سید محمدعلی داعی نژاد، حسن رضائی مهر، علی اکبر مؤمنی، ابوالقاسم مقیمی حاجی، عباس بصیر، محمد ملک زاده، هبت الله صدر السادات زاده، احمد شجاعی، محمد جواد نوروزی، مهدی اکبری، محمد امین، غلامحسن محرمی، حمید کریمی؛ تهیه کننده: مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه قم؛ با مقدمه و نظارت: عبدالحسین خسروپناه
براى شناخت مدرنيته و مدرنيسم، به پارهاى از اركان و پايههاى مدرنيسم اشاره ميكنيم:
1. مبناى معرفتشناسى
اولين مبناى مدرنيسم مبناى معرفتشناسى يا اپيستمولوژيكال است. اين مبناى معرفتشناسى در واقع بدين معناست كه حس و عقل براى آدمى كفايت ميكند. اصولاً معتقدين به اين مكتب قايلاند كه ما حاجتى به وحي، دين و شريعت نداريم؛ يعنى حس و عقل به شرط حذف دين ميباشد و عقلانيتى را ميپذيرد كه با عقلانيت دينى سر سازگارى ندارد. بعداً خواهيم گفت كه چرا عقلانيت ديندارى با عقلانيت مدرنيته با هم جمع نميشوند. براى روشن شدن اين مطلب يك گزارش اجمالى از سه دورهى عقلگرايى غرب ارائه ميكنيم:
دورهى اول
عقل در اين دوره در مسيحيت هم واضع وحى و هم تابع وحى بوده است و تلاش مسيحيان بر اين بود تا هرآنچه را به وسيلهى تعقل به دست ميآيد، با دين مسيحيت سازگارى دهند؛ بنابراين، هيچگاه احساس تعارض و چالش بين عقل و وحى نميكردند. اين دوره تقريباً از قرون وسطى شروع و تا اول رنسانس ادامه داشت.
دورهى دوم
اين دوره كه از رنسانس شروع ميشود، دورهى عقل مستقل از وحى است، ولى عقلى كه وحى را و همچنين خود عقل را مخلوق خدا ميداند. اگر از آغاز رنسانس دقت كنيد، كسانى مثل گاليله و نيوتن و از ميان فلاسفه مثل دكارت، شخصيتهايى بودند كه عقل را قبول داشتند و آن را مستقل از وحى ـ نه تابع و واضع وحى ـ ميدانستند؛ ولى عقل و وحى را مخلوق خدا ميدانستند و معتقد بودند كه در واقع خداوند اين دو نعمت را براى تكامل و هدايت بشر خلق كرده است؛ البته در اين دوره مشكل آنچنان حاد و جدى نشد؛ چون آنها بالاخره چيزى را به عنوان خدا قبول داشتند و هرچند قلمرو دين را محدود ميكردند، لكن در كنار دستاوردهاى عقلانى دستاوردهاى وحيانى را پذيرفته بودند. گاهى از اين دوره به «نچرال تئولوژي» تعبير ميشود؛ چون معتقد به الهيات طبيعى عقلانى بودند.
دورهى سوم
در اين دوره، عقل آفريدگار است. عقلى كه هم آفرينندهى خود و هم آفرينندهى خداست. عقل در دورهى دوم، مخلوق خدا بود، ولى در دورهى سوم،عقل ميگويد: اگر خدايى باشد، خدايى است كه مخلوق من است؛ اين منم كه هرجا مصلحت بدانم خدا را ميسازم و او را در صحنهى زندگي، علم و جامعه جاى ميدهم و هرگاه مصلحت نديدم آن را كنار ميگذارم.در واقع، اين عقل منشأ پيدايش مدرنيته شده است. مدرنيته، وضعيتى است كه چنين عقلى را ميپذيرد و به دنبال عقلى است كه رازستيز و راززداست و با عقلهاى رازآلوده كاملاً مخالف است؛ بنابراين، اگر مسائلى در دين آمده است كه رازش براى عقل روشن نيست، آن را كنار خواهد گذاشت. براى نمونه، در مذهب ما و عمدهى اديان ديگر، آمده است كه براى محفوظ ماندن از بلا بايد صدقه بدهيم؛ يعنى يك ارتباط بين صدقه دادن و رفع بلا وجود دارد و اين ارتباطى است كه دين به ما معرفى ميكند و يا مثل ارتباطى كه بين اعمال ما و نعمت و نقمت وجود دارد كه در قرآن از آن ذكرى به ميان آمده است. اينها گزارشهايى است كه خداوند به ما داده است. اگر ما با اين عقل بدوى خود، اين ارتباط را بسنجيم، چيزى از آن نميفهميم؛ مثلاً عقل ما ارتباط بين عرضه و تقاضا و نيز رابطهى بين افزايش توليد و نقدينگى را ميفهمد؛ از اين رو، طبق آن شروع به برنامهريزى يك ساله، دو ساله و چند ساله ميكنيم. عقل در ميان اينگونه ارتباط، هيچگونه رازى نميبيند، اما در رابطهى اعمال و نعمات و نقمات، سر و راز ميبيند.