نكات ادبى
1 ـ الفواحش جمع فاحشه و آن كار بسيار زشتى است كه طبع بشرى از آن نفرت دارد; مانند زنا و ساير گناهان كبيره و البته فاحشه را بيشتر در زنا به كار مى برند. 2 ـ اثم آن كار زشتى است كه زيان آور است و شامل تمام گناهان اعم از صغيره و كبيره مى شود. 3 ـ بغى ستم، طلب برزگى كردن با تجاوز به حقوق ديگران. البته ابتغاء به معناى مطلق طلب كردن آمده است. 4 ـ بغير الحق براى تأكيد است از باب وصف شيئى به لازم آن. چون بغى و ظلم هميشه به ناحق است. 5 ـ سلطان دليل، حجت، برهان. 6 ـ ان تشركوا در حكم مصدر و عطف به فواحش است. 7 ـ اجل وقت معين، سرآمد. 8 ـ ساعة لحظه، كمترين وقت از اوقات. اين كلمه در اينجا به معناى ساعت متعارفيعنى يك بيست و چهارم شبانه روز نيست.تفسير و توضيح
آيه (33) قل انّما حرّم ربى الفواحش ...: ديديم كه اعراب جاهلى چيزهايى را براى خود حرام كرده بودند و آن را به خدا نسبت مى دادند. قرآن با اين انحراف مبارزه كرد و خاطر نشان ساخت كه آن چيزهايى را شما حرام مى دانيد كه خدا حرام نكرده است. اكنون در اين آيه آن چيزهايى را كه خداوند واقعاً حرام كرده، برمى شمارد و پنج مورد را مى آورد كه شامل تمام محرّمات است: 1 ـ خداوند فواحش را حرام كرده; يعنى كارهاى بسيار زشتى كه نفرت آور است يا همان گناه كبيره و بخصوص زنا و انحرافات جنسى كه مصداق بارز فاحشه اند. فحشا حرام است چه به صورت آشكار انجام بگيرد يا به صورت پنهانى. اين قيد براى ردّ اين عقيده اعراب جاهلى است كه زنا را در صورتى كه به طور پنهان و با توافق طرفين باشد جرم و گناه نمى دانستند .اين همان است كه دنياى مادّى امروز آن را تجربه مى كند; ولى پر واضح است كه زنا چه به صورت پنهان و چه به صورت آشكار، كانون خانواده ها را ويران مى كند و آثار زيانبار فراوانى دارد. 2 ـ اثم و گناه به طور مطلق حرام است و از هرچيزى كه شرع، آن را قدغن كرده، چه گناهان كبيره و چه گناهان صغيره، بايد اجتناب كرد. البته كلمه اثم اعم است و شامل فواحش و موارد بعدى هم مى شود. اينكه چند مورد را جداگانه ذكر كرده براى بيان اهميت آنهاست.3 ـ تجاوز به حق ديگران و ستمكارى نيز حرام است. منظور از بغى در اينجا گناهانى است كه باعث از بين رفتن حق الناس مى شود و فواحش و اثم بيشتر در مورد گناهانى است كه مربوط به حق الله است. اينكه براى ستم كردن به ديگران قيد بغير حق را مى آورد از باب تاكيد بر مطلب و توصيف چيزى به لازم آن است; چون ستم كردن هميشه ناحق است. 4 ـ شريك قرار دادن خدا نيز يكى ديگر از محرّمات است. شرك، آفت بزرگى است كه انسان را از خيرات و بركات ايمان و توحيد محروم مى كند و اسلام در آغاز با شرك و بت پرستى شديد اعراب جاهلى روبرو بود قرآن در آيات بسيارى مبارزه اى بى امان با شرك دارد. اينكه در آيه مى فرمايد، براى خدا آنچه را كه دليلى بر آن نفرستاده شريك قرار ندهيد، اين نيز تأكيد بر اين مطلب است كه مشركان هيچ گونه دليل و برهانى برعقيده خود نداشتند و خدا هيچ حجتى را از آنها نمى پذيرد. اينكه در اين آيه و چند آيه ديگر مى فرمايد: خدا بر آنها سلطانى و دليلى نفرستاده، شايد اشاره به اين باشد كه مشركان نه تنها دليل عقلى ندارند، كه دليل سمعى هم ندارند. 5 ـ نسبت دادن بعضى از چيزها به خدا و دروغ بستن به او نيز از محرّمات است و شايد بدترين آن ها باشد. چه گناهى از اين بالاتر كه انسان بدعتى را بگذارد و بگويد كه خدا آن را قرار داده، در حالى كه خدا آن را نگفته است. اعراب جاهلى بسيارى از بدعتها و سنتهاى غلطى را كه داشتند به خدا نسبت مى دادند ; گويا آنها را خدا به آنان تلقين كرده است و اين خود انحرافى بزرگ بود كه در قرآن بارها به اين مسأله اشاره شده و در بعضى از آيات، آن را ظلمى بزرگ بلكه بزرگترين ظلم معرفى كرده است: ومن اظلم ممّن افترى على الله كذبا او قال اوحى الىّ ولم يوح اليه شىء(انعام/93)و چه كسى ستمكارتر از كسى است كه برخدا دروغ بندد يا بگويد برمن وحى شده در حالى كه چيزى بر او وحى نشده است.اين پنج موردى كه در آيه مورد بحث آمده تمام گناهان را شامل مى شود و روشن است كه حرام شدن اينها براى رعايت مصالح انسانها و در جهت تأمين يك زندگى خوب و شرافتمندانه است كه در آن هم حقوق همگان رعايت شود و هم روح انسان تعالى پيدا كند و زمينه براى شكوفايى همه استعدادها فراهم گردد. بنابراين، انسان با پرهيز از گناهان، منّتى برخدا ندارد; زيرا خدا از آن سودى نمى برد. او با اين كار به خود و جامعه اى كه در آن مى زيد، خدمت مى كند. آيه (34) ولكل امة اجل فاذا جاء اجلهم ... : اين آيه بيانگر يكى از سنتهاى الهى در جامعه هاى بشرى است. طبق اين آيه و چند آيه ديگر، هر ملتى و هر جامعه اى مانند يك فرد انسانى اجل معينى دارد كه چون اجل به سر رسد، آن جامعه نابود خواهد شد.بسيارى از جامعه شناسان و دانشمندان فلسفه تاريخ نيز معتقدند كه هر جامعه اى و هر تمدنى عمرى دارد كه به سر خواهد آمد و بعضى از آنها مانند ابن خلدون هر جامعه اى را به يك فرد انسانى تشبيه مى كند كه دورانهاى كودكى، نوجوانى، جوانى، ميانسالى و پيرى را سپرى كرده بالاخره به مرحله مرگ خواهد رسيد و چون به آن مرحله گام نهاد هيچ چيزى آن را از سقوط نجات نخواهد داد. از نظر قرآن براى هر امّتى دوران مشخصى وجود دارد كه چون آن دوران به سر رسيد، آن جامعه از بين مى رود و اين سرنوشت محتوم هر ملّتى است كه بالاخره پس از سپرى شدن مدت معيّنى كه طول آن بستگى به شرايط خاصّ آن جامعه دارد، به مرحله اى مى رسد كه ديگر قابليّت بقا و استمرار را از دست مى دهد و سرانجام مى ميرد. در اين زمينه علاوه بر آيه مورد بحث به اين آيه هم توجه فرماييد. وما اهلكنا من قرية الاّ و لها كتاب معلوم ماتسبق من امة اجلها و مايستأخرون(حجر/5) و هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى آن كتابى معلوم بود. وقت معيّن هيچ امّتى جلو نمى افتد و نمى توانند آن را به تأخير بيندازند.يا بَنى آدَمَ اِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتى فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (* ) وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهآ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (* ) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياِته أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّى اِذا جآءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ (* )اى فرزندان آدم! چون پيامبرانى از خودتان به سوى شما آمدند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند، پس هركس پرهيزگارى كند و كار نيك انجام دهد، نه ترسى بر آنان است و نه آنان اندوهگين مى شوند(35) و كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كنند و از پذيرش آن تكبر مى نمايند ، آنان ياران آتشند و در آن جاويدان هستند(36) پس چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد يا آيات او را تكذيب كند؟ آنان را نصيبى كه از كتاب (سرنوشت) دارند مى رسد تا وقتى كه فرستادگان ما به سراغ آنها روند كه جانشان را بگيرند گويند: كجاست آنچه شما جز خدا آن را مى خوانديد؟ مى گويند: از ما گم شدند و خود گواهى مى دهند كه آنان كافر بوده اند(37)نكات ادبى
1 ـ امّا در اينجا در اصل ان ما است كه مركب است از ان شرطيه و ما ى زائده كه براى تأكيد مطلب آمده و در جمله شرط نون ثقيله مى آيد: يأتينّكم . 2 ـ يقصون از قصه به معناى پشت هم گفتن. 3 ـ خوف ترس از آينده و حزن : ناراحتى از گذشته. 4 ـ استكبروا عنها با تكبر از آن، روى برتافتند، با گردنكشى از قبول آن خوددارى كردند. 5 ـ ينالهم آنان را مى رسد. نيل به معناى رسيدن است و نوعاً در رسيدن چيزهاى خوب استعمال مى شود مگر اينكه قرينه اى باشد كه در رسيدن چيزهاى بد استعمال شود; مانند اين آيه. 6 ـ نصيب بهره، مقدار. 7 ـ كتاب در اينجا مقدرات، آنچه از سرنوشت انسان نوشته شده، لوح محفوظ. 8 ـ ما در ماكنتم موصوله است و ربطى به أَين ندارد.تفسير و توضيح
آيات (35-36) يابنى آدم امّا يأتينّكم رسل منكم ... : پس از يك وقفه نسبتاً طولانى كه بعد از جريان خلقت آدم و هبوط او از بهشت به وجود آمد و مطالب گوناگونى گفته شد كه آنها هم مربوط به استنتاجاتى بود كه از داستان آدم به دست مى آمد، اينك در دنباله سخن، مطلبى را بيان مى كند كه به نظر ما مربوط به آغاز زندگى آدم و فرزندان او در زمين است و آن، هنگامى است كه هنوز پيامبرانى نيامده اند. بنابراين خطاب يابنى آدم در اينجا با دو خطاب ديگرى كه در آيات پيش آمده بوده فرق دارد; هرچند كه در رديف آنها قرار دارد. اين خطاب نظير همان خطابى است كه در سوره بقره بلافاصله پس از هبوط آدم به او گفته شد و مربوط به زمان پيش از پيامبران است (به زودى آن آيه را خواهيم آورد). در اين خطاب به فرزندان آدم اظهار مى دارد كه: چون پيامبرانى از جنس خودتان آمدند آيات مرا بر شما خواندند، شما در برابر آنان دو گروه خواهيد بود; گروهى كه دعوت آنها را بپذيرد و تقوا و صلاح پيشه كند و گروهى كه آيات خدا را تكذيب كند و با گردنكشى از پذيرش آن سر باز زند. گروه اول رستگارند و براى آنان ترس و اندوهى وجود ندارد; ولى گروه دوم در آتش جهنم جاويدان خواهند بود. اينكه ما اين آيه را مربوط به آغاز زندگى آدم در زمين، پس از هبوط از بهشت دانستيم براى آن است كه همين مطالب در آيه ديگرى آمده و در آن تصريح شده كه اين خطاب بلافاصله پس از هبوط آدم صادر شده است. به اين آيه توجه فرماييد: قلنا اهبطوا منها جميعا فامّا يأتينّكم منّى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لاهم يحزنون. و الذين كفروا و كذّبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون(بقره/38-39)گفتيم همگى از آن (بهشت) فرود آييد پس چون از سوى من هدايتى بر شما آمد، پس كسانى كه تابع هدايت من شوند، نه ترسى بر آنان وجود دارد و نه اندوهگين مى شوند و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند، آنان ياران آتشند و در آن جاويدان هستند. ملاحظه مى فرماييد كه اين مضمون همان مضمون، آيه مورد بحث است و حتى بعضى از عبارتها عيناً تكرار شده و چون بى ترديد اين آيه مربوط به زمان هبوط است آيه مورد بحث نيز همين حال را دارد. بخصوص اينكه در آيه از آمدن پيامبران در آينده خبر مى دهد و اين مطلب بروشنى دلالت دارد كه در زمان اين خطاب هنوز پيامبرى نيامده بود. اين تقسيم بندى كه در آيه شده، حقيقتى است كه در طول تاريخ زندگى بشر واقعيت يافت و همواره مردم در برابر دعوت پيامبران دو گروه شدند; گروهى دعوت را پذيرفتند و گروهى در برابر آن ايستادند. آيه (37) فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ... : عكس العمل مردم در برابر دعوت انبيا بدانسان كه در آيه پيش آمد، از دو حال خارج نيست; يا دعوت را مى پذيرند و يا آن را انكار مى كنند. انكاركنندگان نيز خود چند گونه اند; بدترين آنها كسانى هستند كه علاوه بر انكار پيامبران، به خدا دروغ مى بندند و چيزى را كه خدا نگفته به او نسبت مى دهند. نمونه روشن اين گروه همان مشركان عصر پيامبر اسلام بودند كه به اصل وجود خدا اعتقاد داشتند ولى گمان مى كردند كه براى تقرب به او بايد بتها را پرستش كنند و اين را يك امر الهى و دينى مى دانستند. در واقع آنها به خدا افترا مى زدند .آنها علاوه بر بت پرستى دچار انواع انحرافات بودند و بعضى از چيزهاى حلال را حرام مى دانستند و بدعتها گذاشته بودند و مى گفتند خدا به ما چنين دستور داده است. در آيات پيش ديديم كه قرآن با اين تفكر مبارزه كرد و از آنها مطالبه دليلنمود و اظهار داشتند كه شما هيچ گونه حجتى بر اين نسبتهايى كه به خدا مى دهيد نداريد.اينك در اين آيه مى پرسد: چه كسى ستمكارتر از كسى است كه به خدا دروغ بندد و آيات او را تكذيب كند؟ ستمى بالاتر از اين نيست كه كسى بدعتى بگذارد و آن را به خدا نسبت بدهد و يا آيات خدا را دروغ انگارد. درباره اين افراد و سرنوشتى كه در پيش دارند، اضافه مى كند كه آنان را بهره اى كه از كتاب دارند خواهد رسيد. منظور از كتاب در اينجا لوح محفوظ است و آن كتابى است كه مقدرات انسانها از خوب و بد در آن نوشته شده است. منظور اين است كه آنان طبق همان مقدرات، عمر خود را به سر خواهند برد و بالاخره فرشتگان مرگ كه از آنها به عنوان فرستادگان ما
ياد شده به سراغ آنها خواهند رفت و روح آنها را قبض خواهند كرد و در اين هنگام كه لحظه آخر زندگى آنهاست و سكرات مرگ را مشاهده مى كنند، فرشتگان از آنها خواهند پرسيد: آن چيزهايى كه شما در برابر خدا پرستش مى كرديد، اينك كجا هستند؟ و آنها مأيوسانه پاسخ خواهند داد كه آنها گم شده اند و نمى دانيم كجا هستند و بدينگونه اعتراف خواهند كرد كه كافر بوده اند و جز خدا بتها را مى پرستيده اند. اينكه آنها در پاسخ مى گويند آن معبودها و بتها از ما گم شده اند، به اين معناست كه به يارى ما نمى آيند و نمى توانند به ما كمك كنند و اين خود اعترافى است به اينكه زمانى آنها را پرستش كرده اند و به آنها ايمان داشته اند و بدينگونه به كافر بودن خود گواهى مى دهند. نظير اين تعبير را چند آيه بعد در همين سوره خواهيم خواند: