجى قبول كرده و هرگز اين دين را آنطور كه مورد نظر اسلام است نفهميده و درك نكرده اند، همواره كينه هاى ديرين و موروثى را حفظ كرده و خاطره ى تلخ و انتقامجوى شكست گذشته شان را از ياد نبرند.

معاويه، پس از فتح مكه و در عهد طلائى و مشعشع نبوت - بطوريكه خودش نقل مى كند - بنده ى آزاد شده ى پا برهنه ئى پيش نبود ولى پس از آنكه بنى اميه براى تجديد آبرو و اعاده ى حيثيت خود در تلاش شدند و سپس در هنگاميكه يك سياست جديد، يكى از امويان را براى عضويت در شوراى تعيين خليفه كانديد كرد، چه دليل و موجبى وجود داشت كه وى نيز در قيافه ى پسر عموى خليفه و استاندار مقتدر شام ظاهر نشود و براى خود اعوان و طرفدارانى نسازد و سپاهيان و مشاوران و زير دستان را از خود خشنود نگرداند و كاخها و حاجبها و دربانها نگيرد و از ثروت بيحساب استان شام - كه جوابگوى آز و طمع هر وجدان فروش شكم پرستى مى توانست بود بهره بردارى نكند؟.

اگر معاويه در عهد نبوت، رعيتى فرومايه بود و نمى توانست داد خود و قبيله اش را از قدرتى كه بر او و قبيله اش دست يافته بستاند، چرا در دوراني كه خود يا قبيله اش قدرت را بدست گرفته اند حسابهاى پيشين را تصفيه نكند؟ و چرا به طبيعت خويش بازگشت ننموده و با كنجكاوى و دقت، انتقام خود را از بازماندگان دشمن، از پسران و برادران و ياران او نگيرد؟ با توجه به اين حقيقت ها، كاملا انتظار مى رفت كه معاويه در نخستين فرصت مناسبى كه بدست مىآورد با نيروهاى مسلح خود بر سر على و حسن عليهما السلام بتازد و در عين حال در ميدانى ديگر - در ميدان جنگ سرد - به مبارزه ئى دراز مدت تر و داراى اثر عميقتر و براى اسلام زيانبخش تر، بر ضد اين دو بزرگوار دست زند.

با بسيارى از اقدامات و عمليات ديپلوماتيك معاويه در دوران ممتد حكومتش، ميتوان بر اين حقيقت استدلال كرد كه وى حمله ى وسيع و گسترده ئى را بر ضد اصول و مبانى مكتب علوى، يا بگو بر ضد واقعيت و جوهر اسلام كه در مكتب على و دودمان مطهرش، متجلى است، طرح ريزى ميكرده است.

قطعى بنظر مى رسد كه وى در وراى اين حمله چند هدف را تعقيب مينموده:

1 - فلج كردن جناح شيعيان يعنى تنها گروه آزاد و نابود ساختن تدريجى وابستگان به اين جناح و شكستن واحد بهم پيوسته ى ايشان.

2 - آفريدن اغتشاشهاى حساب شده در مراكز وابسته به خاندان پيغمبر و ولاياتى كه بعنوان شيعه گرى شناخته شده اند و آنگاه سركوبى و مجازات سخت و عبرت آموز مردم بى پناه اين ولايات باستناد ايجاد بى نظمى و شورش.

3 - كنار گذاردن خاندان پيغمبر از دنياى اسلام و بر مردم، فراموشى يا بدگوئى ايشان را تحميل كردن و جلوگيرى از هر گونه امكان نفوذ ايشان و سپس فعاليت براى نابودى آنان از راه ترور و قتل هاى مرموز.

4 - مشتعل كردن جنگ اعصاب.

تاخت و تازهاى ظالمانه ى معاويه در اين ميدان اخير، چندان است كه رسيدگى به حساب آن در پيشگاه خدا بسى بطول خواهد انجاميد همچنانكه حساب آن در تاريخ به درازا كشيد و بحث ما - آنجا كه درباره ى تخلفهاى معاويه از شرائط صلح سخن گوئيم - به يادآورى نمونه هائى از اين ستمگريها خواهد كشيد.

يكى از بارزترين نمونه هاى عنان گسيختگى معاويه در راه دشمنى با على و خاندانش و با افكار و هدف ها و ايده هاى ايشان، آن بود كه در تمام قلمرو نفوذ خود لعنت على و آل على را بصورت حتمى و قاطعى مقرر و رائج ساخت با همه ى آنچه در بطن اين عمل - لعنت كردن ايشان - مندرج و مضمر است يعنى انكار حق خلافت و جلوگيرى از نقل احاديثى كه در فضيلت آنان وارد شده و مجبور ساختن مردم به اظهار بيزارى از ايشان.

معاويه با اينكار نخستين كسى شد كه باب لعن بر صحابه ى پيغمبر را گشود و اين سابقه ئى است كه بخاطر آن هيچ مؤمن ديندارى بر او رشك نخواهد برد! وى براى اينكه افكار عمومى را براى اين بدعت بزرگ آماده سازد، به تدبيرهاى شيطنت آميزو پيش بينى شده ئى متوسل شد، تدبيرهائى كه هر چه با مبادى و افكار معاويه سازگار بود، از مبادى و اصول الهى فاصله داشت.

يكى از عجيب ترين حالات اجتماع، تأثير پذيرى سريع مردم از هر موج تبليغاتى قوى و تندى است بويژه اگر با دو عامل طمع مال و طمع مقام همراه باشد.

انصاف را، مردم به چه چيز معاويه دلخوش بودند كه همصدا با او، على و حسن و حسين عليهم السلام را لعن كردند و چه نقيصه ئى در اهل بيت سراغ كرده بودند كه به دلخواه معاويه زبان بدشنام ايشان گشودند.

شايد وى مردم را قانع ساخته بود كه آنكسانى كه در آغاز دعوت اسلام با رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) جنگيده اند و آن طائفه ئى كه حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده اند و آن عناصريكه زنا را بجاى نسب شناخته اند و آن مردميكه پيمانها را شكسته و سوگندها را نقص كرده اند و آن جا نيانى كه دست بخون بزرگان اسلام آلوده اند و بيگناهان را زنده بگور ساخته اند و نماز جمعه را در روز چهارشنبه خوانده اند (8) على و آل على مى باشند!.

شايد هم بجاى اينكه رنج قانع كردن مردم را ببرد، از راه تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنانرا تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنرا تطميع كند، دست به ارعاب و تهديد ايشان زده بود، به هر تقدير و به هر وسيله، بالاخره به هدف خود رسيد و (كار اطاعت بى قيد و شرط مردم از او بجائى كشيد كه لعن على در ميان ايشان سنتى پا بر جا شد كه كودكان با آن بزرگ مى شدند و پيران با آن مى مردند) (9) بگمان قوى، خود معاويه بود كه اين بدعت را (سنت) ناميد و فريب خوردگان رياست و زعامت او و گرفتاران اطاعت و فرمانبرى او نيز بميل و اراده ى او همين نام را پذيرفتند و پس از او همه بر اين بدعت شوم باقى ماندند تا زمانيكه عمر بن عبدالعزيز آن را بر انداخت و ممنوع ساخت به متن تاريخى زير توجه كنيد:

(خطيب جامع (حران) خطبه مى خواند، چون خطبه اش بپايان رسيد بر طبق عادت و رويه خود از دشنام و ناسزا به (ابوتراب) چيزى نگفته بود ناگهان مردم از همه سو فرياد بر آوردند: آه، سنت، سنت، سنت را ترك كردى)!.

در دوره هاى بعد، اين (سنت معاويه) ريشه و پايه ئى شد براى به وجود آمدن مفهوم ديگرى براى اين كلمه و اين مفهوم دومين نسلها در ميان مردم باقى ماند و مناسبت هاى سياسى آغاز كار بدست فراموشى سپرده شد

يك هشيارى منصفانه نسبت به هماهنگى و يكنواختى روحيات و صفات اين مرد، خواننده را از اينكه مثال زيادى در اينمورد زده شود بى نياز مى سازد.

حال پس از اين همه، براستى اگر در صحنه ى جنگ حسن و معاويه، پيروزى نصيب معاويه مى شد و امام حسن بقتل مى رسيد معاويه چگونه عمل مى كرد؟ آيا با توجه به اين سوابقى كه ياد شد ميتوان گفت كه وى در آنصورت جانب اعتدال و ميانه روى را مراعات ميكرده و در مورد ياران و شيعيان و بازماندگان با اخلاص امام حسن تصميمى متناسب با آن سوابق اتخاذ نميكرده و با تار و مار كردن آنان بهترين بهره بردارى را از پيروزى خود نمى نموده است؟ آيا با در نظر گرفتن اين نكته كه وى با فرزند پيغمبر آنچنان عمل خصمانه ى آشكارى در پيش گرفت و شاخص ترين فرد خاندان با عظمت پيامبر را در مبارزه ى تبليغاتى خود به آنصورت شرم آور مورد حمله قرار داد، به نتيجه ئى جز اين مى رسيم كه وى در آنصورت - يعنى در صورت كشته شدن امام حسن و بى رقيب ماندن ميدان يك كشتار دسته جمعى و يك قلع و قمع هولناك را سر لوحه ى روابط خود با شيعيان و مخلصان اهل بيت قرار ميداد؟

جاى ترديد نيست كه معاويه در آنصورت با كمال بيباكى و بى آنكه از لحاظ تاكتيك هاى سياسى يا از نظر دينى كوچكترين مانعى در سر راه خود مشاهده كند، يكسره حساب خود را با اصول و مبانى اسلام، تصفيه مى كرد همان مبانى و اصولى كه از آغاز خلافت على بلكه از هنگام ظهور و گسترش نخستين جلوه هاى انوار بنى هاشم در جهان و حتى شايد از اوانى كه (امويگرى) بر اثر كدورتها و دوئيت ها به شام گريخت، همواره او راتحت فشار قرار داده و آسايش خاطر او را سلب كرده بود.

معاويه كسى نبود كه نتواند نقشه ها و تدبيرهاى ديگرى نيز براى تار و مار كردن شيعه پس از قتل امام حسن طرح نمايد و نسل فريب خورده و آلت دست شده ى معاصر خود را بوسيله ى آن نقشه ها و تدبيرها، بر انجام اين عمل با خود موافق سازد.

او همان كسى بود كه با همين گونه شيطنت ها توانست لعن على را رائج سازد و هم مسئوليت خون عثمان را بگردن او افكند، چه مانعى وجود داشت كه ريشه كن نمودن تشيع نيز سومين حلقه ى اين زنجيره ى دوزخى باشد؟ او اساسا مرد ميدان همينگونه شيطنت ها بود.

در كنار كاخهاى بر افراشته ى شام، وجدانهاى قابل خريد و قلمهاى آماده ى مزدورى، فراوان يافت مى شد، چه اشكالى داشت كه در تأييد روشهاى حساب شده ى او احاديثى از زبان رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم جعل شود و اصول مكتب علوى مورد هجوم قرار گيرد و افكار و آموزشهاى آن مسخ گردد و تعليمات آنحضرت چندان در چشم مردم، حقير و بى ارزش معرفى شود كه قابليت بقاء را از دست بدهد و سپس - در محيطى كه از آل محمد خالى است - از مجموع اين حقايق مسخ شده، وسيله ئى براى روگردانى مردم از اسلام واقعى فراهم آيد، بانيان اولى اسلام مورد تهمت قرار گيرند و كسانى كه خود نخستين فرا گيرندگان اسلام و سر چشمه هاى تعاليم اين مكتب اند، در چهره ى دشمنان اسلام معرفى شوند و آنگاه پس از چندى تدريجا اسلامى ديگر كه از افكار معاويه الهام مى گيرد و در راه مصلحت او بكار مى افتد، براى مردم تشريح شود.

اين همان خطرى بود كه حسن در اين جمله خود خطاب به دوستانش بدان اشاره مى كرد:(ندانسته ايد من چه كردم، بخدا آنچه بكار بستم براى شيعيانم از هر چه در جهان است با ارزشتر بود).

و هيچ چيز جز جاودانه ساختن ايده و فكر نيست كه از هر چه در جهان است با ارزشتر باشد.

و باز همين حقيقت بود كه امام باقر، محمد بن على بن الحسين عليهم السلام - وقتى علت صلح حسن را از او پرسيدند - در پاسخ بدان اشاره كرد و گفت: (او بهتر ميدانست كه به چه كارى دست زده، و اگر كار او نمى بود بيگمان واقعه ى عظيمى پديد مىآمد).

/ 65