4 - عبدالله بن خليفه ى طائى - صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 - عبدالله بن خليفه ى طائى

آتش افروز هنگامه ى نبرد، جنگجوئى كه عمليات او در صحنه ى پيكار (عذيب) و نبرد خونين (جلولاء) و جنگهاى (نهاوند) و (شوشتر) و (صفين) گزارشگر قهرمانى كم نظير اوست، خطيبى كه در واقعه ى صفين مردم قبيله ى طى را كه بر سر پرچم جنگ با (عدى بن حاتم) منازعه ميكردند، با آن گفتار بليغ و قاطع - كه قبلا گذشت - پاسخ گفت و بالاخره دلاورى كه با حجر در ماجراى دفاع وى از اميرالمؤمنين عليه السلام همكارى و همگامى كرد.

قواى انتظامى زياد - كه در آنروز گروه الحمراء بودند - بر او هجوم آوردند و او از خود دفاع كرد و با كمك قوم و عشيره ى خود آنانرا منهزم ساخت خواهر پارسا و پاكدامنش بيرون آمد و فرياد زد: اى مردم طى! نيزه ها و زبانهاى خود را به عبدالله بن خليفه ميدهيد؟ مردم قبيله بر اثر اين فرياد مهيج، كار را بر نيروى انتظامى سخت گرفتند و آنان را تار و مار كردند راه چاره به روى زياد بسته شد، ناگزير رئيس قبيله يعنى (عدى ابن حاتم) را دستگير و زندانى كرد و آزادى او را موكول بدان نمود كه عبدالله بن خليفه را بدو تسليم كند، عدى ازاينكار امتناع ورزيد و عاقبت زياد قانع شد كه عبدالله كوفه را ترك گويد.

عدى، عبدالله بن خليفه را به بيرون رفتن از كوفه اشارت كرد و وعده داد كه براى بازگرداندن وى از كوشش باز نايستد عبدالله به (جبلين) (53) - و بنابر روايتى به (صنعاء) - رفت و با دلى لبريز از اشتياق به وطن، روزگارى در آنحدود آواره و در بدر بود.

چون زمانى گذشت، به عدى نامه ئى نوشته و وفا به وعده از او خواستار شد و او شاعرى بود كه نيكو توصيف ميكرد و او را قصائد و قطعات فراوانى است كه در آنها عدى را مورد عتاب قرار داده و سوابق خود و غربت و اسارت كنونيش را بياد وى آورده است ليكن براى عدى امكان وفا به آن وعده دست نداد و عبدالله تا آخر عمر در تبعيدگاه خود باقى ماند و وفات او اندكى پيش از مرگ (زياد) اتفاق افتاد رحمت خدا بر او باد (54)

(1). ابن ابى الحديد - ج 3 ص 16.

(2). ابن ابى الحديد - ج 1 ص 358

(3). علامه ى امينى نجفى در كتاب (الغدير) (ج 5 ص 185 تا 329) درباره ى حديث سازان و دروغگويان بحث پر ارزشى آورده و در آن از 620 نفر دروغگوى حديث ساز كه در شما راويان حديث و تاريخ معرفى شده اند، ياد كرده است رجوع كنيد.

مترجم: و اكنون كه اين سطور نوشته مى شود، هفته ئى است كه عالم اسلام اين علامه ى كاوشگر مجاهد را از دست داده و داغدار وى و تتمه ى اثر بزرگ و نا تمام او - (الغدير) - گشته است.

(4). قبيله ى (كنده) تيره ئى از (بنى كهلان) بودند كه ابتدا در (يمن) سكونت داشتند و بعدها بسيارى از بزرگان ايشان به عراق مهاجرت كردند (كهلان) و (حمير) پسران (سباء بن يشحب بن يعرب بن قحطان) اند و سباء در سلسله نسب هر دو قبيله نامبرده ميشود.

معروف بود كه عرب پس از خاندان (هاشم بن عبد مناف) چهار خاندان را ببزرگى و شرف مى شناسد: خاندان (قيس فزارى) و خاندان (دارميين) و خاندان (بنى شيبان)) و يمنى هاى خاندان (حارث بن كعب) و اما (كنده) از خاندانها بشمار نمىآمدندبلكه در عداد (پادشاهان) بودند و (پادشاه گمراه امرؤالقيس) از ايشان بود اين طايفه هم در يمن و هم در حجاز حكومت داشتند و پس از اسلام نيز شكوه اين قبيله بر جاى بود نام برخى از آنان در فتوحات و انقلابهاى اسلامى ياد مى شد، بعضى از ايشان استاندارى ولايات را حائز بودند، برخى مانند حسين بن حسن حجرى منصب قضاوت داشتند، برخى مانند جعفر بن عثمان مكفوف از شعراى مبرز بشمار مىآمدند، هانى بن جعد بن عدى - برادر زاده ى حجر - از اشراف كوفه بود، جعفر بن اشعث و پسرش عباس بن جعفر از شيعيان امام ابوالحسن موسى و امام على بن موسى الرضا بودند ولى خود (اشعث) (پدر جعفر) بزرگترين منافق كوفه بود، اسلام آورد و پس از وفات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مرتد شد و مجددا اسلام آورد و ابوبكر اسلام او را پذيرفت و خواهرش را كه مادر محمد بن اشعث شد بازدواج او در آورد و امام حسن عليه السلام دختر او را بزنى گرفت و همين زن بود كه باغواى معاويه، آنحضرت را مسموم كرد.

(5). در كتاب (الاصابة) (ص 329ج 1) مى نويسد: (وى در حاليكه اسير بود، جنب شد، به مأمور پاسدار گفت: آبى ده تا تطهير كنم و در عوض فردا آبى بمن مده، گفت: ميترسم از عطش بميرى و معاويه مرا بكشد ميگويد: حجر دعا كرد، و از خدا آب خواست، ناگهان ابرى پديد آمد و باران فرو باريد و او هر چه آب مى خواست برداشت يارانش گفتند: دعا كن خدا ما را نجات بخشد گفت: بارالها! آنچه خير ماست بما عطا كن).

(6). طبرى (ج 6 ص 108)

(7). طبرى مى نويسد: از آنروز بود كه وى براى خود (مقصوره) (*) بنا كرد (ج 6 ص 132)

(*) حصارى كه محراب امام را از صفوف مأمويين جدا مى ساخت و همچون سنگرى در برابر سوء قصدهائى از اين قبيل محسوب مى گشت (م)

(8). بعضى را عقيده بر اين است كه اشعار مزبور، سروده ى هند انصارى دختر زيد است درباره حجر.

(9). كامل ابن اثير: (ج 3 ص (192 (ابن سعد) و (مصعب زبيرى) - بنا به نقل حاكم - بمناسبت شرح حال حجر گفته اند: (حجر بدستور معاويه در چمنزار عذراء بقتل رسيد و او خود كسى بود كه اين نقطه را فتح كرده بود) مؤلف: و معناى اين جمله ى خود وى كه: (من اول مردى از مسلمانان كه سگهاى اين وادى بر او پارس كرده اند) نيز همين است يعنى در روز فتح اين سرزمين.

(10). تاريخ طبرى (ج 6 ص 156)

(11). كامل ابن اثير (ج 3 ص 193)

(12 و13). تاريخ طبرى (ج 6 ص 153)

(14). يعنى بنى هاشم

(15). شرح نهج البلاغه (ص 18ج 4)

(16). تاريخ طبرى (ج 6 ص 157) و جز آن

(17). اين ماجرا در كتابهاى: (الا ستيعاب) (اسد الغابه) (الدرجات الرفيعه) (امالى شيخ) نيز ذكر شده است

(18). بحار الانوار (ج 10 ص 149)

(19). فهرست ابن نديم: ص 136

(20). رجال نجاشى: ص 306

(21). (بحار الانوار) و مدارك ديگر طبرى اين روايت را در مورد امام حسن عليه السلام نقلكرده و اين درست نيست چه، فاجعه ى قتل حجر و يارانش دو سال پس از وفات آنحضرت واقع شده است

(22). محلى است در نزديكى كوفه بر كرانه ى شرقى فرات و در محاذات آن بر كرانه اى غربى فرات، (مروحة) قرار دارد كه در آن جنگ معروف (ابو عبيد) پدر (مختار ثقفى) واقع شده است

(23). اين نوع اعدام، سنت سيئه ئى بود كه زياد بنيان نهاد و پس از او جباران در اين سنت از او پيروى كردند، هنگاميكه معاويه ى دوم - پسر يزيد بن معاويه - بعنوان اعتراض بر بنى اميه و اعتراف به حق خلافت بنى هاشم، از خلافت كناره گيرى كرد امويان كه گناه را از مربى او (عمر مقصوص) ميدانستند وى را دستگير ساخته و زنده بگور كردند بنگريد به كتاب حياه الحيوان تأليف دميرى ص 62 و در اين كتاب، دميرى، خطبه ى معاويه دوم را نيز نقل كرده كه در آن با ذكر و توضيح علل كناره گيرى خود آشكارا به تشيع و پيروى خود از خاندان پيغمبر صلّى الله عليه وآله وسلّم اعتراف كرده است.

(24). الاصابة (ج 4 ص 294)

(25). براى مطالبى كه درباره ى حجر و يارانش نوشتيم، رجوع كنيد به اين ماخذ: (الامامه و السياسه) (كامل) (تاريخ طبرى) (شرح نهج البلاغه) (استيعاب) (النصايح الكافيه) (تاريخ الكوفه).

(26). سفينة البحار (ج 2 ص 360).

(27). طبرى جريان سخن چينى عماره بن عقبه را ذكر كرده و سپس مى نويسد: بعضى گفته اند آنكسى كه خبر عمرو بن الحمق را نزد زياد برد و گفت او در شهر - كوفه و بصره - را شورانيده است، (يزيد بن رويم) بود.

(28). بحار الانوار (ج 10 ص 101).

(29). بحار الانوار (ج 10 ص 102).

(30). (رشيد) به صيغه ى تصغير تلفظ مى شود (بر وزن خمين) و (هجرى) منسوب به بلاد (هجر) (بر وزن صمد) بحرين است.

(31). سفينة البحار (ج 1 ص 522).

(32). اين خطبه ى زياد را بيشتر مورخان نقل كرده اند و ما اين قسمت از آن را در پاورقيهاى فصل 11 آورديم.

(33). كنايه از اينكه اينمرد بخاطر زبان آورى و صريح گوئى اش جرمى بيشتر از جرم ديگران ندارد (م).

(34). رجوع شود به كامل ابن اثير (ج 3 ص 183) و تاريخ طبرى (ج 6 ص 130 132).

(35). عمير بن يزيد را كه يكى از ياران حجر بود نزد زياد آوردند و قبلا زياد او را برجان و مال امان داده بود وقتى او را در حاضر ساختند دستور داد با زنجير او را ببندند و آنگاه مردان نيرومند، پيكر او را بر سر دست بلند كنند و بر زمين بكوبند و اينكار را چندين بار تكرار كردند! (طبرى، ج 6 ص 147).

(36). اين مثل را عرب براى ظاهر آراسته و باطن مغاير با آن مىآورد و در اينجا منظور عمرو آنست كه بظاهر آرام اين مرد منگر، در سينه ى او همان خشم و عدوات روز صفين همچنان موج مى زند (م).

(37). الاصابة (ج 4 ص 228 229).

(38و 39). الاصابة (ج 4 ص 228 229).

(40). اين عدى، نياى پنجم عدى بن حاتم است، بنابراين سلسله نسب عددى بن حاتم صحابى رسول خدا چنين است: عدى بن حاتم بن عبدالله بن سعد بن الحشرج بن امرى القيس بن عدى.

(41). (مرباع) نام ماليات خاصى است كه در دوران جاهليت پيش از اسلام، رئيس قبيله بميزان يك چهارم از غنيمت ها مى گرفت (م).

(42). طبرى (ج 6 ص 5).

(43). كامل ابن اثير (ج 3 ص 189).

(44). تاريخ مسعودى (حاشيه ى ابن اثير) ج 6 - ص 65.

(45). (المحاسن و المساوى) تأليف: بيهقى (ج 1 ص 33).

(46). (تاريخ الكوفه) (ص 388) و (الاصابة) (ج 4 ص 119).

(47). ج 3 ص 23.

(48). گويا ضرب المثلى است و اشاره به اينكه (در آنروز تو را در هيچ كار، دستى نبود) يا اينكه (در آن روز بجاى عمليات جنگجويانه، روشى حيله گرانه و خيانت آميز داشتى همچون روشى كه اكنون در دوره ى زمامداريت دارى) بهر حال در اين روزهاى محدوديت و بى امكانى، مجال مراجعه به كتبى كه احتمالا مبين معناى اين جمله توانند بود نيست و مراجعه به چند تن از فضلاى عربيدان نيز گره اين ابهام را نگشود (م).

(49). كاروان قريش كه به سرپرستى ابوسفيان رهسپار مكه بود و نزديك (بدر) مورد هجوم مسلمانان قرار گرفت و لشكرى كه پس از شنيدن اين خبر براى دفاع از كاروان قريش، از مكه بدينسو روى آورد و سر انجام بدست مسلمانان مغلوب و منهزم گشت (م).

(50). مروج الذهب (حاشيه ى ابن اثير) ج 6 ص 117.

(51). سفينة البحار - ج 1 ص 31.

(52). يعنى دوستى وارداتش نسبت به (ابوتراب) و ابوتراب كنيه ئى بود كه على عليه السلام را بدان ميخواندند.

(53). (دو كوه قبيله ى طى) يعنى: (اجا) و (سلمى) كه فاصله ى ميان آن با (فدك) يكروز و با (خيبر) پنج شب و با (مدينه) سه منزل راه بود.

(54). رجوع شود به تاريخ طبرى (ج 6 ص 5 و 157 - 160) 496 497.

/ 65