روضه های چهارده معصوم (علیه السلام) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
امّا وقتي از مقابله با مسلم عاجز شدند،نامردانه از بالايبامها،سنگ وچوب وآتش بر
حضرت مي انداختند.مدتي وضع به اين منوال بود تا اينكه ابن اشعث،به مسلم امانداد وگفت:من تورا
سالم به نزد ابن زياد مي برم واو قصد كشتنتورا ندارد!چون ضعف وخستگي وتشنگي بر
مسلم غلبه كردهبود،بناچار اين امان را قبول كرد وخودرا تسليم نمود وآنان اورابنزد
حاكم كوفه بردند.مسلم را مقداري بر در دارالاماره نگهداشتند تا اينكه فرمود:اي
منافقان بي وفا!جرعه آبي به منبدهيد!يكنفر بنام مسلم بن عمرو،جوابداد:يك قطره
آب بتونمي دهيم تا از آب حميم جهنّم بياشامي!
حضرت فرمود:مادرت به عزايت بنشيند!توسزاوارتري از منبه اينكه از آب حميم جهنم
بياشامي!دراين موقع مسلم ازشدّت ضعف وتشنگي به ديوار تكيه داد.در اين هنگام عمرو بن حريث به غلام خود گفت كه ظرف آبيبراي مسلم ببرد.وقتي ظرف آب را بدست او دادند وخواست بياشامد،ظرف ازخون دهان حضرت پُر شد.آبرا
ريخت.ظرف آب ديگري راآوردند.اين بار دندانهاي مباركش در ظرف افتاد.براي بار سوم
آب آوردند،اين دفعه نيز،ظرف پُر از خون گرديد.مسلم فرمود:
الحمد للّه.گويا مقدّر نشده كه از دنيا آب بياشامم.اورا نزد ابن زياد بردند.وقتي وارد شد،سلام نكرد.ابن زيادگفت:چرا سلام نكردي؟چه سلام
بكني وچه نكني توراخواهم كُشت!سپس شروع به اهانت كردن به اهل بيت(ع)
نمودومسلم هم جواب اورا مي داد.تا اينكه ابن زياد دستور قتلمسلم را صادر كرد.بكربن عمرو،مسلم را در حاليكه زبانش به حمد وثناء وتقديسوتهليل الهي مشغول بود،به
بالاي دارالاماره برد.دربالايقصر،سر مسلم را جدا كرد واز پشت بام به پايين انداخت
وخودلرزان وهراسان به نزد ابن زياد بازگشت!ابن زياد علّت اضطرابوهراس اورا سؤال
كرد.او جواب داد:هنگاميكه سر مسلم را ازبدن جدا مي كردم،مرد سياه ترسناكي را ديدم
كه دربرابر منايستاده بود وانگشتهاي خودرا به دندان مي گزيد!
سپس ابن زياد دستور دستگيري وقتل هاني بن عروة را صادركرد.اورا هم كشتند وجسدش را در
بازار گرداندند وسر آن دوبزرگوار را به شام براي يزيد فرستادند.«1»