ارشاد شيخ مفيد - صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ارشاد شيخ مفيد

(و جمعى از رؤساى قبايل، شنوائى و فرمانبرى خود را پنهانى به معاويه نوشتند و او را بر حركت به اينسو تشويق كردند و ضمانت نمودند كه هرگاه به لشكر وى نزديك شدند حسن را به او تسليم كرده يا ناگهان او را بقتل خواهند رسانيد حسن از اين ماجرا خبر يافت و در همان هنگام هم نامه ى قيس بن سعد بدو رسيد و حسن عليه السلام در هنگاميكه عبيدالله بن عباس را فرستاده بود تا با معاويه در آويخته و او را از عراق باز گرداند و وى را فرمانده سپاه ساخته بود يعنى در هنگام بيرون آمدن از كوفه، اين قيس بن سعد را هم بهمراهى او فرستاده و گفته بود كه اگر تو آسيب ديدى، قيس بن سعد فرمانده است، بارى نامه ى قيس بن سعد بدو رسيد بدين مضمون كه:

در قريه ئى بنام (جنوبية) بمحاذات (مسكن) در برابر معاويه فرود آمده اند و معاويه كسى نزد عبيدالله بن عباس فرستاده و او را بر پيوستن به اردوى خود ترغيب كرده و وعده ئى يك ميليون درهم پاداش به او داده كه نيمى از آنرا بنقد و نيم ديگر را در هنگام ورود به كوفه خواهد پرداخت و عبيدالله شبانه با نزديكانش به اردوى معاويه روى آورده و مردم صبح كه برخاسته اند خود را بى فرمانده ديده اند و قيس بن سعد با آنان نماز گزارده و اداره ى امور را بدست گرفته است با رسيدن اين نامه، بينائى حسن به نامردمى و ناهمرهى مردم افزوده شد و نيت هاى پليد طرفداران حكميت (خوارج) كه آشكارا زبان به ناسزا و تكفير او گشوده و جان و مال او را مباح دانسته بودند نيز بر او آشكار گشت، كس ديگرى كه امام از او دلى آرام و خاطرى آسوده داشته باشد جز خواص شيعيان او و پدرش باقى نمانده بود و اينان نيز بعدد چندان نبودند كه در برابر قواى شام مقاومت توانند كرد در همين هنگام معاويه با نامه بدو پيشنهاد صلح و ترك مخاصمه كرد و نامه هاى ياران او را هم كه در آن وعده ى ريختن خون او يا تسليم نمودنش را، بمعاويه داده بودند، بدو فرستاد و در اين مصالحه، شرائط بسيارى هم كه همه بسود امام حسن بود قائل شد و پيمانها به گردن گرفت كه اگر بدانها وفا مى شد مصلحتهاى بزرگ بر آن مترتب مى گشت حسن بدين همه اطمينان خاطر نيافت و دانست كه او اين كارها را از روى فريب و حيله گردن مى نهد، ليكن با اينحال جز اين چاره ئى نداشت كه خواسته ى او يعنى ترك جنگ و امضاى آتش بس را بپذيرد زيرا كه ياوران او همگى بدانصفت ها بودند كه باز گفتيم يعنى بصيرت اندك و تباهيگرى بسيار و پيمان شكنى آشكار و در گروهى از ايشان علاوه بر اينها كه گفتيم، مباح دانستن خون او و عزم تسليم او به دشمنش و بر اين همه افزوده مى شد واقعه ى عهد فروگذارى و نامردمى پسر عمويش و تمايل يافتن وى به دشمن او و باز گذشته از اين، تمايل توده ى مردم به بهره هاى دنيا و بى اعتنائيشان به نعيم آخرت).

مؤلف: ديگر در اكثر نوشته هاى مفصل تاريخى، درباره ى ماجراى امام حسن عليه السلام سخنى كه از جهت تفصيل، در اين حد و از لحاظ مطلب، مشابه با اينها باشد نمى يابى، تازه در آنچه گذشت چه تناقض ها و نا گفته ها و تقطيع ها و پراكنده گوئيها وجود داشت.

مثلا در يكجا پيشنهاد كننده ى صلح، امام حسن است و در جاى ديگر معاويه.

موجب پيشنهاد صلح يا قبول آن از طرف امام حسن، بنظر بعضى، فتنه انگيزيهاى عمال معاويه در اردوگاههاى مسكن و مدائن است كه باز در نوع همين فتنه انگيزيها چند عقيده وجود دارد - و بنظر بعضى ديگر، پراكندگى سپاهيان خود آنحضرت است پس از مجروح و مريض شدن در ساباط و بنظر گروه سومى، سرپيچى مردم از جنگيدن بهمراه او بدليل آنكه در پاسخ خطبه ى امام فرياد بر آورده اند: مهلت، مهلت، و صريحا گفته اند: صلح را امضاء كن و بنظر گروه ديگر فرار فرمانده مقدمه و خيانت ياران و مباح دانستن خون او و كافى نبودن ما بقى براى مقابله با نيروى شام.

و باز در مورد نام فرمانده لشكر مقدمه، همينگونه اختلاف ها هست: بعضى او را عبدالله بن عباس دانسته اند و بعضى، عبيدالله بن عباس و ديگرانى، قيس بن سعد بن عباده.

براى يك ماجراى تاريخى بزرگترين بليه و مصيبت همين است كه در آن اشتباه و در هم آميختگى حق و باطل و راست و دروغ تا اين اندازه باشد.

ديگر ماخذ و منابع تاريخى، از سر اين ماجرا همچون قضاياى حاشيه ئى تاريخ در گذشته اند بى آنكه به رويدادهاى بزرگى كه در آن دوران كوتاه - يعنى دوران خلافت اسلامى حسن بن على و دوران جدا شدن حكومت روحى و معنوى از حكومتهاى مادى و دنيوى و دوران تبديل يافتن خلافت به سلطنت و بالاخره، دوران جوشش اختلافات فرقه ئى در اسلام - اتفاق افتاده كوچكترين توجه و در برابر آن كمترين حساسيتى داشته باشند.

مورخان اين داستان - چه تفصيل گويان و چه ايجاز گرايان - به شرائط بحرانى ئى كه ناگزير ميبايد فكر پذيرش صلح را نزد حسن موجه ساخته يا او را به صلح مجبور نموده باشد، بيش از يك اشاره نكرده اند، جمعى به اعتراف و سكوت گذرانيده و رأيى اظهار نكرده اند، بعضى ديگر كار را تصويب كرده و حجت ها و عذرها بهر آن آورده اند، گروهى هم كه راز عمل و (سيماى صلح) را نشناخته اند با انتقادهاى تند و زننده و لحن تلخ و زهر آگين، پرده از روى تعصب جاهلانه ى خود بر داشته اند.

در ميان تمامى نقل ها و روايتهاى تاريخى كه مورخان - چه دوست و چه دشمن - درباره ى مشكلات و مضيقه هاى امام حسن عليه السلام ذكر كرده اند، حتى يك مورد وجود ندارد كه نسق و ترتيب سخن يا طرز اداى مطلب طورى باشد كه راه هر ايراد را گرفته و يا لااقل جوابى به اين پرسش مؤدبانه باشد كه: چرا حسن از شهيد شدن كه بيشك بهترين سر انجام و شايسته ترين عاقبت براى يك پيشواى جاويدان است، سرباز زد؟.

در حاليكه اگر ميتوانستند در راه كشف اين راز قدمى بردارند و پاسخى به اين پرسش دهند، اين خود براى روشن ساختن علت اصلى صلح امام حسن كافى بود و نيازى بدان نبود كه كوشش ديگرى براى شمارش رنجها و محنت ها و مشكلات آنحضرت انجام گيرد، زيرا كه به عقيده ى انتقاد گران و سؤال كنندگان، همه ى اين مشكلات و مضيقه ها نمى تواند دليل آن باشد كه صلح، يگانه راه حل عملى محسوب مى شده و راه حل ديگرى وجود نداشته است، براى اين گروه اين پرسش مطرح است كه چرا امام حسن به شايسته ترين راه حل يعنى شهادت در راه خدا متوسل نشد؟ همچنانكه برادرش حسين در برابر مضيقه ها و مشكلاتى كه عينا شبيه مشكلات امام حسن بود، راه حل شهادت را انتخاب كرد و همين انتخاب شايسته، موجب خلود او در تاريخ انسانيت ضد ظلم، شد.

چرا حسن در دوره ى مقدم، همان راهى را نپيمود كه برادرش حسين در دوره ى مؤخر طى كرد؟ و خلاصه چه موجب شد كه حسن تن به شهادت ندهد؟ ترس؟.

بيگمان نه زيرا كه برادرش حسين نه از او قويدل تر و شجاعتر بود و نه برنده شمشيرتر و نه در ورود به معركه ها و مهلكه ها از او پيشقدم تر و سابقه دارتر آنها دو برادر همطر از بودند و در همه ى خصال و مزاياى انسانى، در اخلاق، در دين، در فداكارى براى خدا و عقيده، در شجاعت ها و مردانگى هاى ميدان جنگ و خلاصه درفرزندى شجاعترين مرد عرب در اينصورت كجا ميتوان نشان جبن و ترس در او ديد

يا طمع به زندگانى دنيا؟.

حاشا كه آن پيشواى روحى با آن تاريخ درخشان و عطر آگين زندگيش، زندگانى دنيا را بر نعيم جاويدان و ملك ابدى آن جهان كه خدا بهر او ذخيره كرده، ترجيح دهد و دنياى حقير را بر بهشت كه وى سرور جوانان و پيشاهنگ تاجداران آن است، برگزيند اساسا مگر زندگى آنكسى كه از اوج حكومت و رياستى عظيم، فرود آمده چقدر كامياب و شيرين است تا روح هاى بزرگ و با جهاد و فداكارى پرورش يافته و خو گرفته، بدان طمع بسته و چشم داشته باشند؟.

يا اينكه چون معاويه را شايسته ى رياست ميديد! حكومت را تسليم او كرد!؟.

ترديدى نيست كه كسى چون حسن نميتواند كسى چون معاويه را شايسته و پسنديده بداند اين سخنان اوست درباره ى معاويه كه اكنون در دسترس ما است، در همه ى آنها صريحا بدو نسبت بغى داده و جنگ با او را واجب شمرده و درباره ى او سخن از عدم ترديد گفته و بالاخره او را كافر دانسته است.

در نامه ئى كه در روزهاى بيعت از كوفه بدو نوشته، اين جملات ديده مى شود: بغى را فرو گذار و خون مسلمانان را بر زمين مريز! بخدا سوگند براى تو خير و صلاح نيست كه خدا را در حالى ملاقات كنى كه بيش از اكنون، و بال خون ايشان را بگردن داشته باشى (1).

در پاسخ يكى از يارانش كه پس از صلح، زبان به عتاب و توبيخ آنحضرت گشوده بود، نوشت: بخدا اگر ياور و همكار ميداشتم، روز و شب دست از پيكار با معاويه نمى كشيدم (2).

در خطابه ى تاريخى مدائن فرمود: بخدا سوگند درباره ى مردم شام، ما را پشيمانى و ترديد بخاطر نمى گذرد.

در مطالبى كه خطاب به ابى سعيد بيان فرموده و ما قبلا در اينجا نقل كرديم، اين جملات بچشم مى خورد: آنچه مرا به مصالحه با معاويه بر انگيخت همان بود كه رسول الله را به مصالحه با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه - آنروز كه از حديبيه بر ميگشتند - وادار كرد - آنها كافران بودند به تنزيل و اينان كافرانند به تأويل.

پس نه صلح وى بمعناى (شايسته دانستن معاويه) بوده است و نه ترك جنگ از روى جبن و ترس و نه كناره گيرى از شهادت به انگيزه ى (طمع به زندگى)، بلكه او در شرايطى صلح كرد كه گنجايش هيچ كار ديگرى بجز صلح را نداشت و نقطه ى تفاوت ميان موقعيت او با موقعيت برادرش حسين همينجاست، زيرا كه حسين در اوضاع و احوال خاص خود، دو راه چاره داشت: شهادت و صلح و طبيعى است كه برترين مردم از بهترين و شايسته ترين راه حلها نميگذرد ولى حسن عليه السلام در اوضاعى قرار داشت كه راه شهادت بروى او بسته بود و در برابر او جز يك راه - راه صلح - وجود نداشت و چاره ئى جز اين نبود كه آن را انتخاب كند.

من به اين مطلب با اطمينان كامل، معتقدم.

ممكن است اين سخن كه (راه شهادت بروى او بسته بود) بنظر عجيب جلوه كند راستى شهيد شدن يك انسان گرويده بخدا كه بخاطر خدا از حق زندگى صرفنظر مى كند، مگر جز به اين است كه بى محابا و سر از پا نشناخته در جستجوى مرگى كه براى خداست وارد ميدان جنگ شود، دنيا را پشت سر گذارد و جان خود را به خدا فروشد و آنگاه شمشيرها پيكر او را طعمه ى خود سازند و تيرها و نيزه ها از خون او سيراب گردد و او به شهيد جاويدان و زنده ئى تبديل يابد؟ چنين سرنوشت روشن و چنين راه ساده ئى چگونه ممكن است براى يك مجاهد كه در پيش رويش ميدان وسيع جنگ قرار دارد، غير قابل وصول باشد؟ امام حسن در مسكن ميدان آراسته ئى داشت و دشمن آماده ئى! چرا بيدرنگ به آنجا نرفت؟ و چرا هرگز نشنيده ايم كه وى به آنجا رفته يا با دشمن در آنجا گلاويز شده و يا در هنگامه ى مضيقه و سختى خود را به كام مرگ افكنده باشد؟ بى گمان اگر او دست به چنين اقدامى ميزد يعنى قدم به ميدان رزم مى نهاد و دل از جان بركنده مى جنگيد، همه ى شيعيان با اخلاص او نيز همانند او دست از جان شسته و جانبازانه وارد ميدان مى شدند، زيرا آنان فقط منتظر اشاره ى آخرين او بودند تا خود را به گردابهاى مرگ بزنند.

بلى، همينجاست كه ماجراى امام حسن در ميان تمامى ماجراهاى ديگر اهل بيت، شكل خاص خود را ميگيرد و همين نقطه است كه اشكالات و شبهات فراوانى را كه اين مشكله ى تاريخى از آنها تركيب يافته، ايجاد كرده و سپس بيهوده گويان با بافته هاى بى منطق خود، مشكل را مشكلتر و واقعيت را از فهم مردم دورتر ساخته اند.

لازمه ى قهرى اين بيهوده گوئيها كه طبعا از متن حوادث دور و بيگانه نيز ميباشد، آنست كه قضاوتهاى بى پايه و بى اساسى انجام گيرد و اين قضاوتهاى بيش از هر چيز دامنگير سياست حسن گشته و آنرا سياستى ضعيف جلوه دهد و بدون واهمه و انديشه، سيل انتقاد را بسوى آن جارى سازد.

و ما پس از بررسى و تحقيق، نشان خواهيم داد كه كداميك از اين دو رأى - آنكه حسن عليه السلام انتخاب كرد يا آنكه عيبجويان صواب مى پندارند - به صواب نزديكترو با سياست متين و محكم، متناسبتر است.

و خواهيم ديد كه عظمت حسن آنچنان نيست كه پذيراى شبهه ها و ترديدها باشد و او رهبر و پيشوائى نيست كه عيبجويان باسانى بتوانند به كار او خرده گرفته و از او انتقاد كنند.

اينك كه رشته ى بحث به نقطه ى اصلى مشكله و مركز اساسى انتقادها و عيبجوئيها منتهى گشته، بهتر آنست كه پيش از ورود در حل قضيه، سه حقيقت كه همچون سر انگشتانى براى گشودن گره بحث بكار مىآيند، روشن سازيم پس از روشن شدن اين سه حقيقت است كه موضوع، خود بخود پس از آن ابهام نخستين، به روشنى گرائيده و انتقادها به اعتذار مبدل گشته و عيبجوئيها به ستايش تبديل مى يابد.

اين سه حقيقت، بدينقرارند:

نخست، معناى شهادت، دوم ترسيم دور نمائى مبهم از وضعى كه در آخرين لحظات در مدائن امام حسن را احاطه كرده بود، و سوم خط مشى معاويه نسبت به هدفهاى امامحسن عليه السلام.

و اين بحث ما را ناگزير خواهد ساخت كه به برخى از حقائق كه در طى بررسيهاى گذشته ى اين كتاب بدان اشارتهائى رفته است، مجددا اشاره كنيم، بديهى است كه آنچه اين تكرار را موجب مى شود علاقه ى فراوان ما به جامعيت و همه جانبه بودن اين بحث است.

/ 65