بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ جابر مى گويد: در خدمت رسول خدا (ص ) به در خانه فاطمه (ع ) آمديم . رسول خدا سلام كرد و اجازه ورود خواست ، فاطمه (ع ) اجازه داد.پيغمبر اكرم فرمود: با كسى كه همراه من است وارد شوم ؟ زهرا (ع ) گفت : پدر جان ! چيزى بر سر ندارم .فرمود: با قسمتهاى اضافى روپوش خودت ، سرت را بپوشان .سپس مجددا استعلام كرد كه آيا داخل شويم ؟ پاسخ شنيدم : بفرمائيد.وقتى وارد شديم ، چهره زهرا (ع ) آنچنان زرد بود كه مانند شكم ملخ مى نمود.رسول اكرم (ص ) پرسيد: چرا چنين هستى ؟ جواب داد: از گرسنگى است .(8)پيغمبر اكرم دعا فرمود كه : خدايا دختر مرا سير گردان .پس از دعاى پيغمبر اكرم چهره زهرا گلگون شده و گوئى دويدن خون را در زير پوست صورت مى ديدم و زهرا از آن پس گرسنه نماند.
شاءن نزول آيات پوشش
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ روزى در هواى گرم مدينه ، زنى جوان و زيبا در حالى كه طبق معمول روسرى خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بنا گوشش پيدا بود، از كوچه عبور مى كرد.مردى از اصحاب رسول خدا (ص ) از طرف مقابل مى آمد. آن منظره زيبا سخت نظر او را جلب كرد و چنان غرق تماشاى آن زيبا شد كه از خودش و اطرافيانش غافل گشت و جلو خودش را نگاه نمى كرد.آن زن وارد كوچه اى شد و جوان با چشم خود او را دنبال مى كرد. همانطور كه مى رفت ، ناگهان استخوان يا شيشه اى كه از ديوار بيرون آمده بود به صورتش اصابت كرد و صورتش را مجروح ساخت ، وقتى به خود آمد كه خون از سر و صورتش جارى شده بود.با همين حال به حضور رسول اكرم رفت و ماجرا را به او عرض رساند. اينجا بود كه آيه مباركه نازل شد:((اى پيامبر! به مؤ منان بگو كه ديده هاشان را فرو گيرند و عورتهاشانرا نگاهدارند؛ زيرا كه آن براى ايشان پاكيزه تر است . به درستى كه خدا - به آنچه مى كنند - آگاه است . و به زنان باايمان نيز بگو كه ديده هاشانرا فرو گيرند و عورتهاشانرا نگاه دارند و زيور و زينت خود را - مگر آنچه از آن آشكار آمد - ظاهر نسازند و بايد كه روسريها و مقنعه هاشانرا بر گريبانهاشان فرو گذارند و پيرايه هاى خود را ظاهر نسازند مگر براى شوهرانشان ، يا پدرانشان ، يا پدران شوهرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنانشان ، يا مملوكان ، يا ديوانگان و افراد بله ، يا كودكان غير مميّز))(9)
ستر عورت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در تاريخ ، داستانى از رسول اكرم (ص ) در زمينه ستر عورت هست رسول اكرم (ص ) مى فرمايد:((در كودكى چند بار پيش آمدهايى براى من شد و احساس كردم كه يك قوه غيبى و يك ماءمور درونى مراقب من است و مرا از ارتكاب بعضى كارها باز مى دارد، از جمله اينكه :هنگامى كه بچه بودم و با كودكان بازى مى كردم يك روز يكى از رجال قريش كار ساختمانى داشت و كودكان بر حسب حالت كودكى دوست داشتند سنگ مصالح بنائى را در دامن گرفته بياورند و نزديك بنا قرار دهند.بچه ها طبق معمول عرب پيراهن هاى بلند به تن داشتند و شلوار نداشتند، وقتى كه دامن خود را بالا مى گرفتند عورت آنها مكشوف مى شد، من رفتم يك سنگ در دامن بگيرم همين كه خواستم دامنم را بلند كنم ، گوئى كسى با دستش زد و دامن مرا انداخت ، يك بار ديگر خواستم دامنم را بالا بگيرم باز همانطور شد و دانستم كه من نبايد اين كار را بكنم .(10)