آفرينش آسمان و جهان - سیمای مدیران در آیینه نهج البلاغه: نگاهی به ویژگیهای مدیر اسلامی در کلام مولا علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای مدیران در آیینه نهج البلاغه: نگاهی به ویژگیهای مدیر اسلامی در کلام مولا علی (ع) - نسخه متنی

مهدی قاسمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


گوارشش و عضلات و اعضايى كه براى حفظ اين دستگاه آفريده و چشم ها و گوش هايش انديشه نمايى، در تعجب فروخواهى رفت و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد و از توصيف آن به زحمت خواهى افتاد! "و خواهى گفت" خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پايش برقرار و پيكره ى وجودش را با استحكام خاصى بنا گذارد، از همه چيز برتر و بالاتر است. هيچ آفريننده اى در آفرينش اين حشره با او شركت نداشته! و هيچ قدرتى در آفرينش آن وى را يارى نكرده است. اگر طريق و راههاى خود را بپيمايى تا به آخر برسى، دلايل به تو مى گويند كه آفريننده ى اين مورچه كوچك همان آفريدگار درخت عظيم الجثه خرما است، زيرا با تمام تفاوتهايى كه دارند، هر دو ساختمانشان دقيق و پيچيده است و به هر حال، موجودات بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، توانا و ناتوان همه در خلقتش يكسانند "و در برابر قدرت او بى تفاوت" است. [ جهت مقايسه بين سخنان على عليه السلام و تحقيقات دانشمندان درباره ى خلقت مورچه به بخش تعليقات مراجعه نماييد. ]

آفرينش آسمان و جهان


همين گونه است آفرينش آسمان و هوا و باد و آب. اكنون به خورشيد و ماه، گياه و درخت و آب و سنگ و اختلاف اين شب و روز و جريان درياها و كوه هاى فراوان و بلندى قله ها و تفرق جدايى اين لغات و زبانهاى گوناگون بنگر "تا خدا را بشناسى". واى بر آن كس كه ناظم و مدبر اينها را انكار كند. گروهى مى پندارند كه آنان همچون گياهند و زارعى ندارند و براى اشكال گوناگون آنان آفريننده اى نيست. اينها براى ادعاى خود دليلى اقامه نكرده اند و براى آنچه در مغز خود پرورانده اند تحقيقى به عمل نياورده اند. آيا ممكن است ساختمانى بدون سازنده و يا حتى جنايتى بدون جنايتگر پديد آيد؟!

آفرينش ملخ


اگر خواهى درباره ى ملخ بينديش كه خداوند براى او دو چشم سرخ، دو حدقه
همچون ماه تابان و گوش پنهان آفريده و دهانى به تناسب خلقتش به او داده و حواسى نيرومند و دو دندان كه با آنها "شاخه هاى گياهان و برگهاى درختان را" چيده و جدا مى كند. و دو وسيله همچون داس كه با آنها خوراكش را جمع آورى مى نمايد. كشاورزان براى زراعت خود از آنها مى ترسند و قادر بر دفعشان نيستند، حتى اگر همه دست به دست هم بدهند، آنها همچنان نيرومندانه پيش مى آيند تا وارد كشتزار شوند و آنچه ميل داشته باشند بخورند، در حالى كه تمام پيكرشان به اندازه يك انگشت باريك نيست!

بزرگ است خداوندى كه تمام كسانى كه در آسمانها و زمينند از روى اختيار يا به اجبار در برابرش خضوع مى كنند و صورت و جبين برايش به خاك مى سايند و طوق اطاعت او را در حال تندرستى و ناتوانى به گردن مى اندازند و از روى ترس و بيم زمام اختيار خود را به او مى سپارند. پرندگان مسخر فرمان وى هستند و او تعداد پرها و موهاى آنها "از كوچك و بزرگ" و شماره ى نفسهاى آنها را احصا كرده است. عده اى را به گونه اى آفريده كه درون آب زندگى كنند و گروهى در خشكى! روزى آنها را مقدر فرموده "و آنچه با دستگاه گوارش و بدن آنها تناسب دارد برايشان آفريده" و اصناف آنها را احصا نموده است. اين كلاغ است و آن عقاب، اين كبوتر است و آن شترمرغ، هر پرنده اى را به نامى دعوت كرده و روزيش را تكفل نموده است. ابرهاى سنگين را ايجاد كرده و بارانهاى پرپشت و پى در پى از آن فروفرستاده و قسمت و سهم باران هر مكانى را مشخص ساخته است "و با اين كار" زمين هاى خشك را آبيارى نموده و گياهان را بعد از خشكسالى رويانده است.

اوصاف پرهيزكاران [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 184 ص 614-613. ]


خطبه صد و نود و سوم

خطبه ى صد و نود و سه، از خطبه هاى امام عليه السلام است كه در آن صفات و روحيات و اعمال پرهيزكاران را به وضوح شرح مى دهد. [ [ علامه الهى قمشه اى مى فرمايد: خطبه متقين به حقيقت گنجينه اى پر از گوهرهاى حكمت و معرفت است و در آن، دوره ى كامل درس فلسفه الهى و علم اخلاق و علم النفس و پرورش روان، مندرج است. اين خطبه براى موفقيت آسايش ابدى و شادكامى جاودانى، دستورى جامع و رهبرى كامل است. اين خطبه دريايى است كه غوص و غوركنندگان در آن به گوهرها و جواهرات گرانبهاى معنوى و كمالات روحانى دست يابند.... اين خطبه در هر يك از قرون اسلامى نزد اهل دانش، بزرگ ترين كتاب از نظر اخلاقى به شمار رفته و خطباى بزرگ در محافل سخنرانى به اندرزهاى آن براى راهنمايى مردم تمثل جسته اند. آرى هيچ سخن را به پايه ى قوت تاثير اين خطبه نتوان يافت.... "كليات ديوان حكيم الهى قمشه اى، ص 1".

علامه حسن زاده آملى مى فرمودند: مرحوم آقاى قمشه اى بارها در عظمت شان نهج البلاغه مى فرمود: برويم بهشت، نهج البلاغه را خدمت اميرالمومنين عليه السلام درس بخوانيم تا بفهميم آن حضرت چه فرموده است. "از نامه ها و برنامه ها، ص 88".] ]
نقل شده: يكى از اصحاب اميرمومنان عليه السلام به نام همام كه مردى عابد و پرهيزكار بود به آن حضرت عرض كرد: اى اميرمومنان! پرهيزكاران را برايم چنان توصيف كن كه گويا آنان را با چشم مى نگرى!

اما امام عليه السلام در پاسخش درنگ فرمود. آنگاه فرمود: اى همام! از خدا بترس و نيكى كن كه خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كنند و با كسانى كه نيكوكارند. [ سوره ى نحل، آيه ى 128. ]

ولى همام به اين مقدار قانع نشد و در اين باره اصرار ورزيد، تا اين كه امام عليه السلام تصميم گرفت صفات متقين را مشروحا برايش بازگو كند. پس از آن خداى را ستايش نمود و بر پيامبرش درود فرستاد. سپس فرمود:

اما بعد، خداوند سبحان مخلوق را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بى نياز و از معصيت آنان ايمن بود، زيرا نه نافرمانى گناهكاران به او زيان مى رساند و نه اطاعت مطيعان به او نفعى مى بخشد.

روزى و معيشت آنان را بينشان تقسيم كرد و هر كدام را در دنيا به جاى خويش قرار داد، اما پرهيزكاران در دنيا داراى اين صفات برجسته اند:

گفتارشان راست، پوشش آنان ميانه روى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است. چشمان خويش را از آن چه خداوند بر آنان تحريم نموده، پوشيده اند و گوشهاى خود را وقف شنيدن علم و دانش سودمند ساخته اند. در بلا و آسايش حالشان يكسان است "و تحولات آنها را دگرگون نمى سازد" و اگر نبود اجل و سرآمد معينى
كه خداوند براى آنها مقرر داشته، روحهاى آنان حتى يك چشم بر هم زدن از شوق پاداش و از ترس كيفر در جسمشان قرار نمى گرفت. خالق و آفريدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه كرده "به همين جهت" غير خداوند در نظرشان كوچك است. آنها به كسى مى مانند كه بهشت را با چشم ديده و در آن متنعم است و همچون كسى هستند كه آتش دوزخ را مشاهده كرده و در آن معذب است. قلبهايشان پر از اندوه و "انسانها" از شرشان در امان، بدنهايشان لاغر و نيازمنديهايشان اندك و ارواحشان عفيف و پاك است. براى مدتى كوتاه در اين جهان صبر و استقامت ورزيدند و راحتى بس طولانى به دست آوردند، تجارتى است پر سود كه پروردگارشان برايشان فراهم ساخته. دنيا "با جلوه گرى هايش" خواست آنان را بفريبد، ولى فريبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنيا خواست "با لذاتش" آنان را اسير خود سازد، ولى آنان با فداكارى، خويشتن را آزاد ساختند.

"پرهيزكاران" در شب همواره برپا ايستاده اند، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند، با آن جان خويش را محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى گيرند . هرگاه به آيه اى برسند كه در آن تشويق باشد، با علاقه ى فراوان به آن روى آورند و روح و جانشان با شوق بسيار در آن خيره شود و آن را همواره نصب العين خود مى سازند. و هرگاه به آيه اى برخورد كنند كه در آن بيم باشد، گوشهاى دل خويشتن را براى شنيدن آن باز مى كنند و صداى ناله و به هم خوردن زبانه هاى آتش با آن وضع مهيبش درون گوششان طنين انداز است. آنها در پيشگاه خدا به ركوع مى روند و جبين و دست و پا به هنگام سجده بر خاك مى سايند و از او آزادى خويش را از آتش جهنم درخواست مى كنند.

و اما در روز، دانشمندانى بردبار و نيكوكارانى باتقوا هستند. ترس و خوف بدنهاى آنها را همچون چوبه ى تيرى لاغر ساخته، چنان كه ناظران، آنان را بيمار مى پندارند، اما هيچ بيمارى در وجودشان نيست. بى خبران مى پندارند آنها ديوانه اند، در حالى كه انديشه اى بس بزرگ، آنان را به اين وضع درآورده است. از اعمال اندك خويش خشنود نيستند و اعمال فراوان خود را زياد نمى بينند. آنان خويش را متهم مى سازند و از كردار خود خوفناك هستند. هرگاه يكى از آنان
ستوده شود، از آن چه درباره اش گفته شده در هراس مى افتد و مى گويد: من از ديگران نسبت به خود آگاه ترم! و پروردگارم به اعمالم از من آگاه تر است. "مى گويد" بار پروردگارا! ما را در مورد گناهانى كه به ما نسبت مى دهند، مواخذه مفرما! و نسبت به نيكى هايى كه درباره ى ما گمان مى برند، ما را از آن برتر قرار ده! و گناهانى را كه نمى دانند بيامرز!

از نشانه هاى آنان اين است:

در دين نيرومند، نرمخو و دورانديش، باايمانى مملو از يقين، حريص در كسب دانش و داراى علم توام با حلم، ميانه رو در حال غنا، در عبادت خاشع، در عين تهيدستى آراسته، در شدائد بردبار، طالب حلال، در راه هدايت با نشاط، از طمع دور، اعمال نيك را انجام مى دهد اما باز هم ترسان است، روز را شام مى سازد و هميشه سپاسگزار است، شب را به روز مى آورد و تمام فكرش ياد خداست، هميشه سپاسگزار است، شب را به روز مى آورد و تمام فكرش ياد خداست، مى خوابد اما ترسان و وقتى برمى خيزد، شادمان است. ترس او از غفلت و شادمانى او به خاطر فضل و رحمتى است كه به او رسيده است.

هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد سركشى كند، او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى سازد. روشنى چشمش در چيزى است كه زوال در آن راه ندارد و بى علاقگى و زهدش در چيزى است كه باقى نمى ماند. علم و حلم را به هم آميخته و گفتار را با كردارش هماهنگ ساخته است. آرزويش را نزديك مى بينى، لغزشش را كم، قلبش را خاشع، نفسش را قانع، خوراكش را اندك، امورش را آسان، دينش را محفوظ، شهوتش را مرده و خشمش را فروخورده. همگان به خيرش اميدوار و از شرش در امانند. اگر در ميان غافلان باشد جزو ذاكران محسوب مى گردد و اگر در ميان ذاكران باشد، جزو غافلان محسوب نمى شود.

ستمكار "پشيمان" را مى بخشد و به آن كه محرومش ساخته عطا مى كند. با آن كس كه پيوندش را قطع كرده مى پيوندد. از گفتار زشت و ناسزا بركنار است. گفته هايش نرم، بديهايش پنهان و نيكيهايش آشكار است.

نيكيهايش رو كرده و شرش رخ برتافته است. در شدائد و مشكلات خونسرد و آرام، در برابر ناگوارى ها شكيبا و بردبار و در مواقع نعمت و راحتى سپاسگزار
است، نسبت به كسى كه دشمنى دارد ظلم نمى كند و به خاطر دوستى با كسى، مرتكب گناه نمى شود.

پيش از آن كه شاهد و گواهى بر ضدش اقامه شود، خود به حق اعتراف مى كند. آنچه را به او سپرده اند ضايع نمى كند و آنچه را به او تذكر داده اند به فراموشى نمى سپارد. مردم را با نامهاى زشت نمى خواند. به همسايه ها زيان نمى رساند. مصيبت زده را شماتت نمى كند. در محيط باطل وارد نمى گردد و از دايره ى حق بيرون نمى رود. اگر سكوت كند سكوتش وى را مغموم نمى سازد و اگر بخندد صدايش به قهقهه بلند نمى شود. اگر به او ستمى "از دوستان" شود صبر مى كند تا خدا انتقام وى را بگيرد.

خود را در سختى قرار مى دهد، اما مردم از دستش در آسايش هستند. خود را به خاطر آخرت به زحمت مى اندازد و مردم را در راحتى قرار مى دهد، كناره گيرى او از كسانى كه دورى مى كند از روى زهد و به خاطر پاك مانده است و معاشرتش با آنان كه نزديكى دارد توام با مهربانى و نرمش است. دورى كردنش از روى تكبر و خود برتربينى نيست و نزديكى اش به خاطر مكر و خدعه نخواهد بود.

راوى مى گويد: هنگامى كه سخن به اينجا رسيد ناگهان همام ناله اى از جان بركشيد كه روحش همراه آن از كالبدش خارج شد.

اميرمومنان عليه السلام فرمود: آه! من از اين پيشامد مى ترسيدم.

سپس فرمود: مواعظ و پند و اندرزهاى رسا به آنان كه اهل موعظه اند چنين مى كند .

كسى عرض كرد: پس شما چطور، اى اميرمومنان؟ "يعنى توصيف پرهيزكاران با همام چنين كرد پس خود شما چطور.؟"

امام عليه السلام فرمود: واى بر تو! هر اجلى وقت معينى دارد كه از آن نمى گذرد و سبب مشخصى كه از آن تجاوز نمى كند، آرام باش ديگر چنين سخن مگوى، اين حرفى بود كه شيطان بر زبانت نهاد.

در تفسير آيه الهاكم التكاثر


خطبه دويست و بيست و يكم

امام عليه السلام، اين سخن را پس از تلاوت آيات الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر بيان فرمود:

شگفتا! چه هدف بسيار دورى! و چه زيارت كنندگان غافلى! و چه افتخار موهوم و رسوايى! به ياد استخوانهاى پوسيده ى كسانى افتاده اند كه سالها است خاك شده اند، آنهم چه يادآورى، آنان با اين فاصله به ياد تفاخر به كسانى افتاده اند "كه هيچ سودى به حالشان نخواهد داشت". آيا به خوابگاه ابدى پدران خويش افتخار مى كنند؟ و يا با شمارش تعداد مردگان و نابودشدگان، خود را بسيار مى شمرند؟ "گوئى" خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسيخته و حركاتشان به سكون تبديل يافته است. "اين اجساد پوسيده" اگر مايه ى عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار! اگر با توجه به وضع آنان به آستانه ى تواضع فرود آيند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله ى سربلندى قرار دهند! "اما" به آنان با چشمان كم سو نگاه انداختند و در اثر اين كوته بينى در درياى جهل و غرور فرورفتند.

اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران آن ديار و خانه هاى خالى بپرسند، پاسخ خواهند داد در زمين گم شدند. "و بدنهاشان خاك و خاك آنان معلوم نيست در كجا پراكنده و جزء چه موجودى شده است!" شما نيز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفته ايد، بر جمجمه ى آنان قدم مى گذاريد و بر اجساد آنان زراعت مى كنيد و از آنچه باقى گذارده اند مى خوريد و در كهنه خانه هاى آنان سكونت مى گزينيد و زمان در فاصله ى بين شما و آنان بر شما نوحه گرى و زارى مى كند.

آنان پيش از شما به كام مرگ فرورفتند و براى تعيين آبخورگاه از شما پيشى گرفتند. "آرى" همانها كه داراى مقامهاى عزت و درجات افتخار بودند، سلاطين بودند و يا رعاياى آنان، "پس از مرگ" در درون قبرها خزيدند و زمين بر آنان مسلط شد. از گوشتشان خورد و از خونهايشان آشاميد. در حفره هاى گورستان به صورت جمادى بى رشد و ناپيدا قرار گرفتند كه اميد يافت شدن آن هرگز نيست. ديگر وقوع حوادث هراس انگيز آنان را به وحشت نمى اندازد و دگرگونيها آنان را محزون نمى سازد. به زلزله ها و اضطرابات اعتنايى ندارند و به سر و صداهاى شديد گوش
فرانمى دهند، غايبانى هستند كه انتظارشان كشيده نمى شود! و حاضرانى هستند كه حضور نمى يابند! جمع بودند و پراكنده شدند، به يكديگر الفت داشتند و جدا گرديدند و اگر اخبارشان به دست فراموشى سپرده شده و ديارشان در سكوت فرورفته است، بر اثر طول زمان و بعد محل سكونت آنان نيست، بلكه جامى به آنان نوشانده اند كه به جاى سخن گفتن، گنگ و به جاى شنوايى، كر شده اند و حركاتشان به سكون تبديل يافته است و در ديد نخست، پندارى كه به خواب رفته اند، همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند، دوستانى هستند كه به ديدار يكديگر نمى روند، پيوندهاى شناسايى در ميان آنان به كهنگى گراييده و اسباب برادرى قطع گرديده است. همه، با اينكه جمع هستند، تنهايند و با اينكه دوستند، از يكديگر دورند و نه براى شب صبحگاهى مى شناسند و نه براى روز شامگاهى!

شب يا روزى كه رخت سفر مرگ در آن بسته اند براى آنان جاودان شد، خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافتند و نشانه هاى آن را بزرگتر از آنچه در نظر داشتند مشاهده كردند. براى وصول به هر يك از دو نتيجه "بهشت يا دوزخ" تا محل قرارگاهشان مهلت داده شده اند و عالمى از بيم و اميد برايشان فراهم ساخته شده است. اگر مى خواستند آنچه را در آنجا مشاهده كرده اند و با چشم ديده اند توصيف كنند، زبانشان عاجز مى ماند!... ولى اگر آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته، چشمهاى عبرت گير، آنان را مى نگرد و گوش دل اخبار آنان را مى شنود و با غير زبان خود حرف مى زنند و مى گويند: چهره هاى خرم و زيبا پژمرده شده و در حالت عبوسى فرورفته و اجسام و بدنهايى كه در ناز و نعمت پرورش يافته بود، از هم متلاشى گرديده است. بر اندام خويش لباس كهنگى پوشيده ايم و تنگى قبر ما را سخت در فشار قرار داده است. وحشت و ترس از يكديگر به ارث مى بريم و خانه هاى خاموش "قبر" بر ما فروريخته، زيبايى هاى اجساد ما را محو كرده و نشانه هاى شناسايى چهره هاى ما را دگرگون ساخته است. اقامت ما در اين خانه هاى وحشت زا طولانى شده است. نه از اين مشكلات فرجى يافته ايم و نه از تنگى "قبر" گشايشى.
اگر آنان را در نظر خود مجسم كنيد و يا پرده ها كنار رود و آنان را ببينيد، در حالى كه گوشهاى آنان را حشرات خورده و كر شده اند، چشمهايشان به جاى سرمه پر از خاك گرديده و فرورفته اند و زبانهايى كه با سرعت و فصاحت سخن مى گفتند، قطعه قطعه گرديده اند. قلب ها در سينه ها پس از بيدارى به خاموشى گراييده اند و در هر يك از اعضاى آنان پوسيدگى تازه اى آشكار گشته و آنها را زشت ساخته و راه آفات به سوى اجسامشان به آسانى گشوده شده است. همه تسليم هستند، نه دستى براى دفاع دارند و نه قلبى كه با آن جزع كنند. "آرى" هنگامى كه اينان را در نظر مجسم سازى، قلبهاى پر غم و چشمانى پر خاشاك را مى بينى كه از هر نظر بيچاره اند، همان بيچارگى كه از آنان دور نمى شود و شدت و اضطرابى كه جلا و روشنى را ندارد. چقدر زمين اجساد عزيزان خوش سيما را كه در دنيا با غذاهاى لذيذ و رنگين پرورش يافتند و در آغوش ناز و نعمت بزرگ شدند به كام خود فروبرده است، همانها كه مى خواستند با سرور و خوشحالى غمها را از دل بزدايند و به هنگام مصيبت، براى از بين نرفتن طراوت زندگى، با لهو و لعب خود را سرگرم مى ساختند و در آن هنگام كه در سايه ى زندگى "پر ناز و نعمت و" غفلت زا، آنان به دنيا و دنيا به آنان مى خنديد، ناگهان روزگار با خارهاى آلام و مصائب، آنان را در هم كوبيد. گذشت روزگار، نيرويشان را در هم ريخت، مرگ از نزديك به آنان نظر افكند و غم و اندوهى كه از آن آگاهى نداشتند، با آنان درآميخت. غصه هاى پنهانى كه حتى خيال آن را نمى كردند در وجودشان راه يافت. و در حالى كه شديدا به سلامت و تندرستى انس داشتند، بيماريها در پيكرشان تولد يافت. در اين هنگام، هراسان به آنچه پزشكان آنان را عادت داده و آموخته بودند كه حرارت را با برودت و برودت را با حرارت تسكين بخشند روى آوردند، "اما" هيچ حرارتى را با برودت خاموش نساختند، جز اينكه حرارت شعله ورتر شد! و هيچ برودتى را "با داروى حرارت" تحريك نكردند، جز اينكه برودت را تهييج نمود! و براى اعتدال مزاج به هيچ دارويى نپرداختند جز اينكه آنان را آماده ى بيمارى ديگرى نمود.

تا آنجا كه تسلى دهنده اش سست و پرستارش به غفلت گراييد و خاندانش از بيماريش خسته و ناتوان شدند و از پاسخ سائلان در مورد بيمارى او عاجز ماندند،
و درباره ى همان خبر حزن آورى كه از او كتمان مى نمودند در پيش او به گفتگو پرداختند: يكى مى گفت تا هنگام مرگ به همين وضع باقى است "و با همين بيمارى از دنيا مى رود"، ديگر آرزوى بهبوديش را داشت، سومى آنان را به شكيبايى در فقدانش دعوت مى كرد و گذشتگان را به يادشان مى آورد. در همين حال كه وى در شرف سفر مفارقت دنيا و ترك دوستان بود، ناگهان عارضه اى گلوگير برايش پيش آمد كه فهم و دركش در حيرت افتاد و زبانش به خشكى گرائيد. چه وصاياى لازم و مطالب مهمى كه پاسخ آنها را مى دانست اما زبانش از گفتن آنها بازمانده و چه سخنان دردناكى كه مى شنيد و خود را به كرى مى زد. "اين زخم زبانها" يا از شخص بزرگى بود كه او را محترم داشته و يا از كوچكى كه به او ترحم نموده است. "خلاصه اينكه" مرگ دشواريهايى دارد كه هراس انگيزتر از آن است كه بتوان در قالب الفاظ ريخت و يا انديشه هاى مردم دنيا بتوانند آنها را درك كند. [ [ يا له مراما ما ابعده و زورا ما اغفله...

ابن ابى الحديد مى نويسد: من سوگند مى خورم به همان كسى كه تمام امتها به او سوگند ياد مى كنند كه اين خطبه را از پنجاه سال قبل تاكنون بيش از هزار بار خوانده ام و هر زمان آن را مى خواندم، خوف و وحشت و بيدارى عميقى تمام وجود مرا در برمى گرفت و در قلب من اثرى شگفت مى گذاشت و در اعضاى پيكرم لرزشى پديد مى آورد. هر زمان در مضامين آن دقت مى كردم، به ياد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم مى افتادم و چنان مى پنداشتم كه من همان كسى هستم كه امام در لابلاى اين خطبه توصيف مى كند. چقدر واعظان و خطيبان و فصيحان در اين خصوص گفته اند و چقدر من در برابر سخنان آنان به طور مكرر قرار گرفته ام، اما در هيچ كدام تاثيرى را كه اين كلام در دل و روح من مى گذارد، نديده ام. "شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11 ص 153"

آيت ا... جوادى آملى مى فرمايد: ابن ابى الحديد "در خصوص خطبه ى 221" مى گويد اگر تمام فصحاى عرب در يك جايى نشسته باشند و اين خطبه ى على بن ابيطالب عليه السلام قرائت شود، شايسته است كه همه ى آنان سجده كنند. همانطور كه قرآن سوره هايى دارد كه در آن سوره ها آياتى است كه اگر آن آيات خوانده شود، بايد سجده كرد. على بن ابى طالب عليه السلام هم خطبى دارد كه يكى از خطب اين است، اگر اين خطبه براى خردمندان فصيح و بليغ و كارشناسان فصاحت و بلاغت تلاوت شود، آنان بايد سجده كنند.

اين معنى در حضور درس استاد علامه طباطبائى- دام ظله- مطرح شد كه چگونه ابن ابى الحديد يك همچو تدبير بلندى دارد؟ استاد فرمود: ابن ابى الحديد گزاف نگفته است زيرا اگر سجده است براى كلام خداست و همان محتواى قرآنى است كه به صورت خطب على بن ابى طالب عليه السلام درآمده است. در حقيقت براى كلام خداوند دارند سجده مى كنند نه براى كلام مخلوق خدا. "حكمت نظرى و عملى در نهج البلاغه، ص 26 و 27".] ]

/ 26