بى پايگى افتخارات قومى و نژادى - داستان های استاد: مرتضی مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های استاد: مرتضی مطهری - نسخه متنی

علیرضا مرتضوی کرونی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نمايندگان باذان با حكمى كه در دست داشتند در مدينه حضور پيغمبر رسيدند و منظور خود را در ميان گذاشتند. حضرت فرمود: فردا بياييد و جواب خود را دريافت كنيد. روز بعد كه خدمت آن جناب آمدند حضرت فرمود:

- ((شيرويه )) ديشب شكم پدرش خسرو پرويز را دريد و او را هلاك ساخت .

پيغمبر فرمود: خداوند به من اطلاع داد كه شاه شما كشته شد و مملكت شما به زودى به تصرف مسلمين در خواهد آمد. اينك شما به يمن باز گرديد و به باذان بگوييد اسلام اختيار كند. اگر مسلمان شد حكومت يمن همچنان با او خواهد بود. نبى اكرم به اين دو نفر هدايايى مرحمت فرمود و آن دو نفر به يمن بازگشتند، و جريان را به باذان گفتند، باذان گفت :

- ما چند روزى صبر مى كنيم ، اگر اين مطلب درست از كار درآمد معلوم است كه وى پيغمبر است و از طرف خداوند سخن مى گويد، آنگاه تصميم خود را خواهيم گرفت .

چند روزى بر اين قضيه گذشت كه پيكى از تيسفون رسيد و نامه از طرف شيرويه براى باذان آورد. باذان از جريان قضيه بطور رسمى مطلع شد و شيرويه علت كشتن پدرش را براى وى شرح داده بود. شيرويه نوشته بود كه مردم يمن را به پشتيبانى وى دعوت كند و شخصى را كه در حجاز مدعى نبوت است آزاد بگذارد و موجبات ناراحتى او را فراهم نسازد.

باذان در اين هنگام مسلمان شد و سپس گروهى از ايرانيان كه آنها را ((ابناء)) و ((احرار)) مى گفتند مسلمان شدند و اينان نخستين ايرانيانى هستند كه وارد شريعت مقدس اسلام گرديدند.

حضرت رسول باذان را همچنان بر حكومت يمن ابقا كردند و وى از اين تاريخ از طرف نبى اكرم بر يمن حكومت مى كرد و به ترويج و تبليغ اسلام پرداخت و مخالفين و معاندين را سر جاى خود نشانيد. باذان در حيات حضرت رسول در گذشت و فرزندش ((شهر بن باذان )) از طرف پيغمبر به حكومت يمن منصوب شد. وى نيز همچنان روش پدر را تعقيب نمود و با دشمنان اسلام مبارزه مى كرد(51).

بى پايگى افتخارات قومى و نژادى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در روضه كافى مى نويسد: ((روزى سلمان فارسى در مسجد پيغمبر نشسته بود، عده اى از اكابر اصحاب نيز حاضر بودند، سخن از اصل و نسب به ميان آمد، هر كسى درباره اصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد، نوبت به سلمان رسيد، به او گفتند تو از اصل و نسب خودت بگو، اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيت شده اسلامى به جاى اين كه از اصل و نسب و افتخارات نژادى سخن به ميان آورد، گفت :

- ((انا سلمان بن عبداللّه ))، من نامم سلمان است و فرزند يكى از بندگان خدا هستم ، ((كنت ضالا فهد انى اللّه عزوجل بمحمد))، گمراه بودم و خدا به وسيله محمد (ص ) مرا راهنماى كرد، ((و كنت عائلا فاغنانى اللّه بمحمد))، فقير بودم و خداوند به وسيله محمد (ص ) مرا بى نياز كرد. ((و كنت مملوكا فاعتقنى اللّه بمحمد))، برده بودم و خداوند به وسيله محمد (ص ) مرا آزاد كرد. اين است اصل و نسب من .

در اين بين رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جريان را به عرض آن حضرت رساند. رسول اكرم رو كرد به آن جماعت كه همه از قريش بودند و فرمود:

((يا معشر قريش ان حسب الرجل دينه ، و مروئته خلقه ، واصله عقله )).

يعنى : اى گروه قريش ، خون يعنى چه ؟ نژاد يعنى چه ؟ نسب افتخارآميز هر كس دين اوست ، مردانگى هر كس عبارت است از خلق و خوى و شخصيت و كاراكتر او، اصل و ريشه هر كس عبارت است از عقل و فهم و ادراك او، چه ريشه و اصل و نژادى بالاتر از عقل !؟ يعنى به جاى افتخار به استخوانهاى پوسيده گنديده ، به دين و اخلاق و عقل و فهم و ادراك خود افتخار كنيد.

راستى ، بينديشيد، ببينيد سخنى عالى تر و منطقى تر از اين مى توان ادا كرد(52)؟!

مبارزه با طبقات

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در ((كامل ابن اثير)) مى خوانيم كه :

/ 48