روضه های چهارده معصوم (علیه السلام) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
فرستادي!سپس حضرت با چهره اي غمگين وناراحت، درحاليكه عبابرسر داشتند،از كاخ
مأمون بيرون آمدند.من بدستور حضرت،با ايشان سخن نگفتم،تا اينكه امام واردمنزل خود شدند
وفرمودند:درخانه را ببند!وبا حال ناخوشيورنجوري،بر روي بستر خود افتادند!من درب منزل
را بستم
وناراحت در وسط منزل ايستادم،ناگاه جوان خوشبو ومشگينمويي را در خانه ديدم كه
آثار امامت وولايت از چهره اش،ظاهربود واز همة افراد به امام رضا(ع)شبيه تر بود!
من نزد او رفتم وگفتم:منكه درها را محكم بستم!شما از كدام دروارد شديد؟فرمود:آن
خدائيكه مرا از مدينه به يك لحظه بهطوس آورد،مي تواند از در بسته هم وارد
كند!پرسيدم:شماكيستيد؟فرمود:منم حجتّ خدا برتو اي اباصلت!منم محمدبنعلي!آمده ام تا
با پدر غريب ومظلوم خود وداع كنم!
آنگاه نزد امام رضا(ع)رفت.چون چشم امام به فرزندش افتاد ،از جا بلند شد ويعقوب
وار،يوسف گم گشتة خود را در آغوشگرفت ودست در گردن او كرد واورا بسينه فشرد وبين
دوچشماورا بوسيد.سپس اورا بر روي جاي خود برد وبا او از اسرارامامت سخن گفت وامانتهاي
الهي رابه او سپرد وخود بشهادترسيد.«1»