سرمقدّس امام را در طبقي گذاشتند وروپوشي برآن قرار دادندوآنرا براي رقيه(س)بردند.رقيه(س)وقتي روپوش را برداشت وسر پدر را ديد،نشناختوگفت:اين سر از كيست
؟گفتند:سرپدرت. با شنيدن اينسخن،سر را برداشت وبه سينه گرفت وگفت:اي پدر!چه كسي
مُحاسن تورا بخونت خضاب كرد؟چه كسي رگهاي گردنت راقطع نمود؟چه كسي مرا در
كودكي،يتيم نمود؟پدرجان!بعد
از تو به كه اميدوار باشم؟پدرجان!چه كسي يتيم را نگه داري
مي كند تا بزرگ شود؟...آنگاه لب بر لب پدر نهاد وآنچنانشيون وزاري كرد،تا بيهوش
شد.وقتي اورا حركت دادند،ديدند كه از دنيا رفته استوجان بجان آفرين تسليم
نمودهاست.اهل بيت امام،در مصيبت اين دختر،صدا بگريه بلند كردند.اهل شام نيز بعد از باخبر شدن از شهادت رقيه(س)،عزاداريكردند ودرآن روز،هرمرد وزني
گريان شدند.«1»
دركاخ يزيد!
يزيد دستور داد تااسراء را حاضر كرده وسرمبارك امام را درطشتي ،مقابلش بگذارند.دراينموقع امام سجاد(ع)چشمشبه سر پدر افتاد،آهي از دل پرخون خود كشيد واشگ
1 ـستارگان درخشان ج5