بیشترلیست موضوعات فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت (جلد 2) پيشگفتار فصل اول غمى جانكاه فصل دوم اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى فصل سوم فاطمه و بى وفايى انصار فصل چهارم بى وفايى انصار و اقدامات اعضاى سقيفه فصل پنجم اقداماتى كه با مردم انجام شد فصل ششم مخالفين حكومت سقيفه فصل هفتم احتراق باب وحى در نزد اهل سنت فصل هشتم يورش به خانه وحى فصل نهم خطبه ى فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر فصل دهم فيى ء از نگاه قرآن فصل يازدهم فدك و سهم ذوى القربى در قرآن فصل دوازدهم فدك و ميراث پيامبران در قرآن فصل سيزدهم فدك و دادخواهى زهرا فصل چهاردهم ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر فصل پانزدهم فصل شانزدهم آيا شهادت تخصيص بردار است؟ فصل هفدهم مردوديت حديث عدم توريث انبيا فصل هيجدهم چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى فصل نوزدهم خشم از دستگاه حكومت تا شهادت فصل بيستم فدك از اموال خالصه بود فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ برگشت فدك فصل بيست و يكم فاطمه در آئينه ى اشعار دوران كودكى در دوران طفوليت در دانشگاه وحى تربيت شد فاطمه از جهت نسب بهتر از عرب و عجم است طهارت و پاكيزگى فاطمه و نجات دوستان فاطمه بهترين همسر از ديدگاه شافعى فاطمه فرشته اى بصورت انسان دوستى فاطمه و فرزندان او از نگاه فاشع فاطمه و دوستى آل طه از نظر محى الدين العربى فاطمه و شب عروسى در اشعار همسران پيامبر فاطمه عابدترين انسان فاطمه و پنهان شدن آفتاب از نور سيمايش از حوّا و مريم بالاتر است فاطمه و ايثار و فداكارى فاطمه و زورگويى خصم فاطمه و اقامه شهود و نپذيرفته شدن آنها فاطمه و ادعاى نحله بودن فدك فاطمه و برگشت فدك فاطمه و گناه بزرگ سران سقيفه در اشعار كميت فاطمه و نقض عهد صحابه ى پدرش رنج هاى فاطمه بعد از رحلت پيامبر از زبان خودش فاطمه و ناله هاى على در كنار تربت او ناله هاى على در كنار قبر فاطمه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
مصلحت بوده است، معلوم نيست.باز هم ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين از قول ابن عباس مى گويد: «قال: لما احتضر رسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و فى البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبى هلم- صلى الله عليه (و آله) و سلم- اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسول الله قد- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليه السلام- قال لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول الله- صلى الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاى كلمه ى «احتضر» حضر آمده است كه هر دو به معنى مرگ است و به جاى «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.] ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و در خانه ى حضرت، مردان زيادى از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى من كاغذ و دوات بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيمارى فشار آورده و هذيان مى گويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را كفايت مى كند!! بعد منازعه ى لفظى و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه مى گفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر مى گفتند: سخن همان است كه عمر گفت، وقتى اختلاف و سخن هاى بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس هميشه مى گريست و اشك مى ريخت و مى گفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همه ى مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعى تحقق پيدا كرد كه كسى حائل و مانع شد بين رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وى آخرين دستور خدا را براى شما بنويسد. ابن عباس مى خواهد بگويد: همه ى مصيبتهايى كه در جهان اسلام و مسلمين واقع مى شود، سر منشا آن به دست آن گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه نگذاشتند رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحى را بنويسد، او مى خواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمى بايد گريه كنند و اشك بريزند.ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى (متوفى 548) در مقدمه ى چهارم كتاب «ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبه اى كه در جهان اسلام واقع شد مى گويد: «فاول تنازع وقع فى مرضه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى باسناده عن عبدالله عباس رضى الله عنه قال: «لما اشتد بالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذى مات فيه، قال: «ائتونى بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدى» فقال عمر رضى الله عنه: «ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله» و كثر اللغو، فقال النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عنى، لاينبغى عندى التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-»!! [ ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.] اولين اختلافى كه در جهان اسلام واقع شد در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر اساس آنچه كه محمد بخارى با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله عباس گفت: وقتى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيمارى رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيمارى بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است و نيازى به نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوى من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس گفت: مصيبت و سوگ عظمى زمانى واقع شد كه عمر بين ما و نوشته ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين وحى خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه و ناله هاى بانوى دو عالم فاطمه- سلام الله عليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طورى كه گفته شد: فاطمه- سلام الله عليها- محدثه بوده است و كاتب وحى و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن مى داند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا مى رود و دستور قرآن است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه...». [ سوره ى آل عمران، آيه ى 144.] : محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ و نيز نص قرآن است: «انك ميت و انهم ميتون» [ سوره ى زمر، آيه ى 30.] : (اى رسول خدا) شخص تو و همه ى خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- خود مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براى رحلت پدرش اشك مى ريزد؟ پس او براى چه گريه مى كرد؟ براى اين كه فاطمه- سلام الله عليها- مى بيند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل مى كنند و نسبتهاى ناروا به پيامبر رحمت مى دهند و نمى گذارند آخرين وحى خدا را براى امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب گذشته ى هركس گريه هاى كوثر الهى را حمل بر اين كند كه وى فقط براى رحلت پدرش گريه مى كرده، مى شود گفت كه كم توجهى و يا بى انصافى كرده است. و اين كه عمر از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل تامل و بررسى و دقت مى باشد.1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داد كه اين نسبت ناروا و بى حرمتى وى در نزد اكثر علماى اهل سنت ثابت و قطعى است. شيخ دهلوى در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقى مى گويد: مردى از شيخ سوال كرد: نظر عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت: «هذا الرجل و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان مى گويد. شيخ احمد فاروق گفته است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر مى شود و لذا گفت: «الرجل يهجر». خواننده ى عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وى تاييد مى كند كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتى بر او غلبه كرده است. و باز هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و نياز به نوشته ى او نيست)، تاييد مى كند.در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى جلد 8، صفحه ى 132 و كتاب المغازى، حديث 4432، تلاش كرده اند كه توجيه كنند) ولى اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نمى گويد. و خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوى و ماضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى». [ سوره ى نجم، آيات 1 الى 4، قسم به ستاره (ثرياى نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير از وحى خدا نيست.] 2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف نامربوط و بى محل و بى توجهى است.براى اين كه خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [ سوره نساء، آيه 59.] و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتى رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [ سوره ى نساء، آيه 80.] كه اطاعت رسول همان اطاعت خدا است.در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبرى مى گويد: «حدثنى يونس قال: اخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زيد فى قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا والصواب من القول فى ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله فى حياته فيما امر و نهى و بعد وفاته فى اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك فى حال دون على العموم». [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطلاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] ابن زيد گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولى حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است كه آن دستورى است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگى اش، چه دستور فرمايد و يا اين كه نهى و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروى از سنت و روش رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد و چنين است، براى اين كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصى ندارد، بنابراين وقتى كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطى خاص نداشت، اطاعت رسول عام است و عموميت دارد. و باز طبرى در حديثى ديگر از قول ابى هريره مى گويد: «قال رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعنى فقد اطاع الله و من اطلاع اميرى فقد اطاعنى و من عصانى فقد عصى الله، و من عصى اميرى فقد عصانى.» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: كسى كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسى كه نافرمانى مرا نمايد مثل اين است كه نافرمانى خدا را كرده است و كسى كه سرپيچى و نافرمانى امير مرا كند در حقيقت از من سرپيچى كرده است.با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت، از وى اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم در زمان ممات آن حضرت سرپيچى كردند.باز هم طبرى در حديث ديگر از يعلى بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء درباره ى «اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مى گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب والسنه» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] عطا گفت: اطاعت رسول، همان پيروى از كتاب و سنت مى باشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروى كردند و نه از سنت، چرا؟ براى اين كه كتاب خدا درباره ى پيامبرش مى گويد: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمى گويد و هر چه مى گويد جز وحى خدا چيز ديگرى نيست، سوره ى نجم، آيه 4 - 3.] و سنت مى گويد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا»: [ اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.] همانا من در بين شما دو چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت و نزديكان خاص من مى باشند، تا زمانى كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را نكردند، كسى كه اطاعت و فرمانبردارى خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروى آن محل گمان هذيانات در بعضى از اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحى و اسوه ى نيكو نخواهد بود. و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان مى گويد، آن وقت اين اشكال وارد مى شود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسمانى خداوند نبوده است و اين همان چيزى است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» مى گفتند. با اين كه قرآن بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسى كه «حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد و عالم به قرآن و معانى آن شد و او كسى بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا على لهلك عمر»: اگر على نبود عمر هلاك مى شد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضى آيات، مثل «انك ميت» حتى آن زمان كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيه ى «وما محمد الا رسول...» را نمى دانست و جاى تعجب و سوال است اقرار و اعتراف به عدم علم آنها كرد، ولى در موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب الله».3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و در حضور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آن چيزى كه حضرتش وصيت كرده و به امانت گذاشته بود پشت كرد و ده ها بار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى»: [ مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزى، ج 2، ص 308 و ج 5، ص 181 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و مناقب ابن مغازلى، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 450.] همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت مى گذارم: يكى كتاب خدا، و ديگرى اهل بيت من است.از اين برخورد عمر دانسته مى شود كه وى اول عترت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايى كه از آوردن قلم و دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف داشت و لذا از باب ترحم به وى نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- توانايى نوشتن نداشت.در جواب گفته مى شود كه اين حرف قابل قبول نيست. براى اين كه آنها در موارد زيادى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونه ى بارز آن در جنگ احد و جنگ خيبر بود، در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما عنتم»: از فرط محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل شما بر او سخت مى آيد... [ سوره ى توبه، آيه 128.] و خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «شيبتنى هود و اذا الشمس كورت» [ مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث 11467 و نيز در صحنه ى 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075 بيان كرده است. (سوره هاى هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).] در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- روف و مهربان و دوست دار امت بود. ولى اين امت مخصوصا آنهايى كه سالها سخنان وى را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص كسانى كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وى رحم و احترام نكردند، در صورتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاى ناشايستى كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند. در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از حيث صحت و سلامتى و بيمارى مى باشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقه مندتر از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و دوات بياوريد تا براى شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براى اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضى از اهل سنت اين گمان و توجيه را كرده اند، در حالى كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غضبناك و خشمگين نمى شد و امر نمى فرمود: «قوموا عنى» بلند شويد از كنار من برويد.5- باز مسئله ديگر اين كه: عده اى از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواى حاضرين از طرف خود آن حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحى بوده است و بواسطه ى وحى امر كتابت منسوخ شده است، چرا؟ براى اين كه فسادى كه منجر به جنگ و خونريزى و يا ارتداد مى شد برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل به حقايق و واقعيات اسلام آشنايى نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر و نافع تر بوده است. و قاعده ى اصولى همين را مى گويد: «دفع المسفده اولى من جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر مى باشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين آخرين و صيتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده: «اخلفونى فى اهل بيتى و انى مخلف فيكم كتاب ربى و عترتى اهل بيتى» [ على محمد فتح الدين الحنفى، فلك النجاه، ص 150.] از من پيروى كنيد درباره ى اهل بيت من و جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب پروردگارم، و عترتم كه همان اهل بيت من مى باشند.«عن سلمان انه قال: قلت يا رسول الله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلى بعده فهل بين لك؟ قال: نعم على بن ابى طالب»: عقيلى با چهار سند از سلمان فارسى نقل كرده است: عرض كرم يا رسول الله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده مگر اين كسى را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفه ى تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى جانشين مرا على بن ابى طالب قرار داده است.«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسول الله من وصيك؟ قال وصيى و موضع سرى و خليفتى على اهلى و خير من اخلفه بعدى على بن ابى طالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان روايت كرده است: غرض كردم يا رسول الله وصى و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصى و صاحب اسرار من و خليفه ى من بر اهل من و بهترين كسى را كه بعد از خودم جانشين و خليفه قرار دادم، على بن ابى طالب- عليه السلام- مى باشد.«و من طرق ابى ربيعه الايادى، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبى وصيى و ان عليا وصيى و ولدى»: باز هم عقيلى از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى هر پيامبرى وصى و جانشين است و همانا على وصى و جانشين من مى باشد.«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابى ذر رفعه «انا خاتم النبيين و على خاتم الاوصياء» [ فتح البارى فى شرح البخارى، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما تكلم به النبى (84).] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: من خاتم پيامبران هستم و على خاتم اوصيا مى باشد.6- يكى ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه (روز وفات) رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسى بگويد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را مى كشم. گويا كه سخن خداى سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [ سوره آل عمران، آيه 144.] : نيست محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مگر فرستاده ى خدا و رسولانى قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شيى ء هالك الا وجهه» [ سوره قصص آيه 88.] : همه ى موجودات هلاك مى شوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها فان»: [ سوره ى الرحمن، آيه 26.] : همه فانى و هلاك مى شوند و «انك ميت» [ سوره زمر، آيه 30.] همانا تو هم از دنيا خواهى رفت و فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «انى ادعى فاجيب»: همانا من دعوت شوم و اجابت مى كنم و «انى تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك مى كنم، و «انى رجل سيو شك ان ادعى فاجيب»: همانا من مردى هستم زود است كه دعوت شوم و اجابت مى كنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اى مردم نزديك است كه من سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز هم رحلت وى را انكار كردند. كسى اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده، پس بر على- عليه السلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداى آن روز يا روز بعد براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر على- عليه السلام- و عباس هم وارد مى شود، منتهى عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و على- عليه السلام- و عباس عمل او را با اقدام نكردن در تهيه ى آنها امضا كردند.در جواب اين اشكال گفته مى شود: اولا، آنچه كه از تاريخ و اقوال سيره نويسان