بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت . جدش عبدالمطلب ، كفالت او را به عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد.هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب در گذشت . و طبق وصيت او، ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد.ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند.هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرد كند، به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند.ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچه ها رغبت نمى كرد، تنهائى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود.(57)
منطق پيامبر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ يكى از همسران رسول خدا بنام ((ماريه قبطيه )) فرزندى بدنيا آورد، كه پيامبر (ص ) نام او را ابراهيم نهاد. اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرم (ص ) قرار گرفت ، اما هنوز 18 ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت .پيغمبر كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت به شدت متاءثر شد و اشگ ريخت ، و فرمود: اى ابراهيم دل مى سوزد و اشگ مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گوئيم .تمام مسلمين از مصيبت متاءثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيغمبر (ص )نشسته است ، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه :گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پائين و رسول خدا، مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيغمبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب - فى حد ذاتة - مانعى ندارد، بلكه به خاطر رسول اكرم (ص ) ممكن است دنيا هم زيرورو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها به رسول خدا بيشتر شود.اين مطلب به گوش پيغمبر اكرم (ص ) رسيد، به جاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل