انسان با نهاد خدادادى خود بدون هيچگونه ترديد درك ميكند كه هرگز جامعه انسانى متشكلى مانند يك كشور يا يك شهر يا ده يا قبيله و حتى يك خانه كه از چند تن انسان تشكيل مييابد , بدون سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را بكار اندازد و اراده او باراده هاى جزو حكومت كند, و هر يك از اجزاء جامعه را بوظيفه اجتماعى خود وا دارد , نميتواند ببقاء خود ادامه دهد و دركمترين وقتى اجزاء آن جامعه متلاشى شده وضع عموميش بهرج و مرج گرفتار خواهد شد .بهمين دليل كسيكه زمامدار و فرمانرواى جامعه ايست ( اعم از جامعه بزرگ ياكوچك ) و بسمت خود و بقاء جامعه عنايت دارد , اگر بخواهد بطور موقت يا غير موقت از سر كار خود غيبت كند البته جانشينى بجاى خود