امام اجازه فرمود واو بميدان رفت واين رجز را مي خواند:
اميري حسين ونعم الامير سرور فؤاد البشير النذير
عليّ وفاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير؟
له طلعةٌ مثل شمس الضحي'''' له غرةٌ مثل بدر منيريعني:«مولايم حسين(ع) است واو
بهترين سَروَر است.او باعثخوشحالي دل پيامبر بود!علي(ع)وفاطمة(س)پدر ومادر
اوهستند.آيا شما مانند اورا پيدا مي كنيد؟
صورت حسين (ع) مثل خورشيد درخشان وماه نوراني است.»
سپس مشغول كارزار شد تا بشهادت رسيد.دشمن سر اورا جداكرد وبطرف خيمه گاه امام
انداخت.مادرش سر فرزندش رابرداشت وبه سينه چسباند وگفت:احسنت اي
پسركم!ايشادماني دل من!اي روشنائي چشمم!سپس سر را بسويمردي از سپاه
دشمنانداخت واورابهلاكت رساند.آنگاه عمودخيمه اي را برداشت وبه دشمن حمله كرد،در
حاليكه اين رجزرا مي خواند:
انا عجوز سيدي ضعيفة خاويةٌ باليةٌ نحيفة
اضربكم بضربة عنيفة دون بني فاطمة الشريفةيعني:«من پيرزني ضعيف ولاغر وپير
هستم!امّادر راهفاطمة(س) بشما ضربت سختي مي زنم.»
او دوتن را كشت.سپس امام دستور داد كه برگردد ودر حقّ اودعا نمود.«منتهي الامال»
شهادت علي اكبر(ع)
علي اكبر خدمت حضرت آمد واجازه ميدان رفتن خواست.امام به او اجازه داد.علي اكبربطرف ميدان حركت كرد.دراين هنگام امام نگاه مأيوسانه اي به او كرد وبه گريه افتاد.ومُحاسن شريفش را
بطرف آسمان بلند كرد وفرمود:خدايا!
گواه باش!كه بر اين قوم،شخصي به مبارزه آنان مي رود،كه درشكل واخلاق وسخن
گفتن،شبيه ترين مردم به رسولتوبود.وماهروقت بديدار پيامبرت،مشتاق مي
شديم،بصورت اين جواننگاه مي كرديم.خدايا!بركات زمين را از اين قوم بگير وآنان
رامتفرق وپراكنده ساز وحُكّام را از اينان هرگز راضي مگردان !زيرا اينان مارا دعوت
كردند كه مارا ياري كنند،ولي وقتي مااجابت كرديم،باما دشمني كردند وبر روي ما شمشير
كشيدهاند!سپس امام بر عمرسعد صيحه زد وفرمود:خداوند نسل تورا قطع كند،وامر تورا مبارك
نكند وبعد از من،شخصي را بر تومسلط كند كه تورا در بستر بكشد!زيرا رحِم مرا قطع
كرديوقرابت مرا با رسول اللّه رعايت ننمودي!سپس اين آيه راتلاوت نمود: انّ
اللّهَ اِصطفي' آدم ونوحاً وآلَ ابراهيموآلَ عمران علَي العالمين.ذريّة بعضها
مِن بَعض واللّهسميعٌ عليمٌ. «آل عمران33»يعني:خداوند برگزيد،آدم ونوحوآل
ابراهيم وآل عمران را بر اهل عالم بعضي از اينها ازنسلبعضي ديگر هستند.وخدا شنوا
وبسيار دانا است.علي اكبر بر صفوف دشمن حمله مي كرد واز آنان مي كشتبطوريكه صداي ضجّه وشيون از
آنان بلند شد!رجز علي اكبراين بود:
انا علي بن الحسين بن علي نحن وبيت اللّه اولي' بالنبي
اضربكم بالسيف حتيّ' ينثني ضربَ غلام هاشميّ علويّ
ولايزالُ اليوم احمي' عن ابي تاللّه لايحكم فينا ابن الدّعييعني:منم
علي،پسرحسين بن علي وسوگند به كعبه!ما اولي' بهپيامبر هستيم.واين شمشير را آنچنان بر شما مي زنم،تادرهم پيچد مانندشمشيرزدن جوان هاشمي!
وهميشه حامي پدرم هستم وبخدا قسم!نبايد فرزند اينفرومايه برما حكومت كند.امّا حرارت آفتاب وسنگيني اسلحه وتشنگي،علي اكبر راناراحت كرده بود.لذا بسوي امام
برگشت وعرضكرد:اي پدر!تشنگي مرا كُشت!وسنگيني اسلحه مرا اذيت مي كند!آياممكن است
بامقداري آب مرا سيراب كني تا در جنگ قوّتيابم؟
امام در حاليكه اشگ از چشمانش سرازير بود،فرمود:ايپسركم!زبانت را در دهان من
بگذار!سپس انگشتر خودرا بهاوداد وفرمود:اين را در دهانت قرار بده وبه جهاد با
دشمنانبرگرد كه من اميدوارم كه عصر نشده از دست جدّت رسولاللّه(ص)با آبي سيراب
شوي كه بعد ازآن تشنگي نخواهد بود!
علي اكبر برگشت وخودرا به صفوف دشمن زد واز آنان ميكُشت.تا اينكه مُرّة بن
منقذ،ضربتي بر فرق علي اكبرزد كهفرقش شكافته شد.علي اكبردست در گردن اسب كرد
وعنان رارها نمود.اسب اورا ميان لشگر دشمن از اين سو به آن سومي
برد!وهر شخصي كه به علي اكبر برمي خورد،ضربتي بر او واردمي نمود.تا اينكه بدنش پاره
پاره شد.وقتي از اسب برزمينافتاد،صدازد:/ياابتاه!هذاجدّي رسول اللّه!قدسقاني
بكأسه الاوفي' شربةً
/لاظمأَ بعدها ابداً وهويقول:العجل العجل!فانّ لك كأساً مذخورةحتيّ'تشربها
الساعة!/يعني:اي پدراين جدّم رسول خدا است كه مرا باشربتي كه بعد از آن تشنگي
نيست،سيراب نمود ومي فرمايد!اي حسين!عجله نما!عجله نما!كه ظرف شربتي برايت
آمادهنموده ام كه در اين ساعت بنوشي.امام حسين(ع)با شنيدن صداي علي اكبر،حركت كرد وخودرابر بالين اورساند.وقتي نگاهش
به بدن پاره پاره او افتاد،خم شد
وصورت بر صورت او گذاشت وفرمود:خدابكشد مردمي راكه تورا كُشتند!چقدر جرعت دارند كه از
خدا ورسول،نترسيدند وپرده حرمت پيامبر را چاك زدند!سپس اشگ ازچشمانش سرازير شد
وفرمود:/علي الدنيا بعدك العفا!/بعد از توخاك بر سر دنيا باد!
دراين موقع حضرت زينب(س)از سراپرده بيرون آمد وبا حالاضطراب وسرعت،بسوي بدن
علي اكبر رفت وندبه مي كرد!تااينكه خودرا به بدن او رساند وخودرا روي علي اكبر
انداخت.امام،خواهر را از روي بدن فرزندخود،بلند كرد وبه خيمه اشبرگرداند وروبه جوانان بني
هاشم كرد وفرمود:برادر خودرا برداريد!
جوانان بني هاشم!جسد نازنين علي اكبر را بر داشتند و درخيمه اي كه درمقابل آن مي
جنگيدند،گذاشتند.«1»
شهادت قاسم بن حسن(ع)
قاسم به عزم جهاد،براي اجاز خدمت امام آمد.حضرت چونچشمش به قاسم افتاد كهآماده رفتن به ميدان است،بي توانشد ودست به گردن او انداخت ودرآغوشش گرفت
وهردوآنقدر گريستند كه بحالت بيهوشي افتادند.وقتي بهوش آمدند،قاسم با التماس درخواست اجازه مي كردولي امام قبول نمي
فرمود.تااينكه قاسم آنقدر دست وپاي امامرا بوسيد تا اجازه گرفت.پس به ميدان آمد
ودرحاليكه اشگشجاري بود،اين رجز را مي خواند:
ان تنكروني فانا ابن الحسن سبط النبيّ المصطفي' المؤمتمن
هذا حسينٌ كالاسير المرتهن بين اُناس لاسُقوا صوب المزن پس كارزار سختي كرد وبا آن
سن كمش ، سي وپنج تن را كشت!
امّا عمروبن سعد ازدي به قاسم حمله كرد وضربتي بر فرقشوارد كرد كه سر او شكافته
شد.قاسم به صورت بر زمين افتادوفريادزد:يا عمّاه!
همينكه صداي قاسم بگوش امام رسيد،حركت كرد ومانند
-منتهي الامال
شير بر لشگر دشمن حمله نمود وخودرا به قاسمدر حاليكهساعات آخر عمراوبود،رساند.امام
مشاهده كرد كه قاسم ازشدّت درد، پاهاي خودرا بر زمين مي سايد.حضرت فرمود :قسّم
بخدا!كه بر عمويت سخت است كه اورا براي كمكبطلبي ولي اونتواند اجابت كند!واگر
اجابت كند،نتواند كمككند! واگر كمك كند،تورا سودي نبخشد!از رحمت خدا دورباشند جماعتي كه
تورا كشتند.آنگاه قاسم را از روي خاك بلند كرد ودرآغوش خود كشيدوسينه اورا به سينه خود
چسباند.سپس در حاليكه پاهاي قاسمبر زمين كشيده مي شد،اورا بسوي خيمه گاه برد
ودركنارپسرش،علي اكبر گذاشت.«1»
شهادت حضرت ابوالفضل(ع)
قمربني هاشم(ع)در روز عاشوراء،مكرر به خدمت امامحسين(ع)شرفياب مي شد واجازهميدان رفتن مي خواستولي بمناسبت شهامت وشجاعت وپرچمداري وي،امام به اواجازه
نمي داد وهربار از تصميمش،منصرف مي ساخت وميفرمود: انت صاحب لوائي! توپرچمدار من
هستي!
امّا وقتي همة ياران امام بشهادت رسيدند،ابوالفضل(ع)براي
چندمين بار از امام اجازه خواست.امام هم موافقت كردوفرمود:حال كه تصميم به جنگ
گرفته اي،مقداري آب تهيه-منتهي الامال
نما!
عباس(ع)حركت نمود وپس از درهم ريختن صفوف دشمن،وارد فرات شد.وقتي مَشگ را پُر كرد
وخواست خود نيزبياشامد،مشتش را پُر از آب كرد وبه نزديك لبان خشگ شدهاش رساند.امّا
بلافاصله آب را به فرات ريخت واين چنينخودرا مورد خطاب قرارداد:
يانفس مِن بعد الحسين هوني وبعده لاكنتَ اَن تكوني
هذا الحسين وارد المنون وتشربين بارد العين
تاللّه ماهذا فعال دينييعني:«اي نفس!بعد از حسين(ع)ذلت برتوباد!وپس از ويزنده
نباشي اگرچه حيات را خواهاني!
اينك حسين(ع)وارد ميدان جنگ شده وآنوقت تو آب گوارامي نوشي؟بخداسوگند!دين من
همچواجازه اي بمن نميدهد.»
وقتي بامشك پُر بسوي خيمه ها بر مي گشت وخودرا در مقابلسيل خروشان دشمن ديد فرمود:
لاارهب الموت اذالموت ذقا حتيّ اواري في المصاليب لقي'
نفسي لسبط المصطفي' الطّهروقي' انّي انا العبّاس اغدو بالسّقا
ولا اخاف الشرّ يوم الملتقي'يعني:«آنگاه كه صداي مرگ بگوشم رسد،از مرگ
نميهراسم!تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ زيرشمشيرها پنهانشود.جان من فداي فرزند پاك مصطفي' باد!منم عباّس كه اين مشكرا بسوي خيمه ها مي
برم.ودراين روز جنگ،ترسي از مرگ ندارم.»
عبّاس در حال برگشت به خيمه ها بود كه ناگهان بطورناجوانمردانه مورد حمله زيدبن
رقاد كه در پشت نخلي كمينكرده بود،واقع شد ودر اين حمله،دست راست حضرت جداشد.امّا
فرزند حيدر كرّار چون از دست راست مأيوسشد،چنين رجز خواند:
واللّه اِن قطعتم يميني انّي اُحامي ابداً عن ديني
وعن امام صادق اليقين نجل النبيّ الطاهر الامين
يعني:«بخداقسم!اگر دست راستم را قطع نموديد،ولي مندست از حمايت دينم بر نمي
دارم.واز امامم كه در ايمانش صادق است،وفرزند پيامبر اميناست،حمايت مي كنم.»
در اين هنگام شخص ديگري بنام حكيم بن طفيل،از كمينگاهبيرون آمد وبا حمله
اي،دست چپ حضرت را قطع نمود.از طرف دشمن تيرها مانند باران بسوي آن حضرت سرازيرشد.تيري به مشك وتيري هم به
سينه عباس،اصابت كرد.يكيديگر از افراد دشمن،عمود آهنين برفرقش كوبيد كه ازاسب برزمين افتاد.طبق نقلي در اين موقع،ابوالفضل(ع)صدازد: يااخاه!ادركاخاك! برادر!برادرت را درياب!
امام خودرا بر بالين او رساند وچون بدن بدون دست وخونينعبّاس را مشاهده
كرد،دستهايش را بر كمر گرفت وفرمود:
الان انكسر ظهري وانقطع رجائي وقلّت حيلتي!
الان كمرم شكست!واميدم نااميد شد!وراه نجات بستهگرديد!«1»شهادت علي اصغر(ع)
چون حضرت،يارانش را از دست داد،خودآماده رفتن به ميدانشد.براي وداع به طرفخيمه ها رفت وصدازد:
اي سكينه!ايفاطمه!اي زينب!اي امّ كلثوم!خداحافظ!
سكينه عرضكرد:اي پدر!آيا تسليم مرگ شده اي؟فرمود:چگونه تسليم مرگ نشود،كسيكه ياورومعيني ندارد؟سكينه
گفت:پس مارا به حرم جدّمان بازگردان!امام فرمود: هيهات!اگرصيّاد،مرغ قطا را آرام
مي گذاشت،او مي خوابيد!
در اين موقع،زنها صدا بگريه بلند كردند.حضرت آنهارا ساكتكرد وخود عازم ميدان شد.امام سجاد(ع)چون پدررا تنها وبي ياور ديد،با آنكه از ضعفوناتواني،قدرت برداشتن
شمشير را نداشت،راه ميدان پيشگرفت !امّ كلثوم باديدن اين صحنه صدازد:اي نورديده
!برگرد!امام سجاد(ع)فرمود:اي عمّه!دست از من بردار وبگذار تا پيشروي فرزند
پيامبر،جهادكنم.حضرت سيّد الشهداء(ع)به
1 ـسخنان امام حسين(ع)از مدينه تاكربلا ومنتهي الامال
امّ كلثوم فرمود:جلو اورا بگير تاكشته نشود وزمين از نسل آلمحمّد(ص)خالي نماند.دراين هنگام،سالار شهيدان،روبه لشكر عمرسعد كرد وصدازد: هل مِن ناصرٍ ينصرني؟هل مِن
معينٍ يعينني؟هل مِنذابٍ يذبُّ عن حرم رسول اللّه؟ آيا ياري كننده اي است
كهمرا ياري كند؟آيا كمك كننده اي است كه مرا كمك كند؟آيادفاع كنند اي است تا از
حرم رسول خدا،دفاع نمايد؟
نداي امام كه بگوش زنها رسيد،از جهت مظلوميت امام حسينصدا بگريه بلند كردند.امام
به خيمه ها برگشت وبه زينبفرمود:كودك صغيرم را بده تا با او خداحافظي كنم!
زينب(س)علي اصغر را بدست امام داد.حضرت صورتش رانزديك علي اصغر برد تا ببوسد،ناگاه
حرمله تيري بطرف امامانداخت كه بگلوي علي اصغر رسيد واورا بشهادت رساند.امامبدن
بي جان علي را بدست زينب داد وخود از خون گلوي عليبر مي داشت وبطرف آسمان پخش
مي كرد ومي فرمود:برمنهر مصيبتي كه نازل شود،آسان است.زيرا كه خداوند ناظر
ميباشد.«1»
شهادت امام حسين(ع)
بعد از شهادت علي اصغر،امام از زندگاني دست شستهوشمشير بدست گرفت ومبارز ميطلبيد.هركه درمقابل آن
1 ـسخنان امام حسين(ع)از مدينه تاكربلا ومنتهي الامال