روضة‌ امام‌ رضا(ع‌) - روضه های چهارده معصوم (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روضه های چهارده معصوم (علیه السلام) - نسخه متنی

گردآورنده: محمد تقی صرفی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روضة‌ امام‌ رضا(ع‌)

شهادت‌ امام‌ رضا(ع‌)

از عبداللّه‌ بن‌ بشير نقل‌ شده‌ كه‌ چون‌ مأمون‌ مصمّم‌ به‌ قتل‌ امام‌رضا(ع‌)شد،بمن‌
دستورداد كه‌ ناخنهاي‌ خودرا بلند نگه‌ دارم‌واين‌ مطلب‌رابراي‌ كسي‌ ظاهرنسازم‌.بعد از
مدتّي‌ مرا خواست‌وچيزي‌ شبيه‌ تمرهندي‌ بمن‌ دادوگفت‌ كه‌ آن‌ را بتمام‌
دودست‌خودبمالم‌!منهم‌ همين‌ كار را كردم‌.دراين‌ هنگام‌ مأمون‌ نزد امام‌رفت‌ وگفت‌:حال‌
شما چگونه‌ است‌؟امام‌ فرمود:اميدبهبودي‌دارم‌.مأمون‌ گفت‌:منهم‌ امروز بحمداللّه‌
بهترم‌.آيا امروز ازخدمتكاران‌ نزد شما آمدند؟امام‌ فرمود:خير!مأمون‌ ناراحت‌شد وبه‌ غلامان‌
پرخاش‌ كرد!
سپس‌ گفت‌:هم‌ اكنون‌ آب‌ انار بگير وبخور كه‌ براي‌ اين‌ بيماري‌چاره‌ اي‌ جز خوردن‌ آن‌
نيست‌!وبمن‌ گفت‌:براي‌ ما انار بياور !من‌ چند انار براي‌ او بردم‌.مأمون‌ دستور داد كه‌ با
دست‌ خودانارهارا بفشار!من‌ همين‌ كار را كردم‌ ومأمون‌ آب‌ آن‌ انارهارا به‌حضرت‌ خورانيد
وهمان‌ علت‌ شهادت‌ امام‌ شد!«1»
 
از ابا صلت‌،كيفيت‌ شهادت‌ امام‌ رضا(ع‌) بدين‌ نحو نقل‌ شده‌است‌:روزي‌ امام‌ بمن‌
فرمود:من‌ فردا به‌ مجلس‌ اين‌ فاجر(مأمون‌)مي‌ روم‌.اگر ديدي‌ كه‌ هنگام‌ مراجعت‌،عبا
برسرم‌نيست‌،بامن‌ سخن‌ بگو واگر ديدي‌ كه‌ عبا برسرم‌ مي‌ باشد،بامن‌
حرف‌ نزن‌!
اباصلت‌ مي‌ گويد:روز بعد، امام‌لباسهاي‌ خودرا پوشيد ودرمحراب‌ منتظر مأمورين‌ خليفه‌
شد.وقتي‌ مأمورين‌ آمدند،كفشهايش‌ را پوشيد وعبا بر دوش‌ انداخت‌،وبنزد مأمون‌رفت‌.منهم‌
درخدمت‌ امام‌ رفتم‌.

وقتي‌ امام‌ وارد شد،درنزد مأمون‌ چند طبق‌ از ميوه‌ هاي‌مختلف‌ بود.مأمون‌ خوشة‌ انگوري‌ را
كه‌ قبلاً مسموم‌ كرده‌ بودرادر دست‌ داشت‌ وچند دانه‌ از آنرا كه‌ قبلاً علامت‌ گذاري‌كرده‌
بود،براي‌ رفع‌ تهمت‌ مي‌ خورد!چون‌ چشم‌ مأمون‌ به‌ امام‌افتاد،مشتاقانه‌ از جاي‌ خود بلند
شد ودست‌ در گردن‌ مبارك‌حضرت‌ كرد وميان‌ دوچشم‌ حضرت‌ را بوسيد وبسيار احترام‌مي‌
نمود.سپس‌ امام‌ را در جاي‌ خودش‌ نشاند وخوشه‌ انگور رابه‌ حضرت‌ داد وگفت‌:يابن‌ رسول‌
اللّه‌!انگوري‌ از اين‌ بهتر
نديده‌ام‌!امام‌ فرمود:شايد انگور بهشت‌ از اين‌ بهتر باشد!
مأمون‌ گفت‌:از اين‌ انگور بخوريد!امام‌ فرمود:مرا از خوردن‌ اين‌انگور معاف‌ بدار!مأمون‌
اصرار زيادي‌ كرد وگفت‌:بايد از اين‌انگور بخوريد!مگرخيال‌ مي‌ كنيد من‌ قصد سوئي‌ نسبت‌
بشمادارم‌،با اينكه‌ اين‌ همه‌ بشمااحترام‌ مي‌ گذارم‌؟او خوشه‌ انگوررا از امام‌ گرفت‌
وچند دانه‌ از آنرا خورد ودوباره‌ آنرا به‌ امام‌داد!وگفت‌:بايد از اين‌ بخوريد!آن‌ امام‌
مظلوم‌، چند دانه‌ از آن‌انگور را خوردند،كه‌ ناگاه‌ حالشان‌ دگرگون‌ شد وباقي‌ خوشه‌
رابرزمين‌ گذاشتند وبا حال‌ ناخوشي‌،بلند شدند.مأمون‌گفت‌:پسرعمو!كجا مي‌ روي‌؟امام‌
فرمود:به‌ همانجا كه‌ مرا

1 ـارشادج‌2

/ 84