زيادي از شجاعان دشمن را بهجهنم فرستاد!ديگر كسي جرعت نداشت تا با حضرت جنگتن به
تن كند!سپس امام به چپ وراست لشگر دشمن حملهنمود.راوي مي گويد:بخداقسم!هرگز نديدم مردي را كه لشگرهايبسيار اورا محاصره كرده باشند
وياران وفرزندان اورابشهادت
رسانده باشند واهلبيت اورا بسختي انداخته باشند،وليشجاعتر وقوي القلب تر از
امامحسين(ع)باشد!زيرا با وجودمصيبتهاي زياد وتشنگي وجراحت بدن،باز هيچ تزلزلي در
اوديده نمي شد وآنچنان بر دشمن مي تاخت كه لشگر مانند گلهگرگ ديده،مي رميدند
وفرار مي كردند.دوباره لشگر سيهزارنفره،جمع مي شدند وآماده مي گشتند!ولي امام
برآنلشگر انبوه،حمله مي كرد وآنان مانند ملخهائي كه در هواپراكنده مي شوند،از
مقابل امام مي گريختند وازهم متفرق ميشدند.آنگاه امام به مركز حمله بر مي گشت
وكلمه لاحولولاقوة الاّ باللّه رابرزبان جاري مي فرمود.تااينكه از هر طرف امام را تيرباران نمودند واز كثرت تيرهائيكه بر زره حضرت
نشست،سينه مباركش چون خارپشت گشتوبه روايت امام محمّد باقر(ع)زخمهاي حضرت
،بيش ازسيصد وبيست جراحت بود.اينجا بود كه امام از شدّت خستگي وبسياري ضعف،توقفيفرمود تا ساعتي استراحت نموده
باشد.كه ناگاه ظالمي،سنگيرا بطرف امام پرتاب كرد كه به پيشاني حضرت،اصابت
نمودوخون جاري شد.امام دامن لباس را بالا زد تا خون پيشاني راپاك كند كه ناگاه
تيري كه پيكانش،زهر آلود وسه شعبه بود،برسينه مباركش وارد شد.امام فرمود: بسم اللّه وباللّه وعلي' ملّةرسول اللّه. سپس رو بهآسمان كرد
وفرمود:اي خداي من!تو مي داني كه اين جماعت،
مردي را مي كشند كه بر روي زمين،پسر پيامبري جز او نيستبعد دست برد وتير را بيرون
كشيدكه خون جاري شد.امام ازخونها بر مي داشت وبطرف آسمان پخش مي نمود كه
قطرهاي بر نمي گشت!بار ديگر دست كرد واز خون برداشت وبرصورت ومُحاسن خود ماليدو
فرمود:مي خواهم با سر ورويخون آلود،جدّم رسول خدا را ملاقات كنم!
در اين موقع از شدّت ضعف،بر روي زمين گودي قتلگاهافتاد!«1»
شمر از اسب پياده شد وبسوي گودي قتلگاه حركت كرد....
شيهة ذوالجناح
اسب حضرت بنام ذوالجناح،وقتي صاحب خود را كشته ديد ،سر خودرا به خون امام رنگينكرد وشيهه كشان بطرف خيمه هارفت در حاليكه همهمه مي كرد وبازبان بي زباني مي
گفت:وايبر گروهي كه فرزند پيامبر خود را شهيد كردند!
چون زنها ودخترها،صداي ذوالجناح را شنيدند،سر وپايبرهنه از خيمه بيرون دويدند وچون
چشمشان به اسب بدونسوار افتاد،فرياد واحسيناه!وااماماه! بلند كردند.امّ كلثوم دست بر سر مي زد وندبه مي كرد ومي گفت:وامحمّداه!اينك حسين تو،بي
عمامه وعباء وشهيد درصحراي كربلا افتاده است!
زينب مي گفت:وامحمداه!اين حسين،فرزند گرامي توست كهدرخاك وخون غلطيده است
واعضايش از يكديگر جدا شدهاند!وامحمّداه!اين حسين توست كه عريان در صحراي
كربلاافتاده است!...«1»
راوي گفت:وقتي حسين(ع)كشته شد،لشگريان عمر سعدبراي غارت لباس واسلحة حضرت
هجوم آوردند!عمامهحضرت رااخنس برد!نعلين را اسودبن خالد برد!بجذل انگشتررا با انگشت
مبارك،قطع نمود!زره را مالك بن يسر برد!شمشيررا(غير از ذوالفقار)اسودبن حنظله برد!«2»
1 ـجلاء العيون 2 ـمنتهي الامال