گفتارى فلسفى و قرآنى پيرامون قدرت انبياء و اولياء - ترجمه تفسیر المیزان جلد 10

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 10

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خواننده عزيز! يك بار ديگر به دقت در جمله" لا أَقُولُ لَكُمْ ..." و سپس در جمله" إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ"، و آن گاه در جمله" قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ ..." نظر كن، آن گاه خواهى فهميد كه آيه سوره انعام، نخست آن سنخ برترى و فضيلتى را كه عوام الناس‏
از پيغمبر خود توقع دارند نفى مى‏كند، و سپس تنها رسالت را براى رسول اثبات مى‏كند و آن گاه بدون درنگ، به اثبات نوعى فضيلت براى رسول پرداخته غير آنچه عوام توقع دارند و آن فضيلت عبارت است از اينكه او به وسيله بصيرت و بينايى خدايى داراى بصيرت است، ولى ديگران نسبت به ايشان، همانند كورانند نسبت به دارندگان چشم، و همين داشتن بصيرت است كه پيروى كردن از رسول را بر مردم واجب مى‏سازد همانطور كه افراد كور مجبورند به راهنمايى و دستگيرى بينايان راه بروند و هر جا آنها رفتند قدم بگذارند، و مجوز اينكه رسول، مردم خود را دعوت به پيروى از خود مى‏كند نيز همين است.

گفتارى فلسفى و قرآنى پيرامون قدرت انبياء و اولياء

پيرامون قدرت انبياء و اولياء به اذن خدا،عدم استقلال ممكنات از واجب الوجود،نه در ذات و نه در آثار‏

مردم نوعا نسبت به مقام پروردگار خود جاهل بوده و از اينكه خداى تعالى بر آنان احاطه و تسلط دارد در غفلتند، و به همين جهت با اينكه فطرت انسانيت، آنان را به وجود خداى تعالى و يگانگى او هدايت مى‏كند در عين حال ابتلايشان به عالم ماده و طبيعت، و نيز انس و فرورفتگيشان در احكام و قوانين طبيعت از يك سو، و نيز انسشان به نواميس و سنت‏هاى اجتماعى از سوى ديگر، و انسشان به كثرت، و بينونت و جدايى- كه لازمه عالم طبيعت است- از سوى ديگر وادارشان كرده به اينكه عالم ربوبى را با عالم مانوس ماده قياس كرده و چنين بپندارند كه وضع خداى سبحان با خلقش عينا همان وضعى است كه يك پادشاه جبار بشرى با بردگان و رعاياى خود دارد.

آرى ما انسانها در عالم بشريت خود، يك فرد جبار و گردن‏كلفت را نام پادشاه بر سرش مى‏گذاريم، و اين فرد اطرافيانى به نام وزراء و لشگريان و جلادان براى خود درست مى‏كند كه امر و نهى‏هاى او را اجراء كنند، و عطايا و بخشش‏هايى دارد كه به هر كس بخواهد مى‏دهد، و اراده و كراهت و بگير و ببندى دارد، هر جا كه خواست مى‏گيرد و هر جا كه نخواست رد مى‏كند، هر كه را خواست دستگير و هر كه را خواست آزاد مى‏كند، به هر كس خواست ترحم نموده و به هر كس كه خواست خشم مى‏گيرد، هر جا كه خواست حكم مى‏كند و هر جا كه خواست حكم خود را نسخ مى‏كند، و همچنين از اينگونه رفتارهاى بدون ملاك دارد.

اين پادشاه و خدمتگزاران و ايادى و رعايايش و آنچه نعمت و متاع زندگى در دست آنها مى‏گردد امرى است موجود و محدود، موجوداتى هستند مستقل و جداى از يكديگر، كه به وسيله احكام و قوانين و سنت‏هايى اصطلاحى به يكديگر مربوط مى‏شوند، سنت‏هايى كه جز در عالم ذهن صاحبان ذهن، و اعتقاد معتقدين موطنى ديگر ندارند.

/ 573