بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در ((صحيح بخارى )) از ((ابن عباس )) نقل مى كند كه گفت :((سخت مايل بودم فرصت مناسبى به چنگ آوردم و از عمر بپرسم ؛ آن دو زن كه در قرآن درباره آنان آمده است :((ان تتوبا الى اللّه صغت قلوبكما))(2) كيانند؟ تا آنكه در سفر حج همراه او شدم يك روز فرصتى پيش آمد، ضمن اينكه آب وضو روى دستش مى ريختم گفتم :- يا اميرالمؤ منين ! آن دو زن كه خداوند در قرآن به آنها اشاره مى كند و مى فرمايد:((ان تتوبا الى اللّه فقد ضغت قلوبكما)) كدامند؟ گفت : عجب است از تو كه چنين پرسشى مى كنى آنها ((عايشه )) و ((حفصه )) مى باشند. آنگاه خود عمر داستان را اين چنين تفصيل داد:- من و يكى از انصار در قسمت بالاى شهر مدينه كه با مسجد و مركز مدينه فاصله داشت منزل داشتم من و او با هم قرار گذاشتيم به نوبت ، يك روز در ميان ، هر كدام از ما به مسجد و مركز مدينه برويم و اگر چيز تازه اى رخ داده بود به اطلاع ديگرى برسانيم .ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم .(3) اما مردم در مدينه برعكس بودند، زنان آنان بر ايشان تسلّط داشتند، تدريجا اخلاق زنان مدينه در زنان ما اثر كرد، يك روز من به همسرم خشم گرفتم ، او بر خلاف انتظار، جواب مرا پس داد.گفتم : جواب مرا پس مى دهى ؟ گفت : خبر ندارى كه زنان پيغمبر رويشان با او باز است و با او يك و دو مى كنند و گاه يكى از آنان يك روز تمام با پيغمبر قهر مى كند.از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شدم گفتم :- به خدا قسم ، كسى كه با پيغمبر چنين كند بدبخت شده است .فورا لباس پوشيدم و به شهر آمدم و بر دخترم حفصه وارد شدم ، گفتم :- شنيده ام شما گاهى يك روز تمام پيغمبر را ناراحت مى كنيد.گفت : بلى .گفتم : دختركم ! بيچاره شدى . چه اطمينانى دارى كه خداوند به خاطر پيامبرش بر تو خشم نگيرد؟ دختركم ! از من بشنو، بعد از اين نه با پيغمبر تندى كن و نه از او قهر كن هر چه مى خواهى به خودم بگو. اگر مى بينى رقيبت - عايشه - از تو زيباتر است ناراحت نباش .قضيه گذشت ، در آن ايام ما نگران حمله غسانيها از جانب شام بوديم ، شنيده بوديم آنان آماده حمله به ما هستند. يك روز كه نوبت رفيق انصارى بود و من در خانه بودم ، شب هنگام ديدم در خانه مرا محكم مى كوبد و مى گويد:- او در خانه است ؟ من سخت هراسان شدم ، بيرون آمدم .گفت : حادثه بزرگى رخ داده .گفتم : غسانيها حمله كردند؟ گفت : نه ، از آن بزرگتر.گفتم : چه شده ؟ گفت : پيامبر زنان خويش را يك جا ترك گفته است !!گفتم : بيچاره شد حفصه ، قبلا پيش بينى مى كردم و به خود حفصه هم گفتم :صبح زود لباس پوشيدم و براى نماز صبح به مسجد رفتم و با پيامبر نماز جماعت خواندم ، پيامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصى كه به خودش تعلق داشت رفت ، و از همه كناره گيرى كرد.