اين‌ آخرين‌ روز من‌ از زندگي‌ دنياست‌! - روضه های چهارده معصوم (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روضه های چهارده معصوم (علیه السلام) - نسخه متنی

گردآورنده: محمد تقی صرفی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روزگار تورا مغرور نكند،اگرچه‌ بتو وفا نمايد.زيرا روزگار
همانطور كه‌ تورا مي‌ خنداند،توراخواهد گرياند!
 
بعد فرمود:خدايا!مرگ‌ را بر من‌ مبارك‌ گردان‌ وديدار خودرا برمن‌ خجسته‌ نما!
ام‌ّ كلثوم‌ با شنيدن‌ اين‌ كلمات‌،فرياد زد:واابتاه‌!واغوثاه‌!
امام‌ حسن‌(ع‌)خودرا به‌ امام‌ رساند وفرمود:من‌ مي‌ خواهم‌همراه‌ شما باشم‌.امام‌
فرمود:تورا بحقّي‌ كه‌ بر تودارم‌ قسّم‌ مي‌دهم‌ كه‌ برگردي‌!
امام‌ حسن‌(ع‌)به‌ خانه‌ برگشت‌ وبا ام‌ّ كلثوم‌ برحالات‌ وسخناني‌كه‌ ازپدربزرگوارشان‌
شنيده‌ بودند،مي‌ گريستند.

امام‌ به‌ داخل‌ مسجد رفت‌ ودرتاريكي‌ چند ركعت‌ نماز خواند .آنگاه‌ به‌ پشت‌ بام‌ مسجد رفت‌
وانگشتان‌ مبارك‌ بر گوش‌گذاشت‌ واذان‌ گفت‌.سپس‌ درحالي‌ كه‌ ذكر خدا بر لب‌داشت‌،پايين‌ 
آمد واين‌ چند بيت‌ را بر زبان‌ جاري‌ فرمود:
«خلّوا سبيل‌ المؤمن‌ المجاهد  في‌ اللّه‌لايعبد غير الواحد  ويوقظ‌ الناس‌ الي‌ المساجد»
«راه‌ مؤمني‌ را كه‌ در راه‌ خداي‌ واحد جهاد نموده‌ ومردم‌ رابراي‌ رفتن‌ به‌ مسجد بيدار مي‌
كند،باز كنيد!»
ابن‌ ملجم‌ درآن‌ شب‌ بيدار بودوبه‌ دمر خوابيده‌ بود وشمشيرش‌را در زير لباسش‌ پنهان‌
نموده‌ بود..وقتي‌ امام‌ كه‌ خفتگان‌ رابيدار مي‌ كرد،بالاي‌ سر اورسيد،به‌ او فرمود:براي‌
نماز بلند شوواينطور نخواب‌ كه‌ خواب‌ شياطين‌ است‌ وبرراست‌ بخواب‌ كه‌خواب‌ مؤمنان‌
است‌.يا به‌ چب‌ بخواب‌ كه‌ خواب‌ حكيمان‌است‌ .يا بر پشت‌ بخواب‌ كه‌ خواب‌ پيغمبران‌ است‌.

سپس‌ فرمود:كاري‌ مي‌ خواهي‌ انجام‌ دهي‌ كه‌ نزديك‌ است‌ ازآن‌ آسمانها فروريزد وزمين‌

چاك‌ شود وكوهسارها سرنگون‌گردد واگر بخواهم‌ مي‌ توانم‌ خبر بدهم‌ كه‌ در زير لباس‌
چه‌داري‌!
آنوقت‌امام‌ به‌ طرف‌ محراب‌ رفت‌ وبه‌ نمازنافله‌ ايستاد.وقتي‌ به‌سجده‌ اول‌ رفت‌ وسر از
سجده‌ برداشت‌،ابن‌ ملجم‌ ضربت‌شمشيرش‌ را بر فرق‌ علي‌(ع‌) وارد كرد وچون‌ بر محليكه‌
درجنگ‌ خندق‌،شكاف‌ بر داشته‌ بود،فرود آمد تا محل‌ پيشاني‌وسجده‌ گاه‌ را شكافت‌.امام‌ صدا
زد: بسم‌ اللّه‌ وباللّه‌ وعلي‌ ملّة‌رسول‌ اللّه‌!فزت‌ ورب‌ّ الكعبة‌! بعد فرمود:فرزند
يهوديه‌،ابن‌ملجم‌ مرا كشت‌.اورا بگيريد!
اهل‌ مسجد،چون‌ صداي‌ حضرت‌ را شنيدند،عده‌ اي‌ بدنبال‌ابن‌ ملجم‌ دويدند وعده‌ اي‌ هم‌
بطرف‌ محراب‌ رفتند.ناگهان‌مشاهده‌ كردند،آن‌ حضرت‌ در محراب‌ افتاده‌ وفرق‌
مباركش‌شكافته‌ شده‌ است‌!امام‌ از خاكهاي‌ محراب‌ بر مي‌ دارد وبرمحل‌ّ ضربت‌ شمشير مي‌
گذارد ومي‌ فرمايد: منها خلقناكم‌وفيها نعيدكم‌ ومنها نخرجكم‌ تارة‌ً اخري‌ .«طه‌55»
از خاك‌ شمارا آفريديم‌!وبه‌ خاك‌ بر مي‌ گردانيم‌!سپس‌ دوباره‌شمارا از خاك‌ محشور مي‌
نمائيم‌.

خون‌ از فرق‌ مبارك‌ حضرت‌ بر محاسن‌ شريفش‌ جاري‌ بودومُحاسن‌ مباركش‌ رنگين‌ شده‌ ومي‌
فرمود: هذا ما وعدنا اللّه‌ورسوله‌. اين‌ همان‌ وعده‌ اي‌ است‌ كه‌ خدا ورسولش‌،فرموده‌بودند.

دراين‌ موقع‌ جبرئيل‌ درميان‌ آسمان‌ وزمين‌ مي‌ گشت‌ وندا مي‌داد:بخدا سوگند!پايه‌ هاي‌
هدايت‌ شكست‌وستاره‌ هاي‌ علم‌الهي‌ خاموش‌ شد وريسمان‌ الهي‌ پاره‌ شد!كشته‌ شد پسرعموي‌
پيامبر!كشته‌ شد وصي‌ّ پيامبر!كشته‌ شد علي‌مرتضي‌'!كشت‌ اورا شقي‌ ترين‌ اشقياء.

همينكه‌ ام‌ّ كلثوم‌ اين‌ خبر را شنيد،فرياد زد: واابتاه‌!واعلياه‌!وامحمداه‌! حسنين‌(ع‌)از
خانه‌ بطرف‌ مسجد دويدندومشاهده‌ كردند كه‌ مردم‌ گريه‌ مي‌ كنند وصدا مي‌
زنند:وااماماه‌!وااميرالمؤمنين‌!وقتي‌ داخل‌ مسجد شدند،شنيدند كه‌مردم‌ مي‌ گويند:كاش‌
مرده‌ بوديم‌ واين‌ روز را نمي‌ ديديم‌.سپس‌ پدر بزرگوار خود را ديدند كه‌ درميان‌ محراب‌
افتاده‌است‌.عده‌ اي‌ مي‌ خواهند امام‌ را بلند كننند تا با مردم‌ نمازبخواند،ولي‌ حضرت‌
توانائي‌ بلند شدن‌ نداشت‌.امام‌ به‌ حسن‌(ع‌) فرمود تا بجاي‌ او نماز بخواند وخود نمازش‌ را
نشسته‌خواند.درحاليكه‌ از شدّت‌ زهر وزخم‌،به‌ جانب‌ چپ‌ وراست‌متمايل‌ مي‌ شد.

امام‌ حسن‌(ع‌)نماز را خواند وبالاي‌ سر پدر آمد واورا در بغل‌گرفت‌ ومي‌ گفت‌:اي‌ پدر!پشت‌
مرا شكستي‌! چگونه‌ مي‌ توانم‌شمارا به‌ اين‌ حالت‌ ببينم‌؟اميرمؤمنان‌ چشم‌ گشود
وفرمود:اي‌فرزند!ديگر بعد از اين‌،پدرت‌ دچار سختي‌ ودردي‌ نخواهدبود.اينك‌ جدّت‌ محمّد
مصطفي‌'(ص‌)وجدّه‌ ات‌ خديجه‌كبري‌' ومادرت‌ فاطمه‌ زهراء(س‌) وحوريان‌ بهشتي‌،حاضرندومنتظر
پدرت‌ هستند.توشادباش‌ واز گريه‌ دست‌ بر دار كه‌گريه‌ تو،ملائكة‌ آسمان‌ را به‌ گريه‌
انداخته‌ است‌.«1»
مردم‌ كوفه‌ وقتي‌ خبر ضربت‌ خوردن‌ حضرت‌ را شنيدند،همه‌بسوي‌ مسجد شتافتند.وقتي‌ وارد مسجد
شدند،ديدند كه‌ سراميرمؤمنان‌ در دامن‌ حسن‌(ع‌)است‌.با آنكه‌ محل‌ّ زخم‌ را محكم‌بسته‌ اند
ولي‌ خون‌ جاري‌ است‌ وصورت‌ حضرت‌ به‌ سفيدي‌متمايل‌ شده‌ است‌.علي‌(ع‌)به‌ آسمان‌ نگاه‌
مي‌ كند وزبان‌مباركش‌ به‌ تسبيح‌ وتقديس‌ الهي‌ مشغول‌ است‌ ومي‌ فرمايد:
«الهي‌ اسئلك‌ مرافقة‌ الانبياء والاوصياء واعلي‌ درجات‌المأوي‌» خدايا از تو مصاحبت‌ با
پيامبران‌ واوصياء آنان‌ودرجات‌ بهشت‌ را مي‌ خواهم‌.

امام‌ حسن‌(ع‌)به‌ گريه‌ افتادوقطرات‌ اشكش‌ بر صورت‌ علي‌(ع‌)چكيد.امام‌ به‌ هوش‌ آمد
وچون‌ گريه‌ حسن‌(ع‌)را ديد، فرمود :اي‌ فرزند!چرا گريه‌ مي‌ كني‌؟همانا بعد ازمن‌،تورا به‌
زهر ستم‌شهيد مي‌ كنند وبرادرت‌ حسين‌ را به‌ تيغ‌ شمشير بشهادت‌ مي‌رسانند وهردو به‌ پدر
ومادرتان‌ ملحق‌ مي‌ شويد.

حضرت‌ را به‌ خانه‌ بردند وابن‌ ملجم‌ را حبس‌ نمودند.امام‌سفارش‌ قاتل‌ خودرا به‌

حسن‌(ع‌)كرد وفرمود:اي‌ پسر!با اسير

1 ـمنتهي‌ الامال‌
خود مدارا كن‌ وبا ترحم‌ وشفقت‌ با او رفتارنما!حسن‌(ع‌)جواب‌ داد:اين‌ ملعون‌ شمارا كشته‌
است‌!وشمادستور مي‌ دهيدكه‌ با اومدارا كنيم‌؟
امام‌ مظلومان‌ فرمود:اي‌ فرزند!ما اهل‌ بيت‌ رحمت‌ ومغفرتيم‌.از آنچه‌ خود مي‌ خوري‌ به‌ او
بخوران‌ واز آنچه‌ خود مي‌آشامي‌ به‌ او بياشام‌.امام‌ حسن‌(ع‌)باگريه‌ وناله‌
عرضكرد:اي‌پدر!امروز مصيبت‌ تو مثل‌ مصيبت‌ رسول‌ خدا است‌.گويا گريه‌را براي‌ مصيبت‌ تو
آموخته‌ ايم‌.اميرمؤمنان‌ حسن‌(ع‌)رابنزديك‌ خود فراخواند وبا دست‌ مباركش‌،اشك‌ اورا پاك‌
كردودست‌ بر سينه‌ مباركش‌ گذاشت‌ وفرمود:اي‌ فرزند!خداوندعالميان‌ دل‌ تورا به‌ صبر،ثابت‌
وارام‌ قراردهد. و اجرتووبرادرانت‌ رادر مصيبت‌ من‌،بزرگ‌ گرداند.زينب‌ وام‌ّ كلثوم‌
آمدندودراطراف‌ علي‌(ع‌)نشستند وبراي‌ آن‌ حضرت‌،نوحه‌ وزاري‌مي‌ كردند ومي‌ گفتند:اي‌
پدر!بعد از تو چه‌ كسي‌ كودكان‌اهلبيت‌ را تربيت‌ مي‌ كند وچه‌ كسي‌ از بزرگان‌ اهل‌
بيت‌،محافظت‌ مي‌ نمايد؟اي‌ پدر بزرگوار!اندوه‌ مابرتو طولاني‌است‌ واشك‌ ما هرگز خشگ‌ نمي‌
شود.

بهترين‌ طبيب‌ كوفه‌ بنام‌  اثيربن‌ عمرو را بر بالين‌ حضرت‌ آماده‌كردند.اوپس‌ از معاينه‌
به‌ امام‌ گفت‌:وصيت‌ خود را بكن‌ كه‌ضربت‌ اين‌ دشمن‌ خدا،كار خودرا كرده‌ است‌ وبه‌ مغز
رسيده‌وديگر كار از درمان‌ گذشته‌ است‌.

از محمدبن‌ حنفيه‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌:شب‌ بيستم‌ ،اثر زهر بيشتردر امام‌ ظاهر شد.امام‌ نماز
را نشسته‌ مي‌ خواند وبه‌ ما وصيت‌مي‌ نمود.

صبح‌ روز بيستم‌،امام‌ به‌ مردمي‌ كه‌ درب‌ خانه‌ جمع‌ شده‌ بودندتااز امام‌ عيادت‌
كنند،اجازه‌ عيادت‌ داد.آنها وارد مي‌ شدندوسلام‌ مي‌ كردند وامام‌ جواب‌ مي‌ دادند و
فرمودند: سلوني‌قبل‌ اَن‌ تفقدوني‌. قبل‌ از اينكه‌ از ميان‌ شما بروم‌،از من‌بپرسيد.ولي‌
بخاطر مصيبت‌ امام‌ خود،مختصر بپرسيد!
مردم‌ با شنيدن‌ اين‌ سخن‌،خروش‌ بر آوردند وسخت‌ به‌ گريه‌افتادند.امام‌ مقداري‌ شير
طلبيد.وقتي‌ آوردند ،اندكي‌ آشاميدوفرمود:

اين‌ آخرين‌ روز من‌ از زندگي‌ دنياست‌!

وقتي‌ شب‌ بيست‌ ويكم‌ شد،امام‌ ،فرزندان‌ واهل‌ بيت‌ خود راجمع‌ كرد وبا آنها وداع‌ نمود
وآنها را به‌ كارهاي‌ خير،سفارش‌فرمود.

درآن‌ شب‌ زهر ،زياد در امام‌ اثركرده‌ بود وهرچه‌ خوردني‌وآشاميدني‌ مي‌ آوردند،از خوردن‌
امتناع‌ مي‌ كرد.لبهاي‌مباركش‌ به‌ ذكر خدا مشغول‌ بود ومانند مرواريد،عرق‌ازپيشانيش‌ سرازير
بود وبا دست‌،عرق‌ را از پيشاني‌ پاك‌ كرده‌ومي‌ فرمود:از رسول‌ خدا شنيدم‌ كه‌ چون‌مرگ‌
مؤمني‌ نزديك‌مي‌ شود،پيشاني‌ او عرق‌ مي‌ كند ودرد او آرام‌ مي‌ گردد.

سپس‌ كوچك‌ وبزرگ‌ را طلبيد وبا آنها وداع‌ كرد.

امام‌ حسن‌(ع‌)عرضكرد:اي‌ پدر!طوري‌ سخن‌ مي‌ گوئي‌ كه‌گويا از زندگي‌ مأيوس‌ شده‌ اي‌؟
امام‌ فرمود:اي‌ فرزند گرامي‌!شب‌ پيش‌ از اين‌ واقعه‌،جدّت‌رسول‌ خدا(ص‌)را در خواب‌ ديدم‌
واز آزارهاي‌ اين‌ مردم‌ به‌ اوشكايت‌ كردم‌!فرمود:برآنها نفرين‌ كن‌!من‌
گفتم‌:خدايا!بجاي‌من‌،بدانرا بر اينها مسلط‌ كن‌!وبجاي‌ اين‌ مردم‌ ،اشخاص‌ بهتري‌را روزي‌
من‌ كن‌!پيغمبر(ص‌)فرمود:خدا دعاي‌ تورا مستجاب‌كرد وبعد از سه‌ شب‌،تورا نزد من‌ مي‌
آورند.اكنون‌ سه‌ شب‌گذشته‌ است‌.مجدداً امام‌ وصيتهايي‌ نمود وفرمود:امشب‌ من‌ ازميان‌ شما
مي‌ روم‌ وبه‌ حبيب‌ خودمحمّد مصطفي‌'(ص‌)،همانطور كه‌ بمن‌ وعده‌ داده‌ است‌،ملحق‌ مي‌
شوم‌.«1»
اصبغ‌ بن‌ نُباته‌ گفت‌:چون‌ حضرت‌ را ضربت‌ زدند وبه‌ خانه‌بردند،من‌ وگروهي‌ از اصحاب‌
آن‌ حضرت‌،بدر خانه‌ اش‌ رفتيم‌

وآنجا نشستيم‌.وقتي‌ از خانه‌ حضرت‌،صداي‌ گريه‌ بلند شد، ماهم‌ شروع‌ به‌ گريه‌ كردن‌
نموديم‌.امام‌ حسن‌(ع‌)ازخانه‌ بيرون‌آمد وفرمود:اميرمؤمنان‌ مي‌ گويدكه‌ بخانه‌ هاي‌ خود
برويد.مردم‌ رفتند ولي‌ من‌ ماندم‌.بارديگر صداي‌ گريه‌ از خانه‌
حضرت‌ بلند شد،من‌ نيز گريستم‌.امام‌ حسن‌(ع‌)بيرون‌ آمد وفرمود:مگر نگفتم‌ به‌ خانه‌ هاي‌
خود برويد؟گفتم‌:اي‌ پسررسول‌ خدا!جانم‌ ياري‌ نمي‌ كند وپايم‌ قوّت‌ برگشتن‌ ندارد
وتااميرالمؤمنين‌ را نبينم‌،نمي‌ توانم‌ جايي‌ برم‌.وشروع‌ به‌ گريه‌
كردن‌ نمودم‌.

امام‌ داخل‌ خانه‌ شد وبعد از مدت‌ كوتاهي‌ بيرون‌ آمد ومرا

1 ـمنتهي‌ الامال‌

/ 84