در جهان سوق دهد. و من مانند بچه شترى كه در پى مادرش روان است، به دنبال وى روان بودم. و او هر روز پرچم نو و تازه اى از خلق و خوى نيك برمى افراشت و به من فرمان مى داد كه از او پيروى كنم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مدتى از سال را در كوه حراء اقامت مى كرد و جز من كسى او را نمى ديد.
در آن روزگار، اسلام به خانه اى غير از خانه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خديجه نيامده بود، كه من سومين آنان بودم "هنگام ظهور اسلام، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خديجه من سومين نفرى بودم كه به خداى يگانه و دين اسلام ايمان آوردم".
من، هنگام نزول وحى، نور وحى را مى ديدم و رايحه ى نبوت را استشمام مى كردم. من هنگام فرود آمدن وحى بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم صداى ناله ى شيطان را شنيدم و گفتم: اى رسول خدا! اين ناله ى چه كسى است؟ فرمود: اين صداى شيطان است كه از پرستش خود نااميد شده است. تو آنچه را كه من مى شنوم، مى شنوى و آنچه را من مى بينم، مى بينى، جز آن كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من هستى و پيوسته بر راه خير و نيكى قدم مى گذارى.
ب- و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم انى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعه قط و لقد واسيته بنفسى فى المواطن التى تنكص فيها الابطال و تتاخر فيها الاقدام، نجده اكرمنى الله بها... [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 188. ]
و به راستى بزرگان اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه حافظان قرآن و شريعت او هستند، به خوبى مى دانند كه من هيچگاه سر از فرمان خدا و پيامبرش برنتافته ام و در راه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در ميدان هايى كه پهلوانان مى گريختند و گامها به عقب برمى گشت، به دليل شجاعت و جوانمردى، كه خداى بزرگ مرا به خاطر آن گرامى داشته، از نثار جان خود دريغ نكرده ام....
ج- ان الموت طالب حثيث لا يفوته المقيم و لا يعجزه الهارب. ان اكرم الموت القتل و الذى نفس ابن ابى طالب بيده، لالف ضربه بالسيف اهون على من ميته على الفراش فى غير طاعه الله. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 122. ]
همانا مرگ خواهنده اى است شتابان كه هيچ كس از دست او رهايى نمى يابد، چه آنان كه بايستند و چه آنان كه بگريزند. آگاه باشيد كه بهترين مرگ، كشته شدن در راه خداست. سوگند به آن كسى كه جان فرزند ابوطالب در دست او است، هزار زخم شمشير بر من آسان تر است از مرگ در بستر، در حالى كه از غير خدا اطاعت كنم.
د- و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من اذهان و لا ايهان... [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 24. ]
به جان خودم سوگند كه در مبارزه با مخالفان حق و كسانى كه در گمراهى غوطه مى خورند، درنگ و سستى نمى كنم....
ه- لقد كنت و ما اهدد بالحرب و لا ارهب بالضرب و انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه من دينى. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 22. ]
من كسى نيستم كه به نبرد تهديد شوم و يا از ضربه ى شمشير بهراسم. من به پروردگار خويش يقين دارم و در دين خود دچار شك و گمان نيستم.
و- و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها و لو امكنت الفرص من رقابها لسارعت اليها و ساجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعكوس و الجسم المركوس، حتى تخرج المدره من بين حب الحصيد. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، نامه ى 45. ]
به خدا سوگند، اگر عرب براى جنگ با من پشت به پشت هم دهند و يكديگر را يارى كنند، من هرگز از اين نبرد روى برنگردانم. و اگر فرصت مناسبى به دستم آيد، به سوى آنان مى شتابم و گردنشان را قطع مى كنم. و به زودى مى كوشم تا زمين را از اين شخص وارونه و كالبد واژگون "معاويه" پاك سازم، باشد كه سنگ و خاشاك از ميان دانه هاى درو شده بيرون آيد.
ز- انى والله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لا استوحشت و
انى من ضلالهم الذى هم فيه و الهدى الذى انا عليه لعلى بصيره من نفسى و يقين من ربى و انى الى لقاء الله لمشتاق و لحسن ثوابه لمنتظر راج... [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، نامه ى 62. ]
به خدا سوگند كه اگر من به تنهايى با همه ى دشمنان روبرو شوم و آنان از فراوانى سپاه، همه ى جمعيت روى زمين را پر كرده باشند، هرگز از آنان هراسان و بيمناك نيستم، زيرا من گمراهى و ضلالتى را كه ايشان در آن فرورفته اند و راه رستگارى خويش را كه بر آن قدم مى گذارم، با چشم خود مى بينم و از سوى خدا به راستى و درستى راه خويش يقين دارم. من به ديدار پروردگار آرزومند و به پاداش نيك او اميد فراوان دارم....
امام مهدى در نهج البلاغه
1- يعطف الهوى على الهدى، اذا عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الراى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الراى.
و منها: حتى تقوم الحرب بكم على ساق، باديا نواجذها، مملوءه اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها. الا و فى غد- و سياتى غد بما لاتعرفون- ياخذ الوالى من غيرها عمالها على مساوى ء اعمالها و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلما مقاليدها، فيريكم كيف عدل السيره و يحيى ميت الكتاب و السنه. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 138. ]
در روزگارى كه هواى نفس حكومت مى كند، امام زمان عليه السلام هدايت و رستگارى را جايگزين هواى نفس مى سازد. و در عصرى كه نظر شخصى بر قرآن مقدم شده است، افكار را متوجه قرآن مى گرداند و آن را حاكم جامعه مى سازد.
امام عليه السلام درباره ى حوادث پيش از ظهور امام زمان "عج" و علامت هايى آن چنين مى فرمايد:
جنگ شديدى برپا گردد و به شما چنگ و دندان نشان دهد. پستان شتر جنگ مملو
از شير باشد- آغازش شيرين و پايانش تلخ گردد. آگاه باشيد! فردا- فردايى كه مى آيد و تاريخ آن را نمى دانيد- امام زمان عليه السلام حاكمان را مواخذه و مجازات خواهد كرد. زمين گنج هاى خود را در اختيار آن حضرت قرار خواهد داد و كليدهاى خزاين جهان با كمال ميل تسليم آن حضرت خواهند شد. آنگاه امام زمان "عج" به شما نشان مى دهد عدالت چيست و چگونه قرآن و روايت هاى كهنه شده را زنده خواهد كرد.
2- الا و ان من ادركها منا يسرى فيها بسراج منير و يحذو فيها على مثال الصالحين، ليحل فيها ربقا و يعتق فيها رقا و يصدع شعبا و يشعب صدعا، فى ستره عن الناس لايبصر القائف اثره و لو تابع نظره، ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل. تجلى بالتنزيل ابصارهم و يرمى بالتفسير فى مسامعهم و يغبقون كاس الحكمه بعد الصبوح! [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 150. ]
توجه داشته باشيد كه هر كس آن روزگار "امام مهدى عليه السلام" را درك كند با نورافكن الهى حركت مى كند و در جاى پاى شايستگان گام برمى دارد تا بندها پاره گردد، بندگان آزاد گردند، ملت هاى گمراه متلاشى شوند و نيكان با يكديگر در پنهانى متحد گردند و كارآگاهان نتوانند اثرشان را به دست آورند- هر چند دقت و تحقيق كنند.
در چنين روزگارى اسلحه ها آماده گردد و چشم ها بر اثر توجه به قرآن باز شود و تفسير قرآن گوش آنان را هدف قرار دهد و آنها را باز كند و شب و روز تشنگى معنوى آنان را برطرف گرداند.
3- و قال عليه السلام: لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها و تلا عقيب ذلك:
''و نريد ان نمن على الذين الستضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين''. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، كلمات قصار، شماره ى 200. ]
امام عليه السلام "درباره ى ظهور دولت حقه ى آل محمد عليهماالسلام" فرموده است:
دنيا بر ما "آل محمد" بازگردد و مهربانى نمايد، مانند بازگشت شتر بدخو و گازگير به بچه ى خويش.
سپس آيه ى 5 از سوره ى قصص را قرائت فرموده اند:
ما اراده كرده ايم منت گذاريم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند و آنان را پيشوا و رهبران دين و دنيا قرار دهيم.
جمع شدن اصحاب حضرت مهدى
4- فى حديثه عليه السلام: فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه، فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، كلمات قصار، حديث 1، ص 1202. ]
هنگامى كه زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام برسد و پيشواى دين بر جاى خويش استوار گردد، مردم همانند ابرهاى پراكنده ى پائيزى در اطراف او جمع مى شوند.
جلوه تاريخ در نهج البلاغه
تاريخ از ديدگاه نهج البلاغه ارزش و اهميت خاصى دارد و امام على عليه السلام به تاريخ به عنوان منبعى سرشار از نكته ها و درس ها مى نگرد و به آن بها مى دهد.
تاريخ آيينه اى است كه در آن مى توان پيدايش و مرگ تمدنها و جامعه هاى مختلف را مشاهده كرد و با پيگيرى و رديابى حادثه ها و اتفاقها، انجام كار مستبدان و ستمگران را به روشنى دريافت و با تفكر در اخبار و سير در آثار گذشتگان تجربه هاى آنان را به دست آورد و عمرى به درازاى عمر بشريت كسب كرد.
اميرالمومنين عليه السلام همين معنى را در ضمن وصيتى به فرزندش چنين مى فرمايد:
1- اى بنى، انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى، فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم، حتى عدت كاحدهم، بل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم، فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره. [ نهج البلاغه، نامه ى 31. ]
پسرم! درست است كه من به اندازه ى همه كسانى كه پيش از من زيسته اند، عمر نكرده ام، اما به اعمال آنان نظر كرده ام و در اخبارشان انديشيده ام و در آثارشان سير نموده ام تا جايى كه همانند يكى از آنها شده ام، بلكه به دليل آنچه از تاريخ آنان به من رسيده است، گويا از اول تا آخر با آنها بوده ام، پس زلال آن را از كدر و تاريك آن و نفع آن را از ضرر آن باز شناخته ام.
2- اولستم ابناء القوم و الاباء و اخوانهم و الاقرباء تحتذون امثلتهم و تركبون قدتهم و تطوون جادتهم؟ [ نهج البلاغه، خطبه ى 83. ]
آيا شما فرزندان و پدران و برادران و خويشاوندان اقوام گذشته نيستيد كه قدم در جاى قدم آنان نهاده ايد و در همان جاده گام برمى داريد كه آنان گام زده اند .
3- و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سرفى ديارهم و آثارهم، فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا... [ نهج البلاغه، نامه ى 31. ]
آنچه بر پيشينيان رسيده است به قلب خود يادآورى كن و در ديار و آثار و نشانه هاى آنان سير كن و بنگر كه آنان چه كرده اند و از كجا منتقل شده اند و در كجا فرود آمده اند.
4- و لا تغرنكم الحياه الدنيا كما غرت من كان قبلكم من الامم الماضيه و القرون الخاليه الذين احتلبوا درتها و اصابوا غرتها و افنوا عدتها و اخلقوا جدتها و اصبحت مساكنهم اجداثا و اموالهم ميراثا. لا يعرفون من اتاهم و لا يحلفون من بكاهم و لا يجيبون من دعاهم. [ نهج البلاغه، خطبه ى 230. ]
دنيا شما را مغرور نسازد، همانطور كه پيشينيان و امت هاى گذشته را در قرن هاى قبل مغرور ساخت. آنان كه از پستان دنيا شير دوشيدند و به غفلت هاى آن گرفتار شدند و امكانات آن را فانى كردند و تازه هاى آن را كهنه ساختند، منزل هاى آنان گورستان و ثروت هايشان ميراث ديگران شد. كسى را كه به سوى آنان برود نمى شناسند و كسى را كه بر آنان گريه كند تسلى نمى دهند و كسى را كه آنان را بخواند پاسخ نمى گويند.
5- و ان لكم فى القرون السالفه لعبره. اين العمالقه و ابناء العمالقه! اين الفراعنه و ابناء الفراعنه! اين اصحاب مدائن الرس، الذين قتلوا النبيين و اطفئوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبارين! اين الذين سارو بالجيوش و هزموا بالالوف و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن. [ نهج البلاغه، خطبه ى 182. ]
براى شما در تاريخ قرنهاى گذشته درس هاى عبرت وجود دارد. كجا هستند ''عمالقه'' و فرزندانشان! كجا هستند فرعون ها و فرزندانشان! كجا هستند ساكنان شهرهاى ''رس''! آنان كه پيامبران را كشتند و چراغ تابناك سنت هاى ايشان را خاموش كردند و راه و رسم جباران را زنده ساختند. كجا هستند كسانى كه با لشكرهايشان حركت كردند و هزاران نفر را شكست دادند و سپاهيان فراهم كردند و شهرها بنا نهادند.
آرى اينها سخنان امام على عليه السلام است كه ما را به تفكر وامى دارد و تابلوهاى نفيسى از عبرت ها را به ما هديه مى نمايد، اما...
ما اكثر العبر و اقل الاعتبار. [ نهج البلاغه، حكمت 297. ]
چه بسيار است عبرت ها و چه اندك است عبرت گرفتن ها. [ علاقمندان جهت مطالعه و آگاهى بيشتر مى توانند به كتاب ''بينش تاريخى نهج البلاغه'' نوشته ى يعقوب جعفرى مراجعه كنند. ]
نهج البلاغه يك اثر فوق العاده ى هنرى است. از لحاظ زيبايى كلمات و شيوايى معتبر است ما هيچ گوينده ى فارسى و هيچ نويسنده و هنرمند و شاعرى را در زمان خود و در هيچ زمانى سراغ نداريم كه بتواند با زبان شيواى على عليه السلام حرف بزند.
اما در عين حال مى شود جملاتى را انتخاب كرد "همانگونه كه انتخاب كرده ايد" كه اجمالا معانى را بفهماند. هر چه ما پيش رويم و هر چه با متن نهج البلاغه آشناتر شويم، ظرافت ها و زيبايى هايش را بيشتر حس مى كنيم.
حضرت آيت ا... خامنه اى
گزيده اى از خطبه هاى نهج البلاغه
آنچه در فصل هاى گذشته از آغاز تاكنون گفته شد، در حقيقت مقدمه ى آشنايى با نهج البلاغه بود، مقدمه اى كه براى بهره گيرى از كلام نورانى اميرمومنان على عليه السلام ضرورى مى نمود. اينك بهتر آن است كه نهج البلاغه را بگشاييم و مستقيما جان را با كلام نورانى على عليه السلام آشنا سازيم:
نهج البلاغه كتاب همگان است، يعنى الگويى ادبى براى اديبان، سياسى براى سياستمداران، اخلاقى براى معلمان اخلاق، فلسفى و عرفانى براى فيلسوفان و عارفان، اجتماعى و مذهبى براى مردم كوچه و بازار، انقلابى و شورآفرين براى انقلابيون و بالاخره يك كتاب جامع و جذاب است.
گويى اين كتاب در همين عصر نوشته شده و با مرور زمان نه تنها كهنه نمى شود، بلكه تازگى نيز مى يابد. در تمام ابعاد زندگى انسان سخن مى گويد و به تمام نيازهاى انسان پاسخ مى دهد.
در اين فصل [ در اين فصل، از كتاب ترجمه ى گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه "زير نظر آيت ا... ناصر مكارم شيرازى" استفاده شده است. ] و فصول بعدى برآنيم با گزيده هايى از خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه و موضوعات متنوع و مختلفى كه اين كتاب انسان ساز از آن سخن گفته است آشنا شويم و آنها را- ان شاء الله- به كار بنديم كه سعادت دنيا و آخرت در گرو عمل به آنهاست.
خطبه شقشقيه
خطبه سوم
شعله اى از آتش دل زبانه كشيد و فرونشست!اين خطبه مشتمل بر شكايت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن و سپس بيعت مردم با او است:
به خدا سوگند، او "ابوبكر" رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست من در گردش حكومت اسلامى همچون محور سنگ آسيابم "كه بدون آن آسياب نمى چرخد".
"او مى دانست" سيلها و چشمه هاى "علم و فضيلت" از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان "دور پرواز انديشه ها" به افكار بلند من راه نتوانند يافت!
پس من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم "و كناره گرفتم" در حالى كه در اين انديشه فرورفته بودم كه با دست تنها "با بى ياورى" به پاخيزم "و حق خود و مردم را بگيرم" و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد.
"عاقبت" ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديك تر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته: با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند!
تا اين كه اولى به راه خود رفت "و مرگ دامنش را گرفت" و بعد از خودش، خلافت را به پسر خطاب سپرد.
در اينجا امام به قول اعشى شاعر متمثل شد كه مضمون شعرش اين است:
كه بس فرق است تا ديروزم امروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
"خلاصه" آن را در اختيار كسى قرار داد كه جوى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود! رييس خلافت به شتر سوارى سركش مى ماند كه اگر مهار را