پرسشى كه بايد در اين زمينه مطرح كنيم اين است كه شخصى كه مىخواهد يك نص دينى را بفهمد و در اين راه تا فهم نهائى آن پيش برود، و همه مرزهاى آن را در نظر بگيرد اگر همه دلالتهاى لفظى از وضعى و سياقى - را مورد توجه قرار داد و همه مفهومى را كه لغت به دست مىدهد به حساب آورد، آيا به مقصود خود رسيده استپاسخ مثبت و منفى، هر دو را مىتوان دادمثبت را در هنگامى كه فرض كنيم اين شخص كه مىخواهد يك نص شرعى را بفهمد، يك انسان متكى به لغت است و بس، يعنى انسانى است كه لغت را از راه وحى و الهام مىشناسد. چنين فردى لغت و دلالت الفاظ - اعم از وضعى و سياقى - را مىشناسد، ولى هيچ آگاهى از چيز ديگرى ندارد. اين انسان متكى به لغت، كه جز لغت از هيچ چيز آگاهى ندارد، چون بخواهد نصى را بفهمد نهايت كارش اين است كه فقط دلالتهاى وضعى و سياقى الفاظ را كنار هم بگذارد و ظهور لفظى را بر بنياد آنها مشخص نمايد.اما پاسخ منفى در هنگامى است كه شخصى كه بخواهد نصى را بفهمد، همراه با ساير خردمندان از افراد نوع خويش در صحنههاى مختلف زندگى، به زندگى اجتماعى پرداخته باشد. زيرا افرادى كه زندگى اجتماعىاى از اين گونه دارند، در كنار آگاهىها و نقطه نظرهائى كه موجب تمايز و تشخيص هر فرد از ديگران است، آگاهى مشترك و زمينه ذهنى عمومىاى در ميان ايشان پديد مىآيد و آن آگاهى مشترك و زمينه ذهنى عمومى بنيادى را تشكيل مىدهد براى برداشتهاى عمومى و دريافتهاى مشترك در صحنههاى متعددى كه صحنه تشريع و قانونگذارى نيز از آن جمله است و فقيهان در فقه، به نام «مناسبتهاى حكم و موضوع» از آن ياد مىنمايند.مثلا مىگويند: اگر دليلى دلالت كند كه هر كس آبى از نهر يا چوبى از جنگل را تصرف كرد مالك آن مىشود، از آن مىفهميم كه هر كس چيزى از ثروتهاى طبيعى خام را تصرف كرد مالك آن خواهد شد، بدون اين كه تفاوتى ميان آب و چوب و چيزهاى ديگر در اين مورد باشد، زيرا مناسبتهاى حكم و موضوع، نمىگذارد كه موضوع حكم در محدوده چوب و آب محصور گردد.مثال ديگر: اگر روايتى داريم كه مىگويد هر جامهاى آب متنجس به آن رسيد، بايد جامه را شست، از همان دستور مىفهميم كه آب متنجس چون به چيزى رسد، آن را آلوده خواهد كرد خواه جامه باشد يا چيز ديگر. زيرا مناسبتهاى حكم و موضوع كه در زمينه ذهن عرفى عموم تمركز يافته، نمىپذيرد كه آب متنجس، فقط جامه را آلوده سازد نه چيز ديگر را. پس در اين روايت، جامه به عنوان يك مثال و نمونه آمده است نه براى محدود كردن مصداق و موضوع.مناسبتهاى حكم و موضوع، در واقع بيان ديگرى است از زمينه ذهنى عمومى و پايگاه فكرى مشتركى كه براى تعميم قانون در افراد هست، و در پرتو آن، فقيه حكم مىكند كه:چيزى كه مىتواند موضوع براى مالك شدن از راه تصرف يا آلوده شدن از راه ملاقات با آب آلوده گردد، محدودهاش وسيعتر است از آن چه در خود گفتار آمده. و اين است مقصود ما از فهم اجتماعى نص.و چنين است كه مى فهميم فهم اجتماعى نص، به معناى فهميدن نص است در پرتو برداشت عمومىاى كه بر اثر يك آگاهى عمومى و دريافتى يكسان، افراد مختلف در آن شريكاند. و اين امر، با فهم لفظى و لغوى نص - كه عبارت از تعيين دلالتهاى وضعى و سياقى گفتار باشد - تفاوت دارد.فهم اجتماعى نص، آن گاه نقش خود را آغاز مىكند، كه فهم لفظى و لغوى آن، نقش خود را به پايان برده باشد. زيرا فقيه در مرحله نخست مىپردازد به تشخيص آن چه لغات و الفاظ نص به دست مىدهد و سپس - بعد از آن كه معناى لفظ را دريافت - برداشت اجتماعى را بر آن تسلط مىبخشد و معنى گفتار را در پرتو زمينه ذهنى اجتماعى مشترك كه مناسبتهاى حكم و موضوع باشد، به بررسى مىگذارد تا چيزهاى تازهاى از نص برايش آشكار گردد كه در مرحله نخست - و آن گاه كه به فهم لغوى لفظ مىپرداخت - چنين مفاهيمى به دست نياورده بود. زيرا وقتى گفته مىشود: چوب يا آبى را كه تصرف كردى ملك تو خواهد شد.» يا: اگر به جامهات آب متنجس رسيد آن را آب بكش در مرحله فهم لفظى آن، بيش از حكمى براى دو سه موضوع تصرف چوب و آب و رسيدن آب متنجس به جامه - به دست نمىآيد، ولى همين دو نص را اگر بر بنياد فهم اجتماعى آن مورد توجه قرار دهيم و مناسبتهاى حكم و موضوع را ملاك بگيريم، براى تعميم حكم، ظهورى به دست مىآوريم و در مىيابيم كه چوب و آب در نص نخستين، و جامه در نص دومى، فقط به عنوان يك مثال و نمونه براى حكمى عام و كلى ذكر شده است.در كتاب «فقه الامام الصادق» قاعدهاى آمده است كه حدود فهم اجتماعىاى را كه در استنباط حكم از نص - به اعتقاد شيخ مغنيه مىتوان بر آن اعتماد كرد، مشخص مىنمايد، قاعده مزبور به اين گونه خلاصه مىشود اگر نصى مربوط به عبادت باشد بايستى فقط بر بنياد لغوى و لفظى به تفسير آن پرداخت، و در فهم آن نبايد به برداشت اجتماعىاى كه پيش از آن بوده توسل جست.پس اگر مثلا در نصى بيايد: «هر كس در شماره ركعتهاى نماز مغربش شك كند نمازش باطل مىشود» نمىتوانيم اين حكم را مثلا به نماز ظهر هم سرايت دهيم، زيرا باطل شدن نماز به علتشك، امرى مربوط به عبادات است و نظام عبادات، نظامى غيبى است كه برداشتها و زمينههاى فكرى اجتماعى، نه مىتواند بر آن حكم براند و نه ارتباطى با آن دارد.اما اگر نصى، مربوط باشد به يك صحنه از زندگى اجتماعى از قبيل معاملات - آن گاه نقش فهم اجتماعى نص مطرح مىشود، زيرا مردم در اين صحنه، برداشت و زمينه فكرى و ذهنى مشتركى دارند كه زندگى اجتماعى ايشان و آگاهى حاصل از آن، به مرزبندى آن پرداخته و آن را معين نموده است.پس اگر در كنار نص، يك برداشت عمومى بديهى نيز يافتشود، براى حكم، مرزهائى تنگتر يا پهناورتر قرار مىدهد - به تناسب آن كه اين برداشت از مصلحتها و مناسبتها چه دريافتى داشته باشد - و اين مصالح و مناسبتها، به ما امكان مىدهد تا مرزهائى را كه برداشت مزبور براى ما مشخص مىنمايد مورد توجه قرار دهيم و اين است معناى فهم اجتماعى نص و تحكيم مناسبتهاى حكم و موضوع.اما آن چه به ما اجازه مىدهد در فهم نصوص دينى، بر برداشت اجتماعى اعتقاد نمايم، همان اصل «حجيت ظهور است» زيرا اين برداشت، نوعى ظهور در معنائى كه با نص مزبور هماهنگ است، براى آن دست و پا مىنمايد، و اين ظهور در نزد خردمندان به همان اندازه حجت است كه ظهور لغوى. زيرا يك گوينده از اين رو كه فردى است، لغاتى را به كار برده و شناخته، لغاتى كه در گفتار او هست مورد توجه قرار مىگيرد و فهميده مىشود و از اين لحاظ هم كه فردى است در اجتماع زندگى مىكند، تفسير اجتماعى از گفتار او به عمل مىآيد، و به فهم اجتماعى از گفتار او نياز مىافتد و شارع - قانونگذار دينى - نيز اين شيوه از فهم و تفسير را امضا كرده است.در اين جا پرسشهائى هست كه بايد در فرصتى گستردهتر به بررسى آن پردازيم. مثلا اين كه: دائره عموميتى كه بايد، در توجه به برداشت و مناسبتهاى حكم و موضوع، معتبر شمرده شود چيست تا اين مناسبتها بتواند توانائى ما را در فهم نص افزايش دهد؟ و چگونه از برداشت اجتماعى استفاده كنيم، با اين كه برداشت، امرى ثابت نيست، بلكه به تبعيت از موقعيتهاى فكرى و اجتماعى، متفاوت است