برخى از فلاسفه بسيار كهن و گمنام، شايد درحدود سال هزار ق. م. مشاهده نمودند كه درهر شىء طبيعى دو عامل و ديگرى را يين Yin نام نهادند و گفتند هرموجودى كه در عالم هستى وجود دارد، ازعمل متقابل و تفاعل اين دو حالتيا دو قوهپديد آمده است. 172 شكل رمزى يانگ و يين نشاندهنده دو اصل متقابل است كه با تكميليكديگر به هماهنگى مىرسند. هر يك به كنه قلمرو ديگرى نفوذكرده و در مركز آن مستقر مىشود و سرانجام هر دو در دايرهاى كهرمز وحدت نهايى «دائو» است، به سكون مىرسند. اين دو كه مدامجابه جا مىشوند، لمحهاى از دور زندگى هستند. زندگى به جلو، يابه بالا و به طرف يك مقصد نهايى حركت نمىكند، بلكه پس از يكدور كامل به خود باز مىگردد; زيرا در اصل تمامى چيزها يكى بيشنيست. اين رمز نمايانگر نسبى بودن تمامى ارزشها و در كنار آن،اصل اين همانى تضادهاست. تقابل دو اصل يين و يانگ تمامىتضادهاى اساسى زندگى را در خود جمع كرده است: خير و شر، فاعلو منفعل، مثبت و منفى، ظلمت و نور، تابستان و زمستان، مونث ومذكر و غير آن. 173 هر چيزى مىتواند در ارتباط با ديگرى مظهريين يا يانگ باشد. آفتاب مظهر يانگ است و خاك مظهر يين، اماممكن است هر لحظه به صورتى ديگر درآيند و قوه مخالف رابنمايانند. مرد در خواص و اعراض خود داراى جنبه فاعليت و مظهرنيروى يانگ است، اما زن صاحب جنبه انفعال و علامت ظهور قوه ييناست، اما زن و مرد با تغيير نسبتشان به يكديگر، مىتوانند مظهرقطب مقابل شوند. بخش سياهرنگ اين سمبل (يين) نقطهاى سفيد رنگدارد، و بخش روشن (يانگ) نقطهاى سياهرنگ دارد. اين امر نشانمىدهد كه هر قطب در كاملترين و خالصترين شكل خود، دانهاى ازديگرى را در بردارد و تغيير در اثر كنش و واكنش مظاهر يين ويانگ صورت مىگيرد. 174 اصل فعال و منفعل در عين اينكه با همكشاكش دارند، مخالف يكديگر نيستند، بلكه يكديگر را كامل ومتوازن مىكنند و در پايان هر دو در اصل واحد منجذب مىشوند. باكامل شدن دايره، فرد مىفهمد كه در مركز همه چيز، يك چيز وجوددارد. پيروان آيين دائو مىگويند، آنها كه عميقا بر اين رمزتمركز و تامل مىكنند مىيابند كه اين رمز بهتر به رازهاى جهاننزديك مىشود، تا هر درازهگويى يا هر فلسفهاى. اين رمز نشانمىدهد كه هيچ ديدگاهى در اين جهان نسبى نمىتواند مطلق تلقىشود. 175 يين و يانگ در «يگانه» بسيط (دائو) اصل مشترك دارند و فقطدر قلمرو پديدهها فعالند، يعنى در جايى كه اصل فعال نمايانمىشود، اصل منفعل ظاهر مىگردد، كاملا پيداست كه مبناى ايننمادها يك ثنويت مابعدالطبيعى نيست. 176 در دائودجينگ (بخش 40) آمده است: «بازگشت، سيره دائوست، / سازگارى، شيوه دائو / هزاران هزاراز هست زايند / هست از نيست». و در بخش 58 چنين مىخوانيم: «فرمان مران / عذاب آرد / آرام گير تا جهان بياسايد / شادىحريم اندوهست، / اندوه، حريمشادى / انجامرا كيست، كو تواندديد؟ / راست نمايد، راست اما نيست / كژ گردد / نيكنمايد،نيكاما نيست / پليد گردد / انسان را، گمگشتگى، پايان نيست». لذا پيرو آيين دائو با توجه به اصل يين و يانگ، جهان رابسامان مىيابد و در وراى تضادهاى ظاهرى، آن اصل يگانه رامىجويد و به هيچ وضعى دل نمىبندد; زيرا مىداند كه اين وضعپايدار نيست و ممكن استبه وضع مقابل خود مبدل شود. اصل يين ويانگ مىآموزد كه نبايد در پى از ميان برداشتن اين تضادهاىطبيعى بود; چرا كه در اين كنش و واكنش است كه دائو جلوه مىكندو موجودات هستى مىيابند و در حركت دورى خود، دوباره به آن اصليگانه بازمىگردند. اين اصل، چشماندازى تسلى بخش و سازگار ازطبيعتبه دست مىدهد، تا هماهنگى با دائوى جهان را ميسر كند. موجودات از دائو صادر مىشوند و بايد بى چند و چون به آغوش اوباز گردند. اين انديشهاى محورى در دائودجينگ است كه در بخش 16بيان شده است: «خويشتن تهى دار / بگذار روان بياسايد / هزاران هزار خيزند وفرود آيند / بازگشت، نهايت است / پديد آيند و ببالندريشه، مادرست / وين آرامش سيره طبيعت».