3 - صعصعة بن صوحان - صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - صعصعة بن صوحان

وى يكى از سروران و بزرگان عرب و از پيشوايان فضيلت و حسب بوده است در روزگار رسول اكرم صلّى الله عليه وآله اسلام آورد ولى چون خردسال بود آنحضرت را ملاقات نكرد در دوران خلافت عمر واقعه ئى بر خليفه دشوار شد، خطبه ئى ايراد كرد و نظر مردم را در آنباره پرسيد صعصعه كه جوانى نو خاسته بود از جاى برخاست و پرده از آن مشكل بر گرفت و راه راست را نشان داد و گفته اش مورد عمل واقع شد و بالاخره در كوفه مردى صاحب عنوان بود و در كنار اميرالمؤمنين جنگهاى جمل و صفين را درك كرده بود.

در كتاب (الاصابة)(47) مى نويسد: مغيره (حاكم كوفه) صعصعه را بدستور معاويه از كوفه به جزيره يا به بحرين تبعيد كرد و بعضى گفته اند: به جزيره ى ابن كافان و در همانجا وفات يافت

(معاويه، (صعصعة بن صوحان عبدى) و (عبدالله بن الكواء يشكرى) و جمعى از دوستان على و گروهى از بزرگان قريش را به زندان افكنده بود روزى در زندان بر ايشان وارد شد و گفت: شما را بخدا سوگند ميدهم كه پاسخ مرا جز براستى و درستى مدهيد، مرا چگونه خليفه ئى مى بينيد؟ (ابن كواء) گفت: اگر ما را سوگند نداده بودى بتو پاسخ نمى گفتيم زيرا تو ستمگرى كينه جوئى كه در قتل نيكان از خشم خدا نمى انديشى! ولى اينك ناگزير مى گوئيم: تا آنجا كه ما دانسته ايم تو دنيائى فراخ و آخرتى تنگ دارى ظلمات را نور مينمائى و نور را ظلمات جلوه ميدهى! معاويه - شايد براى اينكه سخن را بگرداند - گفت: خدايتعالى امر خلافت را به يارى اهل شام گرامى داشت كه مدافعان حريم او و ترك كنندگان محرمات اويند و همچون اهل عراق نيستند كه محارم خدا را سبك شمارند و حرام خدا را حلال سازند و حلال خدا را حرام دانند عبدالله گفت: اى پسر ابوسفيان! هر سخنى را پاسخى است، ولى ما از قهر و سطوت تو بيمناكيم و اگر ما را در سخن آزادگذارى با زبانى تيز و برنده - كه در راه خدا هيچ ملامتگرى مانع آن نتواند شد - از اهل عراق دفاع ميكنيم و گرنه، شكيبائى پيشه ميسازيم تا فرمان خدا در رسد و گشايش خود را ارزانى دارد معاويه گفت: بخدا ديگر هرگز زبان تو را آزاد نخواهم گذارد.

آنگاه صعصعه لب بسخن گشود و گفت: سخن گفتى اى پسر ابوسفيان! و مقصود خود را ادا كردى و از آنچه ميخواستى چيزى فرو نگذاشتى! ولى حقيقت آن نيست كه تو گفتى! آنكس كه بزور بر اريكه ى حكومت نشيند و با مردم به كبر و غرور رفتار كند و با ابزار باطل همچون دروغ و فريب بر خلق استيلا يابد، كجا و چگونه خليفه تواند بود؟ همانا بخدا سوگند كه تو در جنگ بدر نه ضربتى زده ئى و نه تيرى افكنده ئى بلكه در آن واقعه مصداق اين سخن بودى: (لا حلى ولا سيرى)(48) تو و پدرت در (عير) و (نفير) (49) و از جمله كسانى بوديد كه مردم را بر رسول خدا شورانيدند تو خود و پدرت از جمله كسانى بوديد كه رسول خدا آزاد كرد و چگونه خلافت، زيبنده ى برده ى آزاد شده ئى تواند بود؟

معاويه در پاسخ اين سخنان همين اندازه گفت: اگر اين شعر ابوطالب را كه ميگويد:

نادانى آنان را با حلم و گذشت پاسخ گفتم

و عفو با قدرت، نوعى از بزرگوارى است

سرمشق خود قرار نداده بودم، محققا شما را بقتل مى رسانيدم

نوبتى ديگر معاويه از صعصعة پرسيد: نيكان و فاسقان چه كسانند؟ صعصعه گفت: ترك خدعه در بى پرده سخن گفتن است، على و يارانش از پيشوايان نيكند و تو وى يارانت از آندسته ى ديگريد سئوال كرد: نظرت درباره ى مردم شام چيست؟ گفت: در برابر مخلوق از همه فرمانبردارترند و در برابر خدا از همه نا فرمانتر، عاصيان فرمان خداى جبارند و طفيليان بساط قدرت اشرار، برايشان باد مرگ و تباهى و از ايشان باد ننگ و سياهى معاويه گفت: بخدا اى پسر صوحان! ديرى است كه پيمانه ى زندگيت لبريز شده، مگر كه حلم پسر ابوسفيان از تو دفاع ميكند!

صعصعه گفت: اين فرمان خدا و قدرت اوست كه از من دفاع مى كند و محققا آنچه بر من ميگذرد از ازل بر لوح تقدير بر نوشته شده است(50))

مسعودى گويد: از صعصعة بن صوحان ماجراهاى جالب و سخنانى بنهايت بليغ و فصيح و رسا و در عين حال، موجز و كوتاه بيادگار مانده است.

صعصعه در ميان ياران اميرالمؤمنين داراى شخصيتى بر جسته بود، اميرالمؤمنين او را بصفت: (خطيب توانا و زبر دست) ستوده و بعدها (جاحظ) وى را با جمله ى: (يكى از فصيح ترين مردم) توصيف كرده است.

پس از واقعه ى صلح كه معاويه وارد كوفه شده بود، روزى به او گفت: (بخدا سوگند از اينكه تو در امان من در آئى متنفرم) وى در جواب گفت: (و من نيز از اينكه تو را بدين نام بخوانم متنفرم) و سپس بر او بنام (خليفه) سلام كرد معاويه گفت: اگر راست ميگوئى (و براستى مرا خليفه ميدانى) بر منبر برو و على را لعن كن! صعصعه بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت: هان اى مردم! من از نزد كسى آمده ام كه شرارتش را مقدم داشته و خيرش را بتأخير افكنده است و همو به من فرمان داده كه على را لعن كنم، اينك او را لعن كنيد، لعنت خدا بر او باد اهل مسجد غريو بر آوردند: آمين چون نزد معاويه بازگشت و آنچه را گذشته بود بدو خبر داد، معاويه گفت: نه بخدا، منظور تو كسى بجز من نبوده است، برگرد و او را بنام، لعنت كن صعصعه به مسجد باز گشت و بر منبر بالا رفت و گفت: هان اى مردم! اميرالمؤمنين به من دستور داده كه على بن ابيطالب را لعنت كنم، اينك او را لعنت كنيد غريو مردم برخاست: آمينچون ماجرا را به معاويه گفتند، گفت: بخدا هيچكس جز من را منظور نداشته است، او را بيرون كنيد تا با من در يكشهر نباشد و صعصعه را از كوفه بيرون كردند (51).

ابن عبدربه مى نويسد: روزى صعصعه بر معاويه در آمد و عمرو بن عاص در كنار او بر سرير نشسته بود چون صعصعه وارد شد، وى گفت: او را بخاطر (ترابى گرى) اش (52) جاى دهيد! صعصعه گفت: من ترابى (خاكى) ام، از خاك آفريده شده ام و بدان باز ميگردم و از آن بر انگيخته ميشوم ولى تو شراره ئى از شعله ى آتش ميباشى.

هيئتى از عراق بر معاويه وارد شد، در ميان گروه كوفه (عدى بن حاتم) و همراه گروه بصره (احنف بن قيس) و (صعصعة بن صوحان) نيز بودند عمرو بن عاص به معاويه گفت: اينان رجال دنيا و شيعيان على و همان كسانند كه در جنگهاى جمل و صفين در كنار او مى جنگيدند، از ايشان بر حذر باش!

بارى، ماجراهاى جناب (عبدالقيس صعصعة بن صوحان) بقدرى فراوان و گوناگون است كه ياد كردن همه ى آنها، به اختصار مورد نظر ما سازگار نيست، همين اندازه خواستيم با بيان مطالبى كه گذشت، صفحه ئى از تاريخ برخوردهاى او با معاويه و روش معاويه با او را از نظر خوانندگان بگذرانيم

/ 65