داستان هايى از نهج البلاغه - سیمای مدیران در آیینه نهج البلاغه: نگاهی به ویژگیهای مدیر اسلامی در کلام مولا علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای مدیران در آیینه نهج البلاغه: نگاهی به ویژگیهای مدیر اسلامی در کلام مولا علی (ع) - نسخه متنی

مهدی قاسمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


جذامى باشد پست تر است.

- يابن آدم، كن وصى نفسك فى مالك و اعمل فيه ما توثر ان يعمل فيه من بعدك.

اى فرزند آدم! تو خود وصى خويش در اموال و ثروتت باش!

امروز به گونه اى در آن عمل كن كه مى خواهى بعد از تو "طبق وصيت" عمل كنند.

- يا بن آدم، لا تحمل هم يومك الذى لم ياتك على يومك الذى قد اتاك، فانه ان يك من عمرك يات الله فيه برزقك.

اى فرزند آدم! غم و اندوه روزى كه نيامده، بر آن روز كه در آن هستى تحميل مكن! چرا كه اگر از عمرت باشد روزيت را خداوند در آن روز مى دهد. "و اگر نباشد اندوه چرا؟"

- من تذكر بعد السفر استعد.

كسى كه دورى سفر آخرت را به خاطر داشته باشد، خود را مهيا مى سازد.

- اتقوا معاصى الله فى الخلوات، فان الشاهد هو الحاكم.

از معصيت خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد، چرا كه هم او شاهد و هم او حاكم و دادرس است.

- معاشر الناس، اتقوا الله، فكم من مومل ما لا يبلغه و بان ما لا يسكنه و جامع ما سوف يتركه و لعله من باطل جمعه و من حق منعه، اصابه حراما و احتمل به آثاما، فباء بوزره و قدم على ربه، آسفا لا هفا، قد ''خسر الدنيا و الاخره، ذلك هو الخسران المبين''.

اى مردم از خدا بترسيد! چه بسيار آرزومندانى كه به آرزوى خويش نمى رسند و چه بسيار سازندگانى كه در آنچه ساخته اند سكونت نمى كنند، چه بسيارند جمع آورندگانى كه به زودى آن را ترك مى گويند و شايد از طريق باطل جمع آورى كرده يا حق آن را نپرداخته اند. از راه حرام به آن رسيده و گناهش را بر دوش كشيده و وزر آن بر اوست. با افسوس و دريغ بر پروردگار خويش وارد مى شود- ''هم دنيا را از دست داده و هم آخرت
را و اين است زيان آشكار''.

- رب مستقبل يوما ليس بمستدبره و مغبوط فى اول ليله، قامت بواكيه فى آخره.

بسيار بودند كسانى كه در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار كسانى كه در آغاز شب زندگيشان مورد غبطه مردم بود، اما پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشسته بودند.

- للمومن من ثلاث ساعات: فساعه يناجى فيها ربه و ساعه يرم معاشه و ساعه يخلى بين نفسه و بين لذتها فيما يحل و يجمل. و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فى ثلاث: مرمه لمعاش، او خطوه فى معاد، او لذه فى غير محرم.

انسان مومن ساعات زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى كند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى نمايد، قسمت ديگر را در طريق اصلاح معاش و زندگيش به كار مى گيرد و قسمت سوم براى بهره گيرى از لذت هاى حلال و دلپسند. و براى شخص عاقل درست نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه جهت باشد: براى اصلاح امور زندگى، يا در راه آخرت و يا در لذت غير حرام.

- ان للولد على الوالد حقا و ان للوالد على الولد حقا. فحق الوالد على الولد ان يطيعه فى كل شى ء، الا فى معصيه الله سبحانه و حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلمه القرآن.

فرزند بر پدر حقى دارد و پدر نيز بر فرزند حقى. حق پدر بر فرزند اين است كه در همه چيز جز در معصيت خدا اطاعتش كند و حق فرزند بر پدر آن كه نام نيك انتخاب كند، تربيتش را خوب بر عهده گيرد و قرآن را تعليمش دهد.

- قليل مدوم عليه خير من كثير مملول منه.

كار كم اما مستمر و پرنشاط بهتر از كار بسيار و ملامت آور "و موقت است".

- ما لابن آدم و الفخر: اوله نطفه و آخره جيقه و لا يرزق نفسه و لا يدفع

داستان هايى از نهج البلاغه


قصه و داستان شايد عمرى به اندازه ى عمر بشر داشته باشد. نيازهاى روحى- روانى بشر، همچون نياز او به غذا، پوشاك و... كه به شكار حيوانات و استفاده از گوشت و پوست آنها وادارش مى كرد، به تدريج او را به سوى اختراع پاپيروس و بعدها كاغذ و قلم هدايت كرد.

بعضى گفته اند انسان هاى ضعيف و ناتوانى كه توانايى انتقام از دشمنان و ظالمان را در خود نمى ديدند، به داستان به عنوان دادستان مى نگريسته اند و نويسندگانى از اين دست با نوشتن داستان، داد خود را در داستان از دشمن خود مى گرفته اند. اين قبيل مطالب نشان دهنده ى اهميت قصه و داستان و تاثير بسزاى آن در افكار و انديشه هاى انسان است.

قرآن كريم كه سخنان يگانه ى هستى آفريدگار متعال است، به خوبى اهميت قصه را بيان داشته و به خوانندگان، پندپذيرى و اندرزگيرى را توصيه كرده است و اين نيست جز تاثير پذيرفتن و تغيير عواطف و انديشه هاى انسانى با خواندن يا شنيدن قصه.

روان شناسى تربيتى نيز به اين امتياز و برترى كه در داستان و قصه نهفته است پى برده و آن را در تربيت و پرورش كودكان و نوجوانان بسيار مفيد دانسته است .

سخنان اميرالمومنين على عليه السلام، كه در 1300 و اندى سال پيش از لسان مبارك آن حضرت بيان شده و منشورى كامل از زندگى مادى و معنوى انسان را ترسيم كرده
است، به قصه و داستان نيز عنايت داشته است. از همين رو ما جهت آشنايى خوانندگان عزيز و جوانان انديشمند، در اين فصل، 10 داستان انتخابى را از نهج البلاغه على عليه السلام مى آوريم. اميد است كه مفيد واقع شود و از سخنان على عليه السلام فيض كامل حاصل گردد....

پاداش شركت در هدف


جنگ جمل اولين جنگ بزرگى بود كه در زمان خلافت حضرت على عليه السلام در بصره و در سال 36 هجرى در ماه جمادى الاولى اتفاق افتاد. اين جنگ را ناكثين "بيعت شكنان" كه در راس آنها طلحه و زبير بودند، به وجود آوردند كه منجر به شهادت پنج هزار نفر از سپاه على عليه السلام و هلاكت سيزده هزار نفر از مخالفان آن حضرت گرديد. [ تتمه المنتهى، ص 12-9. ]

بعد از پايان جنگ و شكست دشمن، يكى از ياران على عليه السلام كه در جنگ شركت داشت، به حضور على عليه السلام رسيد و گفت: چقدر شايسته بود كه برادرم نيز در اين نبرد، شركت مى كرد و پيروزى شما را مى ديد و به پاداش و افتخار اين شركت، نايل مى شد؟

حضرت على عليه السلام به او فرمود: آيا فكر و دل برادر تو با ما بود؟

او عرض كرد: آرى.

امام فرمود: فقد شهدنا. بنابراين او نيز در اين نبرد با ما بوده و شركت داشته است. سپس افزود: حتى آنان كه در صلب پدران و رحم مادرانشان هستند و در اين جنگ با ما هم عقيده باشند با ما هستند، كه به زودى متولد مى شوند و دين و ايمان به وسيله ى آنها تقويت مى شود. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام ، خطبه ى 12، ص 63. ]

كفش وصله دار


سپاهيان امام على عليه السلام از كوفه بيرون آمده بودند و براى سركوب آتش افروزان
جنگ، به سوى بصره حركت مى كردند. آنان به محل ''ذوقار'' در نزديكى بصره رسيدند و در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى خود، توقف كردند.

عبدالله بن عباس مى گويد: من نيز از جمله سپاهيان بودم و به حضور على عليه السلام آمدم و ديدم مشغول وصله كردن كفش خويش است.

"آرى امير و رئيس و فرمانده كل قوا، خودش كفش خويش را وصله مى كرد."

به من فرمود: اين كفش، چقدر قيمت دارد؟

گفتم: قيمتى ندارد.

فرمود: سوگند به خدا، همين كفش بى ارزش براى من دوست داشتنى تر از رياست و حكومت بر شما است، مگر آن كه بتوانم با اين حكومت، حقى را زنده كنم و باطلى را نابود نمايم. [ نظير اين مطلب در ذيل خطبه ى 104 نهج البلاغه نقل شده، با اين تفاوت كه اين گفتگو بين على عليه السلام و ابن عباس در ''ربذه'' واقع شده است "منهاج البراعه ج 7، ص 213". ]

سپس برخاست و براى سپاهيان سخنرانى كرد. در اين سخنرانى از جمله فرمود: سوگند به خدا، من در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دنبال لشكر اسلام بودم و آنان را به پيشروى حركت مى دادم، تا باطل به كلى عقب نشست و حق آشكار شد و در اين راه هرگز اظهار ضعف نكردم و نترسيدم. اكنون نيز همين هدف را تعقيب مى كنم. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 33، ص 113. ]

فرمان بسيج و سخن جمجمه


گردونه ى زمان در حركت بود، تا اين كه پنجم شوال سال 36 هجرى فرارسيد و خبر آوردند كه معاويه ى متجاوز، به كار جمع آورى لشكر از اطراف پرداخته است و تصميم دارد به سرزمين هاى تحت پرچم على عليه السلام هجوم آورد.

امام على عليه السلام براى سركوب متجاوزين، سپاه مجهزى را آماده ساخت. اين سپاه در ''نخيله'' "كه لشگرگاه و قرارگاه تصميم گيرى و آماده باش سپاه على عليه السلام بود" در آماده باش كامل به سر مى برد.
امام على عليه السلام از كوفه بيرون آمد و رهسپار قرارگاه نخيله شد. در آنجا براى آماده سازى و فرمان بسيج، به سخنرانى پرداخت. در اين سخنرانى پس از حمد و ثنا فرمود:

آگاه باشيد، من پيشتازان سپاه خود را به سوى ميدان نبرد فرستاده ام و به آنان فرمان داده ام كه در كنار ساحل فرات بمانند، تا فرمان بعدى من به آنان برسد. نيك و بدكار را سنجيده ام و چنين صلاح مى دانم كه از آب بگذرم و از مسلمانان كنار دجله كمك بگيرم تا پشت سپاه قوى گردد و در نتيجه دشمن از هر سو خود را در محاصره ببيند و شكست را احساس كند. [ نگاه كنيد به خطبه ى 48 نهج البلاغه. ]

سپاه مجهز على عليه السلام همراه آن حضرت از نخيله به سوى ''صفين'' حركت كردند و در مسير راه به مداين [ مجموعه ى هفت شهر آبادان و نزديك به هم، كه مركز حكومت ساسانيان، يعنى شهر تيسفون، نيز در اين مجموعه قرار داشت. ] رسيدند. در اين هنگام كه آنان ويرانه هاى كاخ ها و تالارها را مشاهده مى كردند ، ناگاه على عليه السلام جمجمه ى پوسيده اى را در خرابه اى ديد، به يكى از ياران فرمود: آن را بردار و به همراه من بيا.

سپس على عليه السلام به ايوان معروف كاخ مداين آمد و در آن نشست و طشتى طلبيد و مقدارى آب در طشت ريخت و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در ميان طشت بگذار .

او همان كار را انجام داد.

على عليه السلام خطاب به جمجمه فرمود: اى جمجمه! تو را سوگند مى دهم بگو من كيستم و تو كيستى؟!''

جمجمه با زبان رسا گفت: تو امير مومنان و سيد اوصياء و پيشواى پرهيزكاران هستى، ولى من بنده ى خدا و فرزند كنيز خدا ''كسرى انوشيروان'' هستم.

على عليه السلام به او فرمود: حالت چطور است؟

او پاسخى داد كه خلاصه اش اين است:
من نسبت به زيردستان مهربان بودم، ولى در آيين مجوس به سر مى بردم. رياست و زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و دين حقيقى بازداشت. اينك از بهشت، محروم و گرفتار دوزخ هستم، اما به خاطر اين كه با رعيت مدارا مى كردم، از آتش دوزخ درامان مانده ام. واحسرتا! اگر من ايمان مى آوردم با تو بودم اى سرور خاندان محمد و اى امير مومنان!''

سخن او به قدرى جانسوز بود كه همه ى حاضران با صداى بلند گريه بلند كردند. [ منهاج البراعه، ج 4، ص 272. ]

اميد آن كه با خواندن اين سرگذشت، تا مرگ به سراغ ما نيامده، هم اكنون تصميم بگيريم و پيرو واقعى امام امير مومنان على عليه السلام شويم، تا واحسرتاى پس از مرگ ما بلند نشود.

فاصله بين حق و باطل


امير مومنان على عليه السلام روزى با مردم سخن مى گفت و درباره ى رشد اخلاقى آنان صحبت مى كرد. تا اين كه فرمود: مراقب باشيد، آنچه را مردم پشت سر افراد مى گويند نپذيريد. "از شنيدن غيبت، برحذر باشيد"

سخنان باطل فراوان است، ولى سخنان باطل از بين رفتنى است و آنچه مى ماند كردار انسان است، چرا كه خدا شنوا و شاهد است. بدانيد كه بين حق و باطل، بيش از چهار انگشت فاصله نيست.

يكى از حاضران پرسيد: چگونه بين حق و باطل، بيش از چهار انگشت فاصله نيست؟

امام عليه السلام انگشتانش را كنار هم گذارد و بين گوش و چشم خود قرار داد و سپس فرمود:

الباطل ان تقول سمعت و الحق ان تقول رايت.

باطل آن است كه بگويى شنيدم و حق آن است كه بگويى ديدم. [ نگاه كنيد به خطبه ى 141 نهج البلاغه. ]
يعنى: شنيدنى ها را مثل ديدنى ها، كه با چشم ديده اى، باور مكن و تا يقين نكردى، سخن اين و آن را درباره ى افراد نپذير.

شيوه زندگى در لباس و غذا و...


يكى از دوستان على عليه السلام به نام ''علاء بن زياد'' در بصره سكونت داشت، روزى علاء بيمار شد. امير مومنان عليه السلام به عيادت او رفت. وقتى خانه ى عريض و طويل و وسيع علاء را ديد، فرمود: ''اين خانه با اين همه وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر هستى؟!''

سپس فرمود: آرى مگر اين كه بخواهى به اين وسيله به آخرت برسى. "آن را پل معنويات قرار دهى." مانند آن كه "1" در اين خانه از مهمان پذيرايى كنى، "2" صله ى رحم نمايى، "3" حقوق واجب خود "مانند زكات" را از اين خانه خارج كنى و به اهلش برسانى.

فاذا انت قد بلغت بها الاخره:

كه در اين صورت، با داشتن همين خانه هم به آخرت نائل شده اى.

علاء عرض كرد: اى امير مومنان! از برادرم ''عاصم بن زياد'' پيش تو شكايت مى كنم!

امام فرمود: براى چه؟ مگر چه كرده؟

علاء عرض كرد: عبايى ناچيز پوشيده و از دنيا كناره گرفته است.

على عليه السلام فرمود: ''او را نزد من بياور''. وقتى كه عاصم به حضور على عليه السلام آمد، حضرت رو به او كرد و فرمود:

يا عدى نفسه! لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك و ولدك...

اى دشمنك جان خود، شيطان بر تو راه يافته و تو را صيد كرده است، آيا به خانواده ات رحم نمى كنى؟! تو خيال مى كنى خداوند كه زندگى طيب و خوب را بر تو حلال كرده، دوست ندارد از آن بهره مند شوى؟!

انت اهون على الله من ذلك:
تو بى ارزش تر از آنى كه خداوند با تو چنين كند.

عاصم عرض كرد: ''اى امير مومنان! ولى تو با اين لباس خشن و غذاى سخت و ناگوار به سر مى برى و من از تو پيروى مى كنم''.

امام فرمود: عزيزم! من مثل تو نيستم.

ان الله تعالى فرض على ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره:

خداوند متعال بر پيشوايان عدل و حق، واجب كرده است كه بر خود سخت گيرند و شيوه ى زندگيشان را هماهنگ با وضع زندگى طبقه ى ضعيف مردم قرار دهند، تا نادارى و فقر، فقير را از جا بدر نبرد! [ نگاه كنيد به خطبه ى 209، نهج البلاغه. ]

يعنى، نادارى فقير، موجب نافرمانى او از خدا نشود و تنگدستى و فشار زندگى موجب آن نشود كه به فقيران سخت بگذرد.

به اين ترتيب امام على عليه السلام در اين فراز، چندين درس آموخت:

1- عيادت بيمار

2- نهى از افراط و تفريط در زندگى

3- پل قرار دادن دنيا براى آخرت

4- تعيين وظيفه ى رهبران حق در انتخاب زندگى ساده.

در اصول كافى آمده: عاصم پس از شنيدن سخن امام عليه السلام، بى درنگ آن را پذيرفت، عباى خشن را كنار گذاشت و لباس نرم پوشيد. [ اصول كافى، ج 1، ص 411. ]

خانه هشتاد دينارى


شريح بن حارث، قاضى كوفه در زمان خلافت على عليه السلام، خانه اى براى خود به هشتاد دينار خريد و آن را قباله ى خود كرد.
اين موضوع به على عليه السلام گزارش شد. امام او را احضار كرد و فرمود: به من گزارش شده كه تو خانه اى به قيمت 80 دينار خريده اى و آن را به نام خود قباله كرده اى و براى آن شهود و گواه گرفته اى؟!

شريح در پاسخ گفت: درست گزارش داده اند.

امام نگاه خشم آلودى به او كرد و فرمود: اى شريح! به زودى كسى "عزرائيل" به سوى تو آيد كه نه به قباله ات مى نگرد و نه به امضاى آن شهود و گواهان توجه مى نمايد، تو را از آن خارج مى كند و تنها در گودال قبر مى گذارد.

اى شريح! مبادا اين خانه را از مال ديگران خريده باشى و بهاى آن را از راه حرام به دست آورده باشى! كه در اين صورت، دنيا و آخرت خود را تباه ساخته اى.

اين را بدان كه اگر هنگام خريدارى خانه نزد من آمده بودى، قباله اى برايت مى نوشتم كه حتى با توجه به آن، به خريدن خانه اى به قيمت يك درهم يا بيشتر علاقه نشان نمى دادى.

نسخه ى قباله ى من چنين بود: اين چيزى است كه بنده ى ذليل از مرده اى كه آماده ى كوچ است، خريدارى كرده كه خانه اى از سراى غرور، در محله فانى شوندگان و در كوچه ى هلاك شوندگان قرار دارد.

اين ملك از يك سو به آفات و بلاها اتصال دارد و سوى ديگرش به مصائب روى دارد . و حد سومش به هوس هاى نفسانى و حد چهارمش به اغواى شيطان منتهى مى شود. اين خانه را فريفته ى آرزوها، از كسى كه پس از مدت كوتاهى مى ميرد، به مبلغ خروج از عزت قناعت و دخول در ذلت دنياپرستى خريده است و هرگونه كشف خلاف و فسادى واقع شود، برعهده ى پيكرهاى پوسيده ى شاهان ايران و روم و يمن است... . و شاهد اين قباله عقل است، آنگاه كه از سلطه ى هوس ها بيرون آيد و از بند دنياپرستى آزاد گردد. [ نهج البلاغه، نامه ى 3. ]

/ 26