محبت به كافر - داستان های استاد: مرتضی مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های استاد: مرتضی مطهری - نسخه متنی

علیرضا مرتضوی کرونی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و تمام جوانهاى مدينه را فاسد كرده است . اگر چاره اى نينديشى اين زن جوانهاى مدينه را فاسد خواهد كرد. خليفه دستور داد كه غل به گردن آن مرد و كنيزش بيندازند و آنها را به شام بياورند. وقتى آندو در حضور خليفه نشستند مرد گفت كه معلوم نيست كه اينكه كنيز من مى خواند غنا باشد، و از خليفه خواست كه خودش امتحان كند. خليفه دستور داد كه كنيز بخواند او شروع به خواندن كرد، كمى كه خواند شروع به سر تكان دادن كرد، كم كم كار بجايى رسيد كه خود خليفه شروع كرد به چهار دست و پا راه رفتن و مى گفت :

- بيا جانم به اين مركوب خودت سوار شو! واقعا موسيقى قدرت عظيم و فوق العاده اى مخصوصا از جهت پاره كردن پرده تقوى و عفت دارد.(69)

محبت به كافر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ حضرت صادق (ع ) در سفر مى رفتند، بين راه كسى را ديدند كه در كنار جاده در زير سايه درختى به يك وضعى خودش را انداخته كه معلوم است كه ناراحت مى باشد و حالش غير عادى است ، به فردى كه همراهش بود فرمود:

- برويم ببينيم اين مرد چه گرفتارى دارد. مرد كه از طيلسان و لباس ‍ مخصوص او معلوم مى شد كه مسلمان نيست و صدايش هم در نمى آمد، پس از بررسى فهميدند اين مرد تشنه و گرسنه است و در اين بيابان تنها مانده است ، حضرت دستور فرمودند تا آب و نانش دهند و نجات يافت . آن شخص همراه امام گفت :

- آخر اين كافر بود، مگر ما به كافر هم مى توانيم محبت كنيم ؟ حضرت فرمودند: آرى ، اين محبت كه ضررى به جايى نمى زند و دشمنى به مسلمين نيست .(70)

دموكراسى على

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ اميرالمؤ منين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خليفه است و آنها رعيتش ، هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنانرا از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مى نگريست . اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزيست كه در دنيا كمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى شدند و صحبت مى كردند، طرفين استدلال مى كردند، استدلال يكديگر را جواب مى گفتند.

شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد. مى آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى كردند.

روزى اميرالمؤ منين بر منبر بود. مردى آمد و سؤ الى كرد، على بالبديهه جواب گفت ، يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد:

- قاتله اللّه ما افقهه : ((خدا بكشد اين را، چقدر دانشمند است ؟))

ديگران خواستند متعرّضش شوند اما على فرمود:

- رهايش كنيد او به من تنها فحش داد.

خوارج در نماز جماعت به على اقتداء نمى كردند زيرا او را كافر مى پنداشتند، به مسجد مى آمدند و با على نماز نمى گزاردند و احيانا او را مى آزردند. على ، روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتداء كرده اند، يكى از خوارج به نام ((ابن الكواء)) فريادش بلند شد و آيه اى را به عنوان كنايه به على بلند خواند:

((و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكوننّ من الخاسرين .))

اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى رود و از زيانكاران خواهى بود. ابن الكوا با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند، كه سوابق تو را در اسلام مى دانيم ، اول مسلمان هستى ، پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در ((ليلة المبيت ))

فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى ، خودت را طعمه شمشيرها قرار دادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست ، اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالت به هدر مى رود.

على در مقابل چه كرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد سكوت كرد تا آيه را به آخر برساند همين كه به آخر

/ 48