شروع حركت انقلابي
تا آن لحظه كه فرمان تاريخي امام خميني صادر شد، ما حالت تدافعي داشتيم، از
مواضع خود دفاع مي كرديم و سعي داشتيم كه موجوديت ناچيز خود را در برابر سيل
هجوم دشمن حفظ كنيم. اما به محض انتشار فرمان امام، همه چيز تغيير پيدا كرد،
جوانان خسته و مجروح و دل شكسته ما روحيه اي آتشين يافتند، و دشمن قوي و
توانا به سرعت روحيه خود را از دست داده، آتش گلوله دشمن تخفيف يافت و بخوبي
احساس كرديم كه عده كثيري از ضدانقلاب درحال فرار از معركه اند.حقيقت آنكه تا
آن لحظه من شخصاً سر جنگ نداشتم، و حتي سعي مي كردم كه با مذاكره و صلح و صفا
مشكلات را حل كنم و فقط در آن شب هولناك، به حسب ضرورت آماده نبرد شدم.اما
بعد از فرمان منقلب كننده امام، ديگر جاي سكوت و تماشا نبود، وقت حركت و
قاطعيت و شجاعت بود، امام بزرگ امت فرماني انقلابي صادر كرده بود، و اين
فرمان بايد بطور انقلابي پياده شود، و من مي دانستم و مي توانستم و مسئوليت
داشتم كه اين فرمان انقلابي امام را به بهترين وجه انقلابي، كه در تاريخ نظير
نداشته باشد به مرحله عمل درآورم. من وضع روحي و اجتماعي و سياسي منطقه را
خوب درك مي كردم، و عمق
فرمان امام را
تا دورترين نقاط دشمن، و تا اعصار تاريخ حس مي نمودم و وضعيت جنگ را در
روزهاي آينده بخوبي پيش بيني مي كردم و حرام مي دانستم كه آدم هايي پوشالي و
سست عنصر مسئوليت پياده كردن فرمان امام را بعهده بگيرند و از صلابت و عظمت
اين فرمان انقلابي بكاهند.
{فرمان امام انقلابي بود و طوفاني در دل ها ايجاد كرد، دوستان را اميدوار
ساخت و به آنها قدرت روحي بخشيد. همان پاسداران خسته و كوفته و مجروح آنچنان
جاني گرفتند كه قابل تصور نبود. دشمنان را سخت به هراس انداخت، همان دشمناني
كه آماده برقراري جشن پيروزي و سرمست باده فتح و ظفر بودند آنچنان پا به فرار
گذاشتند كه گويي لشگري جرّار به تعقيب آنها پرداخته است. اين فرمان امام را
مي بايست هرچه انقلابي تر به اجرا درآورد واجراي آن جز با تكيه بر ايمان و
اعتقاد به شهادت و بهره گيري از ايثار و شجاعت و شيوه هاي انقلابي جنگي ممكن
نبود}.1
آنجا بود كه فرصت را مغتنم شمردم و همان پاسداران دل شكسته و مجروح را با
عده اي پاسداران كرد محلي جمع كردم و به آنها گفتم كه امام امام فرمان داده
است و بنابراين جنگ بزرگ و تارخي ما هم اكنون شروع مي شود. تا بحال در حالت
دفاع بوده ايم اما اكنون امام فرمان داده است و ما بايد دست به هجوم بزنيم.
قضيه اي كه همه سخنم بر آن دور مي زند، همين حقيقت است كه در مدت شش ماه طرف
ديگر بود كه حمله مي كرد و مي كشت و از طرف ما مدارا بود، سكوت بود، مذاكره
بود. و اولين بار كه ارتش به حركت درمي آيد و هجوم ما شروع مي شود در قضيه
پاوه است و آن هم بعد از فرمان امام، هنگاميكه امام فرماندهي قوا را بدست
مي گيرد و فرمان هجوم صادر مي كند.
بنابراين تمام كسانيكه ما را قاتل و جاني و سفّاك مي نامند بي انصافند. به
مدت شش ماه آنها بودند كه جنايت كردند، كشتند، و از طرف مقابل فقط مدارا بود،
آرامش و مذاكره بود. اولين هجوم از طرف ما در قضيه پاوه و بعد از فرمان امام
امت بود.
آري، آنجا بود كه تصميم به هجوم گرفتيم تا به دشمن نشان دهيم كه اگر امام امت
فرمان دهد، آنچنان معجزه اي خلق خواهيم كرد كه در تاريخ به يادگار بماند.
آنجا بود كه يك گروه پنج نفري از پاسداران را به فرماندهي اصغر وصالي كه از
بهترين رزندگان ما بود و چند نفر از اكراد با يك آر.پي.جي مأمور كردم كه به
بالاي بزرگترين كوه هاي مسلط بر پاوه بروند و اين پايگاه بزرگ را از دست دشن
خلاص كنند، نقطه اي كه از آنجا همه شهر را زير رگبار گلوله خويش گرفته بودند
و كسي نمي توانست در شهر حركت كند. حتي به آنها توصيه كردم كه از لبة تيغه
كوه بالا نروند، از پشت بروند كه دشمن آنها را نبيند و زمين خيز بروند،
مراعات امنيت را بكنند و چنين و چنان بكند. اما بخدا سوگند اين جوانان آنچنان
عاشق و شيفته شهادت پيش مي رفتند كه براي خود من غيرقابل تصور بود، از روي
لبه كوه، تمام قد، با قد برافراشته مي دويدند. گويا احساس نمي كردند كه دشمن
در طرف ديگري ايستاده است و آنها را مي بيند و حتي در لحظاتي كه در كمركش كوه
رسيده بودند رگبار گلوله دشمن يكي از جوانان ما را بر خاك انداخت و او به
شهادت رسيد اما بقيه همچنان مي تاختند و فرياد ما هم به آنها نمي رسيد،
مشتاقانه و عاشقانه به پيش مي تاختند از فاصله دويست متري جواني كه آر.پي.جي
با خود حمل مي كرد راكتي به سمت مركز آنها پرتاب كرد، متأسفانه راكت به هدف
اصابت نكرد، اما اينان همچنان مي تاختند و دشمن نيز روحيه خود را آنچنان از
دست داده بود كه با همين سرعت از مقابل آنها مي گريخت. دشمن مي توانست بايستد
و همه آنها را بر خاك بريزد، زيرا سنگري محكم، قلعه اي محلك بر بالاي كوه
داشت. ولي فرمان امام آنچنان تحولي بوجود آورده بود، آنچنان ايماني در دل
جوانان ما ايجاد كرده بود، و آنچنان خوف و وحشتي در دل دشمن انداخته بود كه
دشمن مي گريخت و دوستان ما به سوي آنها حمله مي كردند: بالاخره اين قله بلند
را به سادگي و به سهولت به زير سلطه خويش درآوردند.تيمسار فلاحي به من با
بي سيم از كرمانشاه{باختران} مي گفت عده زيادي از نيروها از سرتاسر كشور
آمده اند كه خود را به پاوه برسانند و هليكوپترها نيز حاضرند، ديگر گذشت زمان
قديم كه هوانيروز و ارتش در كار ما اخلال كنند اكنون همه حاضرند كه بيايند و
بجنگند. فقط هر چه زودتر بايد فرودگاه پاوه را از دست دشمن بگيرند تا
هليكوپترها بتوانند با امنيت بر زمين بنشينند. آنگاه سه گروه، هر گروه پنج
نفر از دوستان خود را تجهيز كرديم و در هر گروه يكي از پاسداران و چهار نفر
از پاسداران كرد اسلحه بدست گرفتند و از سه طرف به سمت فرودگاه حمله كردند و
به آنهاگفته بودم كه بعد از تصرف فرودگاه تا تپه اول پيش بروند و در بالاي
تپه مستقر شوند، تا دشمن ديگر نتواند از آن تپه فرودگاه ما را هدف قرار دهد.
برادران ما از سه طرف هجوم بردند، و دشمن نيز از مقابل آنها مي گريخت. تپه
اول را تسخير كردند و به تعقيب دشمن پرداختند، تپه دوم را نيز به تصرف
درآوردند و به تپه سوم رسيدند، تپه سوم را نيز تسخير كردند. بعد از تپه سوم
دهكده كوچكي قرار داشت كه تحت تسلط حزب دمكرات بود و در آنجا كمين كرده بودند
و يكي از جوانان ما را به شهادت رساندند، آنجا دوستان ما متوقف شدند.فقط
مي خواهم بگويم كه به آنها دستور داده بوديم كه تا تپه اول پيش بروند، اما سه
تپه را با شوق و ذوق به زير سلطه خويش درآوردند. همان بيمارستان مخوف را،
بيمارستاني را كه بيست وپنج پاسدار مجروح در آنجا تصرف خويش درآورديم و دشمن
از همه طرف فرار كرد و شهر را تخليه نمود.{دكتر چمران در همان روز ضمن پيامي
كوتاح حوادث و تحولات پاوه و عمق تأثير فرمان انقلابي امام امت را به اطلاع
ملت مسلمان ايران رسانده اينگونه آغاز مي نمايد}