بیشترلیست موضوعات فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت (جلد 2) پيشگفتار فصل اول غمى جانكاه فصل دوم اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى فصل سوم فاطمه و بى وفايى انصار فصل چهارم بى وفايى انصار و اقدامات اعضاى سقيفه فصل پنجم اقداماتى كه با مردم انجام شد فصل ششم مخالفين حكومت سقيفه فصل هفتم احتراق باب وحى در نزد اهل سنت فصل هشتم يورش به خانه وحى فصل نهم خطبه ى فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر فصل دهم فيى ء از نگاه قرآن فصل يازدهم فدك و سهم ذوى القربى در قرآن فصل دوازدهم فدك و ميراث پيامبران در قرآن فصل سيزدهم فدك و دادخواهى زهرا فصل چهاردهم ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر فصل پانزدهم فصل شانزدهم آيا شهادت تخصيص بردار است؟ فصل هفدهم مردوديت حديث عدم توريث انبيا فصل هيجدهم چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى فصل نوزدهم خشم از دستگاه حكومت تا شهادت فصل بيستم فدك از اموال خالصه بود فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ برگشت فدك فصل بيست و يكم فاطمه در آئينه ى اشعار دوران كودكى در دوران طفوليت در دانشگاه وحى تربيت شد فاطمه از جهت نسب بهتر از عرب و عجم است طهارت و پاكيزگى فاطمه و نجات دوستان فاطمه بهترين همسر از ديدگاه شافعى فاطمه فرشته اى بصورت انسان دوستى فاطمه و فرزندان او از نگاه فاشع فاطمه و دوستى آل طه از نظر محى الدين العربى فاطمه و شب عروسى در اشعار همسران پيامبر فاطمه عابدترين انسان فاطمه و پنهان شدن آفتاب از نور سيمايش از حوّا و مريم بالاتر است فاطمه و ايثار و فداكارى فاطمه و زورگويى خصم فاطمه و اقامه شهود و نپذيرفته شدن آنها فاطمه و ادعاى نحله بودن فدك فاطمه و برگشت فدك فاطمه و گناه بزرگ سران سقيفه در اشعار كميت فاطمه و نقض عهد صحابه ى پدرش رنج هاى فاطمه بعد از رحلت پيامبر از زبان خودش فاطمه و ناله هاى على در كنار تربت او ناله هاى على در كنار قبر فاطمه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
ذوى القربى را كه خدا و قرآن و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تشريع فرموده بودند تغيير دادند و در مقابل نص قرآن و تصريح پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اجتهاد كردند و نص را كنار گذاشتند و به اجتهاد خود عمل نمودند.ابن ابى شيبه در سهم ذوى القربى مى گويد: «حدثنا عبدالله بن نمير، قال: حدثنا هاشم بن بريد قال: حدثنى حسين بن ميمون، عن عبدالله بن عبدالله، عن عبدالرحمن بن ابى ليلى قال: سمعت عليا يقول: قلت يا رسول الله ان رايت ان تولينا حقنا من الخمس فى كتاب الله فاقسمه حياتك كى لاينازعنيه احد بعدك. قال: ففعل ذلك قال: فولانيه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ثم ولانيه ابوبكر فقسمته حياه ابوبكر ثم ولانيه عمر فقسمته حياه عمر حتى كان آخر سنه من سنى عمر فاتاه مال كثير فعزل حقنا ثم ارسل الى فقال: هذا حقكم فخذه فاقسمه حيث كنت تقسمه، فقلت يا اميرالمؤمنين بنا عنه العام غنى و بالمسلمين اليه حاجه فرد عليهم تلك السنه ثم لم يدعنا اليه احد بعد عمر حتى قمت مقامى هذا فلقيت العباس بعد ما (خرجت) من عند عمر فقال: يا على لقد حرمتنا الغداه شيى ء لايرد علنيا ابدا الى يوم القيامه قال: و كان العباس رجلا داهيا» [ المصنف، ج 12، ص 417، باب جهاد، حديث 15296 و نيز كتاب جهاد المصنف، ج 12، ص 471، حديث 15297 با چهار سند از يزيد بن هرمز و قريب به همين هم عبدالرزاق در كتاب جهاد المصنف، ج 5، ص 238، حديث 9480 جواب ابن عباس به نامه ى نجده را در رابطه با سهم ذوى القربى بيان كرده است. و محقق كتاب «مشكل الاثار» ج 2، ص 36 از طريق مالك و زهرى و از يزيد بن هرمز و نيز بيهقى در السنن الكبرى، ج 10، ص 16، جواب ابن عباس به نامه نجده در سهم ذوى القربى را يادآور شده است. و محقق المصنف ابن ابى شيبه در تعليق خود از عبدالرزاق و از سيوطى در كتاب «الدر المنثور»، ج 3، ص 238 از طريق ابن ابى شيبه و ابن المنذر و خود ابن ابى شيبه در كتاب جهاد «المصنف»، ج 12، ص 472، حديث 15301 با چهار سند جواب نامه نجده را در سهم ذوى القربى بيان كرده است و محقق كتاب «طبرى» از طريق عبدالله بن نافع و ابى معشر و نيز ابوعبيد در كتاب «الاموال» ص 332 از طريق حجاج و او هم از ابى معشر حديث جواب ابن عباس را آورده است و بعد گفته كه سيوطى در الدر المنثور، ج 3، ص 186 از طريق ابن ابى شيبه و ديگران حديث جواب نامه نجده را بيان كرده است.] ابى ليلى گفت: شنيدم كه على- عليه السلام- گفت: به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- گفتم اگر صلاح مى بينيد مرا متولى خمس- كه خداوند در قرآنش آن را حق ما تعيين فرموده- قرار دهيد، و سپس آن را در زمان حيات شما تقسيم كنيم تا اينكه احدى از مردم بعد از شما منازعه و ناراحتى نكند، على- عليه السلام- فرمود: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين كار را كرد، و مرا متولى تقسيم خمس قرار داد و تا زمانى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود خمس را تقسيم مى كردم، و بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم مرا متولى تقسم خمس قرار داد و در زمان ابوبكر هم خمس را تقسيم كردم، و در زمان عمر همين طور خمس را تقسيم مى كردم تا اينكه سال آخر حكومت عمر مال زيادى به دست وى رسيد، و او حق ما خاندان را نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق شماست، آن را بگير و آن طورى كه قبلا تقسيم مى كرد تقسيم كن، در جواب گفتم: ما در اين سال نيازى به آن نداريم و مسلمانها به آن نيازمندترند، آن را به مسلمانان داد و بعد از عمر احدى مرا براى تقسيم خمس دعوت نكرده است. بعد از اينكه از نزد عمر بيرون آمدم به عباس برخوردم، او گفت: يا على! هر آينه ما را ديروز از چيزى محروم كرد و تا عالم قيامت به ما رد نمى كند، عباس مرد زيرك و باهوش بود.آنچه كه از اين حديث ابن ابى شيبه پيداست اينكه: خمس حق مسلم ذوى القربى بوده است، ولى حكام و خلفا آن را از اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سلب كردند.ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابوبكر جوهرى نقل مى كند: «ان فاطمه- عليهاالسلام- اتت ابوبكر فقالت: لقد علمت الذى ظلمتنا عنه اهل البيت من الصدقات، و ما افاء الله علينا من الغنائم فى القرآن من سهم ذوى القربى ثم قرات عليه قوله تعالى: «و اعلموا انما غنمتم من شيئى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى» فقال لها ابوبكر: بابى انت و امى و والد ولدك! السمع و الطاعه لكتاب الله، و لحق رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و حق قرابته، و انا اقرا من كتاب الله الذى تقرئين منه، و لم يبلغ علمى منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اللكم كاملا، قالت افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه و اصرف الباقى فى مصالح المسلمين، قالت ليس هذا حكم الله تعالى، قال: هذا حكم الله، فان كان رسول الله عهد اليك فى هذا عهدا او اوجبه لكم حقا صدقتك و سلمته كله اليك و الى اهلك، قالت: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لم يعهد الى فى ذالك بشى ء الا انى سمعته يقول لم انزلت هذه الايه «ابشروا آل محمد فقد جاءكم الغنى» قال ابوبكر: لم يبلغ علمى من هذه الايه ان اسلم اليكم هذا السهم كله كاملا، ولكن لكم الغنى الذى يعنيكم و يفضل عنكم، و هذا عمر بن خطاب و ابوعبيده بن الجراح فاساليهم عن ذالك، وانظرى هل يوافقك على ما طلبت احد منهم! فانصرفت الى عمر فقالت له مثل ما قالت لابى بكر، فقال لها ما قال لها ابوبكر، فعجبت فاطمه- سلام الله عليها- من ذالك و تظنت انهما كانا قد تذاكرا ذالك و اجتمعا عليه» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 230 و 231.] ابو زيد عمر بن شيبه به نقل از مالك بن انس مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- نزد ابوبكر آمد و فرمود: آيا مى دانى آنچه از ما اهل بيت- عليه السلام- توقيف نموده اى همان است كه خداوند از غنائم به ما داده و آن عبارت از سهم ذوى القربى است كه در مورد آن آيه نازل شده است؟ بعد فاطمه- سلام الله عليها- اين آيه را تلاوت فرمود: «و اعلموا انما غنمتم من شيئى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى [ سوره انفال، آيه 41 (اى مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسيد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان اوست).] » ابوبكر در پاسخ گفت: پدر و مادرم فداى تو و آن پدرى كه تو از او به دنيا آمدى، من در برابر كتاب خدا و در مقابل ايفاى حق پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و بستگانش سراپا گوش و فرمانبردارم و آن آيه كه تو خواندى من هم خوانده ام ولى من از آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوى القربى را در خمس به شما تسلم كنم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: پس ذوى القربى به تو و خويشاونت تعلق دارد؟ ابوبكر گفت: خير، بلكه مقدارى از اين سهم را در مورد شما و بقيه را در مصالح عمومى مصرف مى كنم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: اين عمل تو بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: خير اين حكم خداست اگر تو مدركى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دارى كه بايد تمام اين سهم ذوى القربى به شما تسليم شود، من نظر تو را تصديق مى كنم و تمام سهم را به شما تسليم مى نمايم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: كدام مدرك و حجت بالاتر از اينكه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتى به شما رسيد.ابوبكر سخن اولش را تكرار كرد و گفت: من از اين آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوى القربى را به خود آنها تسليم كنم، ولى از جهت نيازهاى زندگى از درآمد اين سهم طورى شما را تأمين مى كنم كه بى نياز شويد، و مقدارى هم از آن زياد بيايد، اگر قبول ندارى الان به عمر بن خطاب و ابوعبيده مراجعه كن، اگر آنها گفتار تو را تصديق كردند من هم مى پذيرم و تمام سهم ذوى القربى را به شما تسلم مى كنم، فاطمه- سلام الله عليها- نزد عمر آمد و تمام مطالب و سخنى را كه به ابوبكر گفته بود، به وى فرمود، و او هم عين جواب ابوبكر را به فاطمه- سلام الله عليها- گفت، فاطمه- سلام الله عليها- از اين پيش آمد سخت در شگفت شد و متوجه گرديد كه آنها با هم قرار داشتند كه چه جوابى به فاطمه- سلام الله عليها- بگويند، براى اينكه مى دانستند كه فاطمه- سلام الله عليها- حتما به سراغ آنها خواهد آمد و تسليم آنها نخواهد شد.اين حديث داراى نكات و مطالبى مى باشد: مطلب اول اينكه ابوبكر حق فاطمه- سلام الله عليها- و بنى هاشم، و بستگان و نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از سهم ذوى القربى در خمس توقيف نمود و هيچ دليل و حجتى نداشت و اين عمل را صرف نظر شخصى خود انجام داده است، و فقط دليلش اين بود كه من از آيه به دست نياوردم كه آن را تسليم تان كنم!! در حالى كه اين جواب ابوبكر درست نيست، براى اينكه خود آيه صراحت دارد كه سهم ذوى القربى از خمس ملك فاطمه- سلام الله عليها- و بنى هاشم است و هيچ جاى آيه دلالت ندارد كه سهم ذوى القربى بايد بهره ى مسلمانان باشد، و آيات ديگرى كه اين گونه موضوعات را بيان مى كند از جمله آيه ى صدقات همين مطلب از آن استفاده مى شود كه مى فرمايد: «انما الصدقات للقراء والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضه من الله و الله عليم حكيم» [ سوره ى توبه، آيه 60.] : مصرف صدقات منحصرا مختص به اين هشت طايفه است:فقيران، و عاجزان، و متصديان اداره صدقات، و تاليف قلوب (يعنى براى متمايل كردن بيگانگان به دين اسلام) و آزادى بندگان، قرضداران، در راه خدا يعنى تبليغ و ترويج و رواج دين خدا و به راه ماندگان، اين مصارف هشتگانه فرض و حكم خداست و خدا بر تمام حكم و مصالح امور آگاه است. و اين آيه دلالت دارد كه صدقات مال افراد مذكور مى باشد، و عموم دانشمندان اسلام و مفسرين فريقين اتفاق دارند بر اينكه اجتهاد در مقابل نص باطل است، و فاطمه- سلام الله عليها- در مقام رد ابوبكر فرمود: «ليس هذا حكم الله»: اين سخن تو حكم خدا نيست، نيز پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتى به شما رسيد، در اين جا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى دانست كه با نزول اين آيه ى شريفه بستگانش سهمى از خمس را مالك شدند و ديگر به مردم محتاج نيستند.مطلب دوم اينكه در آخر اين حديث ابن ابى الحديد از قول مالك بن انس مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- پنداشت كه ابوبكر و عمر در ضايع كردن اين حق با هم تبانى كرده اند و اين جمله دلالت دارد كه خود مالك بن انس هم معتقد بوده كه ابوبكر و عمر از نظر فاطمه- سلام الله عليها- متهم بودند و گواه اين مطلب سخن خود عمر در روايت مالك بن انس است كه ابن حجر مكى در الصواعق المحرقه مى گويد: «و قال: تذكران ان ابوبكر كان فيه كما تقولان، والله يعلم انه لصادق بار راشيد تابع للحق، ثم توفى الله ابوبكر، فقلت انا ولى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر... اعمل فيه بما عمل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر، و الله يعلم انى فيه لصادق و تابع للحق» [ الصواعق، ص 59، و صحيح بخارى، ج ص، و صحيح مسلم، ج 12، ص 57 باب، حكم الفيى ء و جامع الاصول ج ص و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 229.] : عمر به على- عليه السلام- و عباس خطاب كرده و گفت: شما گمان مى كنيد كه ابوبكر مرد ستمگر و جنايتكارى بوده ست؟ در حالى كه وى مرد راستگو و نيكوكار و تابع حق بود و هم اكنون ادعا مى كنم كه ولى پيامبر!! و ولى ابوبكر و شما مرا نيز دروغگو و جنايتكار و خيانتكار مى پنداريد و خدا مى داند كه من راست مى گويم و تابع حق هستم.نظر على- عليه السلام- و عباس درباره ى ابوبكر و عمر، همان نظر فاطمه- سلام الله عليها- بود كه حق وى را از سهم ذوى القربى غصب كردند كه اين كار آنها نصوص قرآنى مطابقت نمى كرد و بلكه خلاف دستورات قرآن و پيام آور وحى بود.مطلب سوم اينكه ابوبكر و عمر حق ذوى القربى را از خمس ندادند، در حالى كه خداوند متعالى در قرآن آن حق را اثبات فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شيئى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان والله على كل شيئى قدير» [ سوره انفال، آيه 41.] : و اى مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسد (زياد و يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در را ماندگان است، اگر به خدا و آنچه كه بر بنده ى خود محمد و روز فرقان كه دو سپاه (اسلام و كفر در جنگ بدر) روبرو شدند نازل فرمود ايمان آورده ايد و خدا بر هر چيز تواناست.فخر رازى در تفسير اين جمله «ان كنتم آمنتم بالله» مى گويد: يعنى «ان كنتم آمنتم بالله فاحكموا بهذه القسمه، و هو يدل على انه متى لم يحصل الحكم بهذه القسمه لم يحصل الايمان بالله» [ تفسير كبير، ج 15، ص 165.] : از اين جمله به دست مى آيد كه هر كس ايمان به خدا دارد بايد به همين تقسيم خدا در مورد خمس راضى باشد و به همين ترتيب حكم كند، و محتواى اين مطلب اين است كه اگر كسى بر خلاف اين تقسيم حكم كرد ايمان به خدا ندارد. و در جامع الاصول از ابن ابى داود و از نسائى نقل كرده و مى گويد: «حدثنا احمد بن صالح، ثنا عنبسه، ثنا يونس، عن ابن شهاب، اخبرنى يزيد بن هرمز ان نجده الحرورى حين حج فى فتنه ابن الزبير ارسل الى ابن عباس يساله عن سهم ذى القربى، و يقول: لمن تراه؟ قال: ابن عباس: لقربى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قسمه لهم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و قد كان عمر عرض علينا من ذالك عرضا رايناه دون حقنا فردد ناه عليه و ابيناه ان نقبله» [ جامع الاصول، ج 10، ص 250 و سنن ابى دواد، ج 3، ص 146 و سنن نسائى، ج 7، ص 128، كتاب قسم الفيى ء.] : از يزيد بن هرمز روايت كرده اند كه در فتنه ى ابن زبير وقتى كه نجده حرورى حج نمود، شخصى را نزد ابن عباس فرستاد و از او در مورد سهم ذى القربى سؤال كرد كه متعلق به چه كسى مى باشد؟ ابن عباس گفت: اين سهم مخصوص بستگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است و عمر مقدارى كمى از خمس را در زمان خود به ما عرضه كرد، ولى چون خيلى كمتر از حق اصلى و واقعى ما بود، قبول نكرديم.اين روايت نزد محدثين عامه از روايات صحيحه است. و نسائى مى گويد: «قال: كتب عمر بن عبدالعزيز الى عمر بن الوليد كتابا فيه وقسم ابيك لك الخمس كله وانما سهم ابيك كسهم رجل من المسلمين و فيه حق الله و حق الرسول و ذى القربى واليتامى والمساكين و ابن سبيل فما اكثر خصماء ابيك يوم القيامه فكيف ينجو من كثرت خصماوه و اظهارك المعازف و المز مار بدعه فى الاسلام و لقد هممت ان ابعث اليك من يجز جمتك جمه السوء»: [ سنن نسائى، ج 7، ص 130 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 320 و صحيحح بخارى، ج 5، ص 197 و الدر المنثور، ج 3، ص 186 و صحيح نسائى، ج 7 ص 200 كتاب فيى ء.] عمر بن عبدالعزيز از اموال خمس سهم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و سهم ذوى القربى را به بنى هاشم واگذار نمود. و باز هم نقل شده كه وى به وليد نامه نوشت كه پدرت (وليد بن عبدالملك) تمام خمس را به تو اختصاص داد، در حالى كه به اندازه ى يك فرد مسلمان در اين اموال بيشتر حق نداشت و در اين اموال حق خدا و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و حق بستگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ايتام و مساكين و از راه ماندگان بوده است، و چه بسيارند دشمنان پدر تو در روز قيامت، پس چگونه نجات پيدا مى كند كسى كه دشمنان او بسيارند، و تو آلات لهو و لعب را ظاهر كردى و اين بدعت در اسلام است و هر آينه بدان كه من آخرين تلاش خودم را كردم كه كسى را به طرف تو بفرستم تا اينكه موهاى زيادى كه در اطراف سر تو و بالاى شانه هايت آويزان است قطع كند. و اين كنايه از اين است كه اجتماعات فاسدى كه اطراف تو را گرفته اند آنها را متفرق كند تا از راه حق منحرف نشوى و از منصب و قدرت استفاده ى سوء ننمايى.بيهقى در سنن كبراى از قول عايشه مى گويد: «ان عائشه رضى الله عنها اخبرته ان فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ارسلت الى ابوبكر رضى الله تساله ميراثها من رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله على رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم- و فاطمه حنئذ تطلب صدقه النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- التى بالمدينه، و فدك و ما بقى من خمس خيبر. قالت عايشه رضى الله عنها فقال: ابوبكر رضى الله عنه ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه، انما ياكل آل محمد من هذا المال»... انى والله لا اغير صدقات النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- عن حالها التى كانت عليه فى عهد النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- و لا عملن فيها بما عمل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فيها، فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمه منها شيئا، فوجدت فاطمه على ابوبكر (رضى الله) عنهما من ذالك فقال: ابوبكر لعلى رضى الله عنهما: و الذى نفسى بيده لقرابه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- احب الى ان اصل من قرابتى، فاما الذى شجر بينى و بينكم من هذه الصدقات، انى لا آلو فيها عن الخير، و انى لم اكن لاترك فيه امرا رايت رسول- صلى الله عليه و آله و سلم- يصنعه فيها الا صنعته» [ سنن الكبرى، ج 9، ص 435 كتاب قسم الفيئى والغنيمه، و بنا به گفته وى محمد بخارى هم در «صحيح»، ج 4، ص 252 كتاب الفضائل اصحاب النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- باب مناقب قرابه رسول الله، منقبه فاطمه- سلام الله عليها- روايت كرده است.] :عايشه گفت: به من خبر رسيد كه فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كسى را نزد ابوبكر فرستاد تا از او ميراث رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را و از آن هنگام مالهايى كه خدا به وى اختصاص داده بود طلب كند، فاطمه- سلام الله عليها- در آن هنگام اموالى كه از پيامبر در مدينه بود، و فدك و آنچه كه از خمس خيبر باقى مانده بود مطالبه مى كرد و بعد ابوبكر گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه كه باقى بماند صدقه است و همانا آل محمد هم از آن مال مى خورند و استفاده خواهند كرد. بعد ابوبكر گفت: قسم به خدا من صدقات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از همان روش كه در زمان خود وى انجام مى شد تغيير نخواهم داد، و هر آينه به آنچه كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- عمل و رفتار مى فرمود، من هم عمل مى كنم، ابوبكر اموال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از پس دادن به فاطمه- سلام الله عليها- امتناع كرد، وقتى كه فاطمه- سلام الله عليها- اين برخورد را ديد دست برداشت و بعد ابوبكر به على- عليه السلام- گفت: قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست هرآينه قرابت و خويشى من به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- محبوب تر است براى من از نزديكان خودم و آنچه كه بين من و شما در رابطه با اين اموال و صدقات واقع شده است، همانا من درباره ى آنها از هيچ كار خيرى كوتاهى نمى كنم و من درباره ى اموال و صدقات همان دستور و روشى را كه پيامبر انجام مى داد انجام خواهم داد.با توجه به اين حديث بيهقى اگر ابوبكر همان روش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را كه در زمان حيات مباركش نسبت به فدك و خمس و خيبر و اموال بنى نضير انجام داده بود و قانون و رفتار پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را تغيير نمى داد اگر واقعا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده بود كه ما پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است، پس اولين بار بايد اين سخن را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- و به على- عليه السلام- مى گفت، آيا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- احتمال نمى داد كه اگر اين حرف را به دخترش فاطمه و على- عليهماالسلام- نگويد، بعد از رحلت او مشاجره و دعوايى بين وراث او و دستگاه حكومت واقع خواهد شد؟! حال بنا به قاعده ى «فرض محال ليس بمحال» بر فرض محال كه اين حديث را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده باشد، آيا در كدام قاعده و قانون فقهى آمده است كه اگر انسان عادى در زمان حيات خود با كمال سلامتى و با اختيار و اراده و بدون اكراه و اجبار اگر بخشى از مال خود را به شخصى بخشيد و مالكيت او را تثبيت كرد و آن شخص هم متصرف شد، بعد از مرگ او كسانى و يا حكومتى بيايد آن اموال را از شخص متصرف بگيرد؟ در هيچ كتاب و قانون آسمانى و حتى مكتبهاى غير آسمانى اين مسئله پذيرفته نيست، آن هم از يك كسى عادى، چه رسد به پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- كه همه حركات و كارهايش به دستور خدا و «وحى يوحى» بوده است كه در زمان حيات طيبه ى خود فدك را به زهرا- سلام الله عليها- و خمس را به آل محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- به دستور خداوند بخشيد، بنابراين اولا حديث مذكور افترا به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، و ثانيا رفتار و عمل ابوبكر با گفتار او مطابقت نداشت، اگر او طبق اين حديث بيهقى واقعا به سنت و روش رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- عمل مى كرد، و يا اينكه واقعا نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را دوست مى داشت، بايد قلب آنها را با اعمالش به درد نمى آورد و آنچه از اموال را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آنها داده بود از آنها نمى گرفت.باز هم بيهقى در سنن كبرى حديث ديگرى را به اسناد سعيد بن مسيب نقل كرده، مى گويد: «قال اخبرنى جبير بن مطعم انه جاء هو و عثمان بن عفان (رض) الله عنها يكلمان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فيما قسم من الخمس بين بنى هاشم و بنى المطلب، فقلت، يا رسول الله قسمت لاخواننا بنى المطلب و لم تعطنا شيا، و قرابتنا و قرابتهم واحده، فقال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- «انما بنوهاشم و بنوالمطلب شيئى واحد»، قال جبير: و لم يقسم لبنى عبد شمس و لا لبنى نوفل من ذلك الخمس كا قسم لبنى هاشم و بنى المطلب، قال: و كان ابوبكر (رض) يقسم الخمس نحو قسم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- غير انه لم يكن يعطى قربى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ما كان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- يعطيهم منه...» [ السنن الكبرى، ج 10، ص 13 كتاب قسم الفيئى والغنيمه حديث 13235، و سنن ابى داود، ج 3، ص 145 كتاب الخراج والاماره والفيئى و باب بيان مواضع تقسيم خمس و سهم ذوى القربى.] سعيد بن مسيب گفت: جبير بن مطعم با عثمان خدمت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آمدند، در آنچه كه از خمس در بين بنى هاشم و بنى مطلب تقسيم شده بود با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- صحبت كردند، بعد جبير بن مطعم مى گويد: خدمت ايشان عرض كردم: يا رسول الله شما از خمس براى برادران ما از بنى مطلب سهمى داده ايد و به ما چيزى عطا نفرموديد، در حالى كه قرابت و خويشى ما و بنى مطلب يكى است! پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود همانا بنى هاشم و بنى مطلب از يك خاندان واحد هستند، بعد جبير مى گويد: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از خمس به فرزندان نوفل و عبد شمس چيزى تقسيم نفرمود و فقط به فرزندان هاشم و مطلب سهمى عنايت فرمود، و بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوبكر خمس را به همان قسم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- تقسيم فرموده بود