نيايش در كشاكش نبرد
خدايا تو بمن قدرت و امكان دادي تا محال را ممكن كنم، در سخت ترين معركه هامرا پيروز كردي، آنچه را كه تصور نمي كردم بوجود آوردي و آن پيروزي را كه
انتظار نداشتم نصيبم نمودي رگبار گلوله از هر طرف بر من مي بايرد، و نمي دانم
چگونه زنده ماندم بسرعت مي رفتم، و شهادت را استقبال مي كردم، ناگهان برادرم
داود در برابرم به خاك شهادت افتاد و برادر ديگرم مجروح نقش بر زمين شد و با
دست بمن اشاره مي كرد درحاليكه در يك هليكوپتر كوچك جت رنجر بر بالاي سرش
پرواز مي كردم، فوراً دوري زدم و بر زمين نشستم و به سرعت به سوي داود دويدم.
رگبار گلوله مي باريد، اصغر فرمانده شجاع با فريادي سخت و دلخراش مرا بر حذر
مي داشت، رستمي فرمانده بي باك كه در پشت سنگر خود را مخفي كرده بود فرياد زد
كه چرا بي پروا بسوي مرگ مي روي؟ و ديگري نهيب زد كه خود را حفاظت كنم، و
ديگري و ديگري هر يك مرا بازمي داشتند، ولي من ديوانه وار به پيش مي رفتم و
رگبار گلوله بر من مي باريد و در اطرافم بر خاك مي نشست تا بالاخره به شهيد
رسيدم بر او خم شدم، و اداي احترام كردم و بعد مجروح را بلند كردم و به كمك
دوستي ديگر او را به هليكوپتر گذاشته روانه كرديم.اي خداي برزگ تو بمن آن
شجاعت را دادي كه سينه سپر كنم و به استقبال شهادت بروم، و آنچنان در دل
توطئه گران ايجاد رعب و حشت كنم به محض شنيدن اسم من مثل مور و ملخ بگريزند و
از رودروريي با من بپرهيزند.