بـعـد از جـنـگ جـهـانـى دوّم و تـكـويـن نـظـام دوقـطـبـى ، بـا بـيـدارى مـلّتـهـاى تـحـت سـتـم
و شكل گيرى خيزشهاى استقلال طلبانه ، برخى از كشورها نظير مصر، هند، يوگسلاوى سابق و انـدونـزى از
لحاظ فرهنگى ، ايدئولوژى ، اقتصادى و سياسى ، راهى متفاوت با شرق و غرب پيمودند.ايـن رونـد در سـال 1335 ه . ش / 1965 مـيـلادى مـنـجـر بـه تـشـكـيـل كـنفرانسى در باندونگ اندونزى ـ
تحت همين عنوان ـ گرديد و در پى آن نهضت سياسى تـازه اى بـه نـام (عـدم تـعـهـّد) در بـرابـر شـرق و
غـرب شـكـل گـرفـت . تـا اين تاريخ ، هنوز تز ارزشمندى كه ادعاى (عدم وابستگى و اتّكا) به دو قطب قدرت
را داشته باشد، ارائه نشده بود.بـا پـيـروزى انـقـلاب اسـلامـى ايـران در بـهـمن 1357 (دكترين نه شرقى ، نه غربى) با ادّعـايـى
مشابه عدم تعهّد وارد عرصه بين المللى شد و آثارى به مراتب بيشتر و درخشانتر از سـياست عدم تعهّد از
خود بر جاى گذاشت . وجه مشترك اين دو فلسفه سياسى در عدم جذب شدن بـه بـلوكـهـاى قـدرت و اتـحـاديـه
هـاى ابر قدرتهاست . امّا على رغم اين تشابه ، سياست نه شـرقـى ، نـه غـربـى چـه در تئورى و چه در عمل
، داراى يك سلسله ويژگيهايى است كه موجب تـمـايز آن با سياست عدم تعهّد شده است ؛ در اين زمينه به
مهمترين تفاوت اين دو سياست اشاره مى شود.تـز عـدم تـعـهّد يك اصل تدافعى و انفعالى در قبال نظام دوقطبى و بلوكهاى حاكم بر روابط بـيـن
المـللى اسـت و بـه مـعـنـاى ايـجـاد قـدرت و قـطـب جـداگـانـه اى نـمـى بـاشـد. ايـن اصـل ، نـظـام
غـيـر عـادلانـه و تـوزيـع نـابـرابـر قـدرت را نـه تـنـهـا مـورد سـؤ ال قرار نداده و با آن به
مبارزه برنخاسته ، بلكه به عنوان يك واقعيت موجود ـ هر چند كه غير عـادلانـه بـاشـد ـ آن را
پـذيـرفـتـه اسـت ولى بـراى حـفـظ اسـتقلال و موجوديت خود از ورود به دسته بنديهاى ابرقدرتها
خوددارى مى كند. با توجه به ايـنـكـه شـرط عـضـويـت در نـهـضت عدم تعهّد، عدم عضويت رسمى كشورها در
اتّحاديه ها و بلوك بنديهاى شرق و غرب است ، بسيارى از كشورهاى وابسته ، به عضويت آن درآمده اند.سـيـاسـت نـه شـرقـى ، نـه غربى ، برخلاف سياست عدم تعهّد، در برابر ابر قدرتها حالت تـدافـعـى و
انـفـعـالى نـدارد؛ بـلكـه بـا اتـّخـاذ سـيـاسـت تـهـاجـمـى ، فـعـّال و پـويـا عـليـه سـلطـه
گـران بـه مـبـارزه مـى پـردازد.(244)بـنـابـرايـن ، اصـل نـه شـرقـى ، نـه غـربـى ، نـه تـنـهـا
نـوعـى عـدم تـعـهـّد در قـبـال قـدرتـهـا را دنـبـال مـى كـنـد، بـلكـه در عـيـن حـال مـانـع از
اعـمـال سـلطه جويانه آنان مى شود. همچنين ، دكترين عدم تعهّد نمايندگى جهان سوّم را برعهده دارد؛
در حـالى كـه دكترين نه شرقى ، نه غربى علاوه بر آن ، نمايندگى جهان اسلام را نيز به دوش مى كشد.
اصول و اهداف سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران (4)
(روابط مسالمت آميز با دول غيرمحارب،
دفاع ازحقوق مستضعفين،حمايت ازنهضتهاى آزاديبخش)
يـكـى از مـبـاحـث مـهـمّ و پـرمـنـاقـشـه در سـيـاسـت خـارجـى جـمـهـورى اسـلامـى ايـران ، مـقـوله اصـول سـياست خارجى است . زيرا شالوده و پايه هاى بنيادين خط مشى و جهت گيرى ديپلماسى كـشـور
به وسيله اصول سياست خارجى رقم مى خورد و راهنماى مجريان و سياستگذاران دستگاه سياست خارجى كشور
همان اصول اساسى سياست خارجى است .(245)ايـن مـقـوله از آن جـهـت پـرمـنـاقـشـه اسـت كـه اسـتـخـراج اصـول سـيـاسـت خارجى از منابع موجود
كار چندان آسانى نبوده و استنباط صاحب نظران سياست خـارجـى كـشـور در اين خصوص متفاوت است . با نگاهى
به منابع مكتوب در مورد سياست خارجى مـلاحـظـه مـى كـنيم كه در فهرست كردن و ذكر اصول سياست خارجى
وحدت نظر و اتّفاق رأ ى وجـود نـدارد.(246) بـراى پـرهـيـز از ورود بـه اين وادى پرمناقشه ، لازم به نظر
مى رسد كه براى شناخت اصول سياست خارجى به قانون اساسى رجوع كنيم .