دكتر طه حسين، دانشمند و نويسنده مشهور مصرى
على از خود خشنود نمى بود مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد، يعنى نماز را براى مردم به پا داشته باشد و با رفتار و گفتار مردم را تعليم داده و شبانگاه شام فقيران را داده باشد و محتاجان را از سوال بى نياز كرده باشد. پس از اين تكاليف، شب هنگام با خداى خويش به خلوت مى پرداخت، نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى كرد. پس از اندكى خواب، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نماز دعوت مى كرد.
على، حتى براى يك لحظه هم در همه ى شبانه روز، خدا را فراموش نمى كرد. خدا را به ياد داشت، چه در تنهايى و هنگامى كه با خود بود و چه هنگامى كه در دل توده جاى داشت و به تدبير امور اجتماعى مى پرداخت. او بسيار بسيار مردم را وامى داشت تا امور دينشان را از او بپرسند.
على، مردم را با سيره و رفتار خود موعظه مى كرد. آرى، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان.... [ از كتاب ''على و بنوه''، ص 158، چاپ مصر، نقل از داستان غدير، ص 298. ]
شكيب ارسلان، ملقب به اميرالبيان
شكيب ارسلان، يكى از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضار پشت تريبون مى رود و ضمن سخنان خود مى گويد:
دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده اند كه به حق شايسته اند ''امير سخن'' ناميده شوند: يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.
شكيب ارسلان با ناراحتى برمى خيزد و پشت تريبون قرار مى گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه اى به عمل آورده گله مى كند و مى گويد: ''من كجا و على بن ابيطالب كجا! من بند كفش على هم به حساب نمى آيم''. [ سيرى در نهج البلاغه، ص 19. ]
دكتر صبحى صالح، استاد دانشكده ادبيات دانشگاه لبنان
عشق من به امام على عليه السلام و بر اهل بيت پاك و هر مبارز مخلصى كه پرچم اسلام را برافراشته مى سازد، امروز و پس از پايان خدمتى كه به يارى حق توانسته ام درباره ى نهج البلاغه انجام دهم، از من مى خواهد كه از همه مسلمانان در شرق و غرب جهان بخواهم كه زير پرچم وحدت گرد هم آيند. چرا كه امروز، پس از گذشت 13 قرن از شهادت امام على و فرزندش شهيد كربلا و پس از آن همه اختلافات و جدايى ها در طول اين مدت، بايد گذشته هاى تلخ را فراموش كنيم و به سوى وحدت برويم. [ مقدمه ى نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 29 و 30. ]
صاحب نهج البلاغه از ديدگاه دانشمندان مسيحى
جرج جرداق، نويسنده مشهور مسيحى
اى روزگار چه مى شد اگر هر چه قدرت و قوه دارى به كار مى بردى و در هر زمان يك على با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش، با آن ذوالفقارش به عالم مى بخشيدى. [ درس هايى از ائمه ى معصومين "ع"، ص 12. ]
جبران خليل جبران، نويسنده پرشور مسيحى
على روح كلى بود كه آهنگ ابديت را در فضاى عرب منعكس نمود و چون بزرگ تر از زمان خودش بود، مردم نه او را شناختند و نه سخنش را درك كردند.
... آرى، آنچه هر كس درباره ى او گفته است، به منزله ى قطره اى در جنب دريا يا دانه اى در فضاى صحراست، على از دنيا درگذشت در حالى كه شهيد عظمت خود گشت. [ داستان غدير، ص 295. ]
سليمان كتانى، نويسنده و اديب مسيحى
تو زيبايى، ولى نه به خاطر چشمان سياهت، بلكه به خاطر بينش شعله ورت. تو زيبايى، نه به خاطر جمال سيمايت، بلكه به خاطر صفاى سرشتت.
تو زيبايى، نه به خاطر گلوبندى رخشان بر گردن بلورينت، بلكه به خاطر جبروت خصلت ها و خوى شكوهمندت.
تو قهرمانى، ولى نه به خاطر پيچيدگى مچ هايت.
تو قهرمانى، نه به خاطر پهناى شانه ات، بلكه به خاطر چشمه ى فيضى كه نخست بر قلب و زبانت و سپس به گفتار و رفتارت سرازير شده است. [ درس هايى از ائمه ى معصومين "ع"، ص 12. ]
ميخائيل نعيمه، نويسنده صاحب نظر و متفكر مسيحى عرب
هيچ مورخ و نويسنده اى هر اندازه هم كه از نبوغ و رادمردى ممتاز برخوردار بوده
باشد، نمى تواند قيافه ى كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على عليه السلام در مجموعه اى كه حتى داراى هزار صفحه باشد، ترسيم كند و دورانى پر از رويدادهاى بزرگ مانند دوران او را توضيح بدهد. [ صوت العداله الانسانيه، ص 7. "نقل از مقدمه ى تفسير نهج البلاغه، علامه محمدتقى جعفرى، ج 1، ص 174.". ]
جرجى زيدان، نويسنده مشهور مصرى لبنانى الاصل
آيا على پسرعموى پيامبر و جانشين و داماد او نبود؟
آيا او آن دانشمند پرهيزكار و دادگر نبود؟
آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش اسلام و مسلمانان عزت يافتند؟ [ 17 رمضان، ص 116، نقل از داستان غدير، ص 293. ]
ايليا پاولويچ پطروشفسكى، مورخ و خاورشناس روسى
على پرورده ى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود.
على تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود. صادق و راستگو بود.
در امور اخلاقى بسيار خرده گير بود. هم سلحشور بود و هم شاعر و همه ى صفات لازمه ى اولياء الله در وجودش جمع بود. [ اسلام در ايران، پطروشفسكى، ترجمه ى كريم كشاورز، فصل اول، ص 49 و 50. ]
نرسيسيان، از فضلاى عالم مسيحى
اگر اين خطيب بزرگ "على عليه السلام" در عصر ما هم اكنون بر منبر كوفه پا مى نهاد، مى ديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از سران و بزرگان اروپا موج مى زد، مى آمدند تا از درياى سرريز دانشش، روحشان را سيراب كنند. [ پيرامون نهج البلاغه، ص 60. ]
دكتر بولس سلامه، نويسنده و شاعر معروف مسيحى
آرى، من يك مسيحى هستم، ولى ديده ى باز دارم و تنگ بين نيستم.
من يك مسيحى هستم كه درباره ى شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان درباره ى او مى گويند: خدا از او راضى است، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد.
و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق مى گيرند و دينداريش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه مانند او خداى يگانه را بپرستند و راهى را كه او رفت قدم به قدم بپيمايند، تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حد تكاملى كه او رسيد، برسند. على، جايى را اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستاره ى درخشان آسمان علم و ادب مى بيند و يك نويسنده ى برجسته، از شيوه ى نگارش او پيروى مى كند و يك فقيه، هميشه بر تحقيقات و پديده هاى او تكيه دارد. [ داستان غدير، ص 302. ]
لامنس، مستشرق معروف بلژيكى
براى عظمت على عليه السلام اين بس كه تمام اخبار و تواريخ علمى اسلامى، از او سرچشمه مى گيرد. او حافظه و قوه ى شگفت انگيزى داشته است. همه ى علما و دانشمندان، اخبار و احاديث خود را براى وثوق و اعتبار به او مى رسانند.
علماى اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن، مفتخرند كه گفتار خود را به على مستند دارند، چه گفتار او حجيت قطعى داشت و او باب مدينه ى علم بود و با روح كلى پيوستگى تام داشت. [ على آيينه ى حق نما، سيد ابراهيم الحسينى السعيدى، ج 2، ص 24. ]
مادام ديالافوا، سياح فرانسوى
احترام على عليه السلام در نزد شيعه به منتهى درجه است و حقا هم بايد اين طور باشد، زيرا اين مرد بزرگ علاوه بر جنگ ها و فداكارى ها كه براى پيشرفت اسلام كرد، در دانش و فضايل و عدالت و صفات نيك بى نظير بود و نسلى پاك و مقدس هم از خود باقى گذارد. فرزندانش نيز از او پيروى كردند و براى پيشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن
به شهادت دادند. اميرالمومنين على عليه السلام كسى است كه همه ى بت هايى را كه اعراب شريك خداى يگانه مى پنداشتند شكست و وحدت و يگانه پرستى را تبليغ كرد.
على كسى است كه در قضاوت به منتهاى درجه ى عدالت رفتار مى كرد و در اجراى قوانين الهى اصرار و پافشارى داشت. على كسى است كه تمام اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود. على كسى است كه تهديد و نويدش قطعى بود.
''مادام ديالافواى مسيحى'' در ادامه ى اين بحث، خطاب به خود چنين مى گويد: چشمان من گريه كنيد و اشك هاى خود را با آه و ناله ى من مخلوط نماييد و براى اولاد پيامبر كه مظلومانه شهيد شدند، عزادارى كنيد. [ على آيينه ى حق نما، سيد ابراهيم الحسينى السعيدى، ج 2، ص 25. ]
بارون كارادو، محقق و مورخ فرانسوى
فعلى آن شجاع بى همتا و قهرمان يكه تازى بود كه پهلو به پهلوى پيغمبر مى جنگيد و به اعمال برگزيده و معجزه آسايى قيام نمود.
در معركه ى بدر بيست ساله بود كه با يك ضرب دست، يكه سوار قريش را دو نيم ساخت. در احد، شمشير پيغمبر، ذوالفقار را به دست گرفت و بر سرها، خود مى شكافت [ منظور اين است كه ضربه ى شمشير آن حضرت به قدرى سنگين بود كه كلاه خودهاى دشمنان را دو نيم مى كرد. ] و بر تن ها جوشن مى دريد! در يورش بر قلعه هاى يهود خيبر با يك دست دروازه ى سنگين آهنين را از جاى كند و آن را بالاى سر خود سپر ساخت.
پيغمبر كه او را بسيار دوست مى داشت و به او بسى وثوق داشت، روزى به سوى على اشاره كرد و گفت:
من كنت مولاه فعلى مولاه. [ على، اولين مظلوم تاريخ، ص 60. ]
توماس كارلايل، فيلسوف بزرگ انگليسى
اما على، ما را نمى رسد جز آنكه او را دوست بداريم و به او عشق بورزيم، چه او
جوانمردى بس عاليقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه ى وجدانش خير و نيكى مى جوشيد. از دلش شعله هاى شور و حماسه زبانه مى زد. شجاع تر از شير ژيان بود، ولى شجاعتى ممزوج با لطف و رحمت و عواطف رقيق و رافت. در كوفه غافلگير و كشته شد. شدت عدلش موجب اين جنايت گرديد! چنانكه هر كس را مانند خود عادل مى ديد!
پيش از مرگش درباره ى قاتل خود گفت: ''اگر زنده ماندم خود مى دانم و اگر درگذشتم كار به دست شما است. اگر خواستيد قصاص نماييد در برابر يك ضربت، تنها يك ضربت زنيد و اگر درگذريد به تقوا نزديك تر است.'' [ صوت العداله الانسانيه، جرج جرداق، چاپ اول، ص 1229. ]
آرى اين همان على بن ابيطالب است كه جاذبه ى عظمت و بزرگى شخصيتش همه ى دانشمندان دنيا را از مسلمان و مسيحى و كليمى و... در اعصار مختلفه به دوستى و محبت خود جذب كرده تا به مقتدايى و برترى او اذعان و اعتراف كنند و به ناچار در پيشگاه آن حضرت سر تعظيم فرود آوردند.
شبلى شميل از پيشتازان مكتب ماديگرى:
پيشوا على بن ابيطالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب، نه در گذشته و نه امروز، صورتى مطابق اين نسخه نديده است. [ همان، ص 19. ]
على و نهج البلاغه
اى على!... اى هميشه مظلوم!
ما، حجم وسيع درياى نهج البلاغه را پيش رو داريم كه كلمه كلمه اش، كوبنده تر از شلاق توفان بر گرده ى دريا و خروشان تر از هجوم هر موج بر صخره هاى ساحل، بر فكر و دل و جانمان فرود مى آيد.
برق كلام "على"، همواره بر دل و ديده مان تابان باد، تا در فروغ روشنش، همواره در صراط حق باشيم و اين سوى خندق ولايت و در حصار و حصن حصين ''آل پيامبر'' باشيم.
اى على!
اى پاك تر از سپيده،
اى روحبخش تر از نسيم سحر،
اى خورشيد فروزان كمال، كه در آسمان تاريك و سپهر شب زده ى آن روزگار، درخشيدى و ''رجب'' را روشن كردى،
روز را صفا بخشيدى،
دامان قيرگون تاريخ را ستاره باران كردى،
اى على! اى عارف مسلح،
اى قرآن ناطق، اى عدل مجسم، اى حقيقت مسلم،
اى سرخوش از ساغر صفا،
''فانى فى الله'' بودى و جز ذات احدى در پيش ديده نداشتى. نه دل به غير خدا سپردى و نه ديده به غير حق دوختى.
اى على!...
اى مظهر عزت خدا،
اى دشمن كوب و دوست پرور و ضعيف نواز،
اى ستم سوز و عدل ساز،
اى فراتر از تعبير... اى برتر از تفسير،
اى نشسته بر تارك زمان،
اى خدايى مرد در زمين،
''ابوتراب'' زيباترين و دوست داشتنى ترين كنيه هايت بود و اخلاص تو، پيوند خاك با خدا بود،
و شهادتت، آشتى خون و خاك!...
اى عصاره ى هستى! اى شراره ى ايمان، اى نمونه ى بودن،
خليل حادثه! چراغ باديه!
اى جان محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه همچون هاله اى، ماه درخشان رسالت را در برگرفته بودى
و... همچون پروانه، با شمع وجود نبوى، عشق ها داشتى،
اى چشمه ى كرامت،
اى پيشواى داد!
ناتوان و توانا، سياه و سفيد، عرب و عجم، تهيدست و زراندوز را، در برابر ''حق''، به يك چشم نگاه مى كردى. ناخالصان را به دور مى افكندى. زرهاى ناب و گوهرهاى كمياب را ارج مى نهادى و مى شناساندى و راه مى نمودى.
ياران دلباخته و فدايى ات، ميثاق خون بستگانت،
''شرطه الخميست''، در ركابت و با اشاره و فرمانت، به جهاد مى پرداختند.
و تو روحشان بودى كه راهشان مى نماياندى،
قوت بازويشان بودى و فروغ ديدگانشان و استقامت گامشان و برش شمشيرشان.
اى على!...
اى ميزان، اى پيشواى پاكى ها،
اى شمشير خدا، اى شير خدا، اى در همه حال با خدا!
كارى جز براى خدا نكردى،
و... يك دم، جز براى حق، دم برنياوردى،
و جز براى اسلام، دم فرونبستى!
اى خالص بى همتا!
با اين همه كرامت هاى خورشيدگون، حسودان را چه مى توان كرد؟
كوردلان و تنگ چشمان و شب پرگان را چه مى شود گفت؟
نهروانيان و پيروان جمل و فتنه گران اهل بغى، در نهروان و بصره و صفين، به جنگ تو برخاستند و عنودان و كين توزان، براى خاموش ساختن مشعل فضيلت هايت، به هر كارى دست زدند، زبان ها را بريدند، خون ها را ريختند، زندان ها را آكندند.
اما... خورشيد كرامت بار تو، همچنان تابيد و همه جا را فراگرفت.
زمين و زمان و تاريخ و جهان، از آوازه ى عدل و فضل و كمال تو پر شد.
و كلامت، بر بام هستى، پلى از جاودانگى زد.
و خطبه هايت، در زير طاق و رواق عالم، طنين افكند. [ برگرفته از روايت انقلاب، ج 2، جواد محدثى. ]