پس از بررسى ارتباط انسان و طبيعت در چارچوب اين دو مكتب،مىتوان گفت كه دائو، به عنوان اصل جهان، ويژگيهايى دارد كهبىشباهتبه صفات خداى متعال در قرآن كريم نيست; من جمله اينكهوصفناپذير، جاودان، سرچشمه خلاق هستى و به دور از دسترس حواساست، چنانكه قرآن مىفرمايد: لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصارو هو اللطيف الخبير 214 مخصوصا اين ويژگى عجيب دائو كه در عين تنزه از جهان، در آنسارى و جارى است و به صورت موجودات مختلف تجلى و جلوهگرىمىكند، تشبيه و تنزيه الهى را در ديدگاه قرآنى به ياد مىآوردكه در عين تاكيد بر اينكه ليس كمثله شىء، او را صاحب اسماىحسنى مىداند. اما شناختن دائو به معناى دوم آن (يعنى ناموسخلقت و ساختار جهان) معرفتى است كه از نظر آيين دائو، كسب آنمايه آرامش دل انسان و دورى از فعاليتهاى بى مورد و گزاف است.صاحب چنين معرفتى، امورى را كه به دست او نيست، مىپذيردهمان اصل وو وى و امورى را كه به دست اوست، به بهترين نحوتغيير مىدهد و بدينسان راه خويش را در هستى مىيابد (معناىسوم دائو). رجوع به معصوميت كودكانه كه دائودجينگ به آن توصيه كرده وحكيم را صاحب چنين ويژگىاى دانسته پاكى فطرت الهى و بازگشتبه آن را در ديدگاه قرآنى به ياد مىآورد. اصل يين و يانگ وگردش دورى هستى نيز، از آن اصولى است كه شناخت آن دربردارندهآرامش و صرفهجويى در نيروهاى حياتى است. آرامش خدشه ناپذيرحكيمان دائويى مديون بصيرتى نافذ نسبتبه جهان و قانون آناست، كه به بهترين وجه در اصل يين و يانگ و گردش دورى و رجوعبه اصل (دائو) نمايان است. نيز بايد از روش تزكيه نفس در اينمكتب ياد كرد كه مبتنى بر اصل تعادل و دورى از زيادهطلبى بودهو تجلى روح ميانهرو و دنياگراى چينى است كه در همين جهان،معنويتى زنده و پويا را مىجويد. اما در قرآن مساله طبيعت، ربط و نسبتى عميق با خالق آن دارد.قرآن با عرضه معارفى در اين باب، انسان را مستعد ديدگاهى كاملامتفاوت مىسازد. از نظر قرآن، طبيعت چيزى خودكفا و مستقل نيست،بلكه به غير خود تكيه داده است و تمامى عظمت و شكوه و زيبايىخود را مديون خالق خويش است. اين است كه صرف توجه به طبيعت،بدون در نظر گرفتن پيام آن براى طالب حقيقت، چيزى در برنخواهدداشت. قرآن تعليم مىدهد كه انسان مجاز به اسراف و تجاوزگرى درطبيعت نيست، تنها مالك جهان هستى است كه حق هر گونه دخل وتصرفى در آن را دارد و انسان به عنوان خليفه خدا بر زمين،تنها كارگزار اوست و حدود دخل و تصرفش در چارچوبى است كه خالقهستى تعيين كرده است. شايد بتوان گفت كه در اين بحث، مهمترين اصل در تفكر دائويىهماهنگى با طبيعت است، اما در قرآن به آبادانى و استفادهمناسب از طبيعت توصيه شده است. نيز بايد گفت كه مهمترين كارانسان در ارتباط با طبيعت «آيهاى» ديدن آن است. اين ديدگاه،طبيعت را شفاف مىكند و به آن جلوهاى الهى مىبخشد. در هر دو مكتب، طبيعت مخلوقى است كه راه مقدر خود را مىرود ودر اين راه، تابع نظمى متقن و خدشهناپذير است و با انسان، بهشرط آنكه در مقابل او نايستد، مهربان است. طبيعتبا انسان سخنمىگويد و براى طالبان گفت و گو با خود، سخنان زيادى براى گفتندارد و البته بيش از همه چيز (بقول هرمان هسه) 215 «در طبيعتصداى خدا به گوش مىرسد». اين است كه عرفا علاوه بر سير انفسى،سير آفاقى نيز دارند و جمال طبيعت را راهى نزديك و رساننده بهمحبوب مىدانند و مىبينند. خدا از راه وحى با پيامبران برگزيدهخود سخن گفته است، اما سخن او از راه طبيعتبراى هر آن كسى كهبه نداى او دل سپرده است، شنيدنى و فهميدنى است و قديسان واولياى الهى اين نواها را به گوش جان مىشنوند: هر كس به زبانى صفت و حمد تو گويد بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه `