در گذشته دانستيم كه زبده ى سپاهيان امام حسن، همان سربازانى بودند كه بعنوان لشكر مقدمه به مسكن رهسپار شده بودند و واحدهائى كه آنحضرت در مدائن اردوى خود را از آنها تشكيل داد، از لحاظ روحيه و ايمان از همه ى سپاهيان او ضعيف تر و از جنبه ى تشتت و تفرقه و دو دستگى، از همه غير قابل اطمينان تر بودند.و ديديم كه در همان نخستين روزهاى ورود امام حسن به مدائن و پيش از آنكه گروههاى امدادى از ديگر اردوگاهها به وى بپيوندند، سه پديده بروز كرد كه مجموعا ميتوانست اعلام خطرى نسبت به آينده و عاقبت كار باشد.يكى از اين سه پديده، خبرهائى بود كه از خيانت بزرگ و دامنه دار مسكن بدو مى رسيد، ديگرى شايعه ى تحريك آميز دروغينى كه مردم را بدين عنوان كه (قيس بن سعد فرمانده دوم لشكر مسكن بقتل رسيده) به فرار تشويق ميكرد، و سومى فتنه ئى بود كه هيئت اعزامى شام - كه براى ارائه دادن نامه هاى خيانتكاران كوفه نزد امام حسن آمده بودند - بر پا كردند باين معنى كه در هنگام بيرون آمدن از اردوگاه آنحضرت بطوريكه همه اطلاع يابند، اظهار كردند كه پسر پيغمبر صلح را پذيرفت!.همانطور كه در يكى از فصول گذشته ى اين كتاب گفتيم، در لشكر امام حسن عليه السلام مردمى فتنه انگيز و مردمى غنيمت طلب و جمعى از خوارج و گروههاى ناسالم ديگر وجود داشتند و هيچ زمينه ى مساعدى براى اين گروههاى بد انديش قابل استفاده تر از فتنه ئى كه پرداخته ى اين سه پديده است، نبود.امام حسن، مردم را گرد آورد و خطابه ئى ايراد كرد و آنان را بر نيك انديشى و پايدارى و استقامت تشويق نمود و روزها و خاطره هاى ستوده ى جنگ صفين را بيادشان آورد و آنگاه بيم و تأسف خود را از دو دستگى و اختلاف نظر كنونى اظهار داشت بزرگترين فايده ى اين خطابه براى آنحضرت اين بود كه توانست از مردم صريحا اعتراف بگيرد كه در كار جنگ، متخلف و نا فرمانند، بانان چنين وانمود كرد كه در مورد قبول پيشنهاد معاويه (پيشنهاد صلح) با ايشان مشورت مى كند، در آخر خطابه اش گفت: (آگاه باشيد! معاويه ما را به كارى فرا خوانده كه در آن نه سربلندى هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيم و با زبانه ى شمشير، او را به محاكمه خدائى بكشيم و اگر خواستار زندگى ميباشيد، پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودى شما را جلب كنيم؟) مردم از هر سو فرياد بر آوردند: مهلت، مهلت، صلح را امضاء كن (3).مؤلف: در ميان تمامى رواياتى كه درباره ى ماجراى امام حسن وارد شده، به دو روايت برخورد مى كنيم كه از نظر (كثرت راوى) و در نتيجه (از مسلمات تاريخ بشمار رفتن) بر ديگر روايات داراى مزيت اند، يكى از ايندو روايت، همين روايت همين روايت است كه مردم پس از شنيدن سخنان امام حسن از همه سو فرياد بر آورده و خواستار امضاى صلح شده اند و ديگرى روايت شوريدن مردم بر امام حسن است در مدائن بعنوان اعتراض بر قبولو امضاى صلح!.حال آيا كداميك از اين دو رأى و عقيده ى متضاد، عقيده ى واقعى مردم بوده است خدا ميداند!.اكنون با اين وصف، آيا بوضوح نمى توان نشانه ى دو دستگى و اختلاف كلمه را در اردوگاه امام حسن مشاهده كرد؟ و آيا نمى توان هرج و مرج شديدى را كه بر آن اردوگاه حكمفرما بود بروشنى دريافت؟ هرج و مرج كه هيچ ميدان جنگى با وجود آن سامان نخواهد يافت و از طرفى در سايه ى آن مردمى اين امكان را خواهند يافت كه بظاهر افراد را دعوت به صلح كنند و در باطن آتش جنگ را بر افروخته تر سازند.اصلا آيا دعوت به جهاد و همراهى امام، با وجود (هرج و مرج) امكان پذير است؟.به هر تقدير، اين يكى از رنگهاى گوناگون سپاه مدائن و يكى از نشانه هاى دو رنگى سپاهيان و يكى از دلائل آنست كه عناصر مختلفى در مقدرات اين سپاه، دخالت داشته اند.فرياد تكفير امام حسن (عليه السلام) كه از حلقوم شورشيان سپاه بيرون مىآمده، نشان ميدهد كه به تحريك خوارج و زبانحال ايشان بوده است، اين تعبير گزنده ئى بود كه وقتى آتش خشم اين فرقه نسبت به يك فرد مسلمان يا يكى از رهبران مسلمين بر افروخته مى گشت، درباره ى او ادا مى كردند در اين مورد انگيزه ى خوارج بر روشن كردن يا دامن زدن اين آتش - يعنى نسبت كفر به امام حسن دادن - آن بود كه مى خواستند بدينوسيله بر طبق اصول و مقررات جهنمى خود مجوزى براى ارتكاب بزرگترين جنايت بيابند يعنى دست بخون حسن بن على - عليهما السلام - بيالايند و ديديم كه يكى از آنان بر ران او آنچنان ضربتى وارد آورد كه به استخوان آسيب رسانيد.غارت و چپاول بيشتر مانه ئى كه حتى شامل ردا و مصلاى امام شد، نشان ميدهد كه بدست گروه ديگرى از لشكر آنحضرت كه متون و ماخذ قديمى آنان را غنيمت طلبان ناميده اند، انجام گرفته است.همگانى شدن و رواج برق آساى فتنه و آشوب در اردوگاه نشان ميدهد كه دست خيانتكار آشوب طلبان در آن دخالت داشته و اينگروه كه چه در كوفه و چه در اردوگاه ها و در صحنه ى جهاد مقدس همواره خود را در لابلاى صفوف جا زده بودند، در رهبرى و توسعه ى آن مؤثر بوده اند.بارى، اينچنين بود وضع مدائن آتش فتنه ى بر افروخته ئى كه مهار كردن آن از عهده ى شيعيان مخلص و اعضاى تشكيلاتى هواداران امام نيز خارج شده، حوادث ناگهانى و پيش بينى نشده ئى كه آن اقليت مؤمن را نيز از قيام به وظيفه ى خود باز داشته، تزلزل و عدم ثباتى كه امكان پايدارى را از بين برده، هدفهاى پست و پليدى كه جايگزين هدفهاى بزرگ و مقدس گشته و بالاخره رواج اين طرز فكر خيانتبار كه: اگر پيكار با معاويه مقرون بصرفه نيست چرا با حسن نجنگيم و اگر به غنيمت هاى جنگى دست نمى يابيم چرا دارائى دوستان و همرزمان را غارت نكنيم؟! و اگر نميتوانيم همچون سران و سپاهيان آن اردوگاه - اردوگاه مسكن - به آغوش معاويه پناه ببريم، چرا ننويسيم تا او بسوى ما حركت كند!.تازه اينها مطالبى است كه تاريخ ثبت كرده و در خاطره اش نگاه داشته و چه بسا مطالب ديگرى از اين قبيل نيز در بين بوده كه تاريخ از ياد برده يا خود را بفراموشى زده و يا مجال بازگو كردن آن را نيافته است و كسى جز خدا از آن آگاه نيست.اكنون بيائيد بجاى امام حسن، معاويه را در چنين موقعيتى فرض كنيد! در چنين موقعيتى و در ميان چنان سپاهيانى انصاف را، آيا معاويه با آن زيركى و گشاده دستى ميتوانست از چنين گذرگاه تنگ و دشوارى بهتر از شكلى كه امام حسن گذشت، بگذرد و در عين حال هدف و ايده و نقشه و آينده ى خود را نيز تضمين كند؟.اينك تا بيشتر با موجباتى كه راه شهادت را بر روى امام حسن بسته بود، آشنا شويم خواننده را با خود به سومين مرحله از مراحل تلخ و دشوار اين سير تاريخى مى بريم.