آنكه سازد عشق و مشتاقى او بر حسن دوست
آنكه در هفت آسمان زد پرتو مهرش علم
در ثناى شه ''الهى'' گفت با روح القدس
شاهد كل الجمال ايزد يكتا عليست
عارفان را فارغ از دنيا و از عقبا عليست
زان فروزان گشت خورشيد و مه و جوزا عليست
شاهد كل الجمال ايزد يكتا عليست
شاهد كل الجمال ايزد يكتا عليست
''مهدى الهى قمشه اى''
على امام ناشناخته
نظر به بندگان اگر، ز مرحمت خدا كند
خدا چو هست رهنمون، مگو دگر چرا و چون
ز قدرت يداللهى، كسى ندارد آگهى
به جنگ بدر و نهروان، على است يكه قهرمان
به روى دوش مصطفى، نهد چو پاى مرتضى
به رزم خندق و احد، به قتل عمرو عبدود
چو افضل از عبادت خلايق است، ضربتش
به پيشگاه كردگار، ز بسكه دارد اعتبار
نماز، بى ولاى او، عبادتى است بى وضو
هر آنكه نيست مايلش، جفا نموده با دلش
على است آنكه تا سحر، سرشك ريزد از بصر
على انيس عاشقان، على پناه بى كسان
پس از شهادت نبى، كه را سزد بجز على
قسيم نار و جنتش، ترازوى محبتش
گهى به مسند قضا، گهى به صحنه ى غزا
على است فرد و بى نظير، على مجير و دستگير
ز كار قهرمانيش، پر است زندگانيش
امير كشور عرب، ثناكنان، دعا به لب
ز كوى شاه اوليا، كه مهر اوست كيميا
كنيم چونكه هاى و هو، به پيشگاه لطف هو
دل على گداخته، كه با زمانه ساخته
پس از وفات فاطمه، كشيد دامن از همه
ز قبر بنت مصطفى، كجا رود، على، كجا
سرشك بر دو عين او، ز اشك زينبين او
على غريب و خون جگر، ز هجر يار نوحه گر
"حسان" بگير دامنش، قسم به حق محسنش
گره گشاى انبيا، حوائجت روا كند
قسم به ذات كبريا، ز يمن مرتضى كند
كه او كند هر آنچه را كه حكمت اقتضا كند
وسيله اش بود على، خدا هر آنچه را كند
نگر كه دست حق عيان، قتال اشقيا كند
نگر به بت شكستنش، كه در جهان صدا كند
خدا بدست دست خود، لواى حق بپا كند
على تواند اين عمل، شفيع ما سوى كند
ديون جمله بندگان، تواند او ادا كند
به منكر على بگو، نماز خود قضا كند
بگو دل مريض خود، به عشق او شفا كند
پى سعادت بشر، ز سوز دل دعا كند
على امير مومنان، كه مدح او خدا كند
كه تا به حشر آدمى، به كارش اقتدا كند
كه مومنان خويش را، ز كافران جدا كند
گهى به جاى مصطفى، كه جان خود فدا كند
كه نام دلگشاى او، گره ز كار وا كند
نگين پادشاهيش، به سائلى عطا كند
برد طعام نيمه شب، عطا به بينوا كند
كجا روى، بيا بيا، كه دردها دوا كند
خدا نظر كند به او، على نظر به ما كند
امام ناشناخته، ز خلق شكوه ها كند
كه ختم عمر خويش را، به كنج انزوا كند
كه نيست يار آشنا، دلش ز غم رها كند
كه گريه بر حسين او، به ياد كربلا كند
كنار آن جدار و در، اقامه ى عزا كند
گره گشاى انبيا، حوائجت روا كند
گره گشاى انبيا، حوائجت روا كند
''حسان''
نهج البلاغه
انديشه، غرق لذت نهج البلاغه
جان و دل و ادراك آگاهان عالم
خواهى اگر بى پرده ديدن روى دلدار
بهر طهارت عارفان شويند جان را
جوشد هزاران چشمه آب زندگانى
فجر هدايت، نور عرفان و عنايت
باران سر غيب و موج علم مكنون
مجذوب و واله فيلسوفان خداجوى
شيوايى و شيرينى و شور و صلابت
گيرايى و جان بخشى و عشق آفرينى
گر برترين علم و بيان يابد تجسم
هر شاهكارى از فصاحت وز بلاغت
فقه و سياست، اقتصاد و زهد و پرهيز
اخلاص و ايمان، حكمت و اخلاق و عرفان
از بس گرانقدر است و پرارزش، نداند
خيزيد مشتاقان ياران، تا نشينيم
از ديگران دريوزگى ننگى عظيم است
خيزيد تا با سر نهادن بر خط او
يا رب به اخلاص على، خضر ره عشق
راه على را راه ما فرماى و ده جاى
سيراب كن همواره جان تشنه ى ما
بنشين ''شفق'' خامش كه نطق نغمه سازان
الكن بود در مدحت نهج البلاغه
عالم، رهين منت نهج البلاغه
افتاده مست از نكهت نهج البلاغه
اى دل بيا در خلوت نهج البلاغه
در آبشار حكمت نهج البلاغه
از بند بند قامت نهج البلاغه
تابد بجان از طلعت نهج البلاغه
ريزد ز آيت آيت نهج البلاغه
افتاده غرق حيرت نهج البلاغه
مضمر بود در فطرت نهج البلاغه
رمزيست از كيفيت نهج البلاغه
گردد عيان در صورت نهج البلاغه
سوزد ز برق غيرت نهج البلاغه
گرد آمده در ساحت نهج البلاغه
باشد برى از جنت نهج البلاغه
غير از خدا كس، قيمت نهج البلاغه
بر خوان ناز و نعمت نهج البلاغه
ما را كه بايد دولت نهج البلاغه
داريم پاس حرمت نهج البلاغه
يا رب به شور و شوكت نهج البلاغه
ما را به زير رايت نهج البلاغه
از چشمه سار رحمت نهج البلاغه
الكن بود در مدحت نهج البلاغه
الكن بود در مدحت نهج البلاغه
ماه تابان
اى شمس آثار بشر، نهج البلاغه
بعد از كلام ايزدى فوق اثرها
اى رهنماى حاكمان و هادى خلق
از پند و اندرزت سعادتمند انسان
شد مالك اشتر ز فرمانت سرافراز
بهر فقيهان راه و رسم زندگانى
كاخ بلند بى خلل تا روز محشر
اى از على پور ابوطالب نشانه
اى رهگشا و ضامن عز و سعادت
از خطبه هايت معنويت مى درخشد
در هر زمان مشگل گشايى و به هر عصر
همچون رضى در نشر تو كوشا بزرگان
گشته ''بشير'' بى بضاعت واصف تو
با روح و با قلب و جگر، نهج البلاغه
اى هر كلامت كوه زر، نهج البلاغه
دريايى از در و گهر، نهج البلاغه
اى مشعل علم و هنر، نهج البلاغه
هر عالم از تو بهره ور، نهج البلاغه
همچون وصيت بر پسر، نهج البلاغه
بهر اديبان بال و پر، نهج البلاغه
بنيان كن هر جهل و شر، نهج البلاغه
چون ماه تابان جلوه گر، نهج البلاغه
اى دافع ظلم و خطر، نهج البلاغه
از سوز تو در دل شرر، نهج البلاغه
رمز و كليدى بر ظفر، نهج البلاغه
در دو سرا از تو ثمر، نهج البلاغه
با روح و با قلب و جگر، نهج البلاغه
با روح و با قلب و جگر، نهج البلاغه
خم عشق
شبى در باطن نهج البلاغه
عيان شد كاين همان قرآن ثانيست
چراغ رهنماى مسلمين است
به بازار سخن دريست ناياب
اساس آسمان ها و زمين است
مى و خم خانه و پيمانه است اين
فهيمى گفت اين يك باغ معناست
مريدى گفت نخل سبز طوباست
در اين راه آتش عشقى كه برپاست
صفايش چون نسيم نوبهارى
هواى آن به هر فصلى بهاريست
سرود ساقى كوثر همين است
به هر سويش هزاران جويباريست
ره بحر صناعات است اين راه
ره خلوت گزينان است اين راه
همانا بيخودان پيوسته مستند
همان مى كه صفاى راه مولاست
خط سبز غزل يعنى همين راه
خداوندا به نور پير مستان
مكن مهجور ما را زين گلستان
سفر كرديم در نهج البلاغه
مثالش در صناعات ادب نيست
كلام قدوه اهل يقين است
چه درى در ظلال نور مهتاب
خم عشق اميرالمومنين است
شراب شاهد فرزانه است اين
حكيمى گفت دانشگاه مولاست
ز هر برگش هزاران نكته پيداست
هزاران درد بى درمان مداواست
بود در ذهن سبز باغ جارى
فضايش از غبار عيب عاريست
سرور سوره كوثر همين است
ز هر جوى آب علم و حلم جاريست
ره پير خرابات است اين راه
رهى در بطن قرآن است اين راه
به ساقى عاشقند و مى پرستند
ز شهد ميوه هاى باغ طاهاست
حقيقت در مثل يعنى همين راه
مكن مهجور ما را زين گلستان
مكن مهجور ما را زين گلستان
شمع عارفان
منهاج پير عاشقان نهج البلاغه
دورى، جدايى، از ريا و خودپرستى
همچون كلام حق بود بهر هدايت
سرمشق و راه زندگى بهر خلايق
قرآن اگر اعجاز ختم المرسلين بود
درس شرافت مى دهد بر خيل مردان
تصويرى از درد على در شام غربت
اين گفته را سازد عيان نهج البلاغه
تا صبح محشر جاودان نهج البلاغه
راه زمين تا آسمان نهج البلاغه
هم شمع بزم عارفان نهج البلاغه
الگوى هر پير و جوان نهج البلاغه
اعجاز پير مومنان نهج البلاغه
درس حيا بر بانوان نهج البلاغه
اين گفته را سازد عيان نهج البلاغه
اين گفته را سازد عيان نهج البلاغه