(از (مدائنى) نقل شده كه گفت: آنگاه عبدالله بن عباس (به همين صورت) و به همراه او قيس بن سعد بن عباده را در رأس دوازده هزار سپاهى كه مقدمه ى لشكر او بودند، بسوى شام گسيل داشت و خود او بعزم مدائن از كوفه بيرون آمد، در ساباط بدو ضربتى زدند و آنچه داشت بغارت بردند و او وارد مدائن شد، معاويه از اين جريان با خبر شد و آن را منتشر ساخت، اصحاب حسن كه وجوه آنان يعنى اشراف و وابستگان به فاميلهاى معروف، همراه عبدالله بودند، به معاويه گرائيدند عبدالله بن عباس اين مطلب را به حسن عليه السلام نوشت، آنحضرت خطبه ئى ايراد كرد و در آن مردم را توبيخ و سرزنش كرد و گفت: (با پدرم چندان مخالفت كرديد كه بر خلاف ميل خود به حكميت تن در داد آنگاه پس از حكميت شما را به جنگ با اهل شام فرا خواند و باز چندان از قبول جنگ سر باز زديد تا به جوار رحمت الهى نائل گشت، سپس با من بيعت كرديد بدينشرط كه با هر كه رام من است رام باشيد و با هر كه دشمن من است دشمن اينك خبر يافته ام كه اشراف شما نزد معاويه رفته و با او پيمان بسته اند همين اندازه مرا از شما بس، مرا از دين و جانم بيگانه مسازيد) و عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را كه مادرش هند دختر ابوسفيان بود، نزد معاويه فرستاد به طلب صلح، و بر او شرط كرد كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل كند و براى كسى پس از خود بيعت نستاند).