از امورى كه در دانش اصول، به صورت اصل پذيرفته شده، و همه بر آن اتفاق نظر دارند، اصلى است كه مىگويد: «ظهور نص حجت است.»اين اصلى است كه بر ما واجب مىكند هر خطاب شرعى را در پرتو ظهور آن تفسير كنيم مگر آن كه قرينهاى بر خلاف آن به دست آيد. به گونهاى كه بحثهاى اصولىاى كه به بررسى اين اصل مىپردازد مقرر مىدارد، ظهور عبارت است از مرتبه ويژهاى از دلالت گفتار، و آن مرتبهاى است كه موجب مىشود معنائى كه به آن اشاره مىكنيم، از گفتار آشكار باشد و با آن، هماهنگى بيشترى از هر معناى ديگر داشته باشد.گاهى هست كه يك لفظ، شايستگى آن را دارد كه براى دلالت بر معانى چندى به كار رود، ولى هميشه در يك معناى ويژه از ميان آن معانى «ظهور» دارد. چنان كه لفظ شير را گاهى براى دلالت بر جانورى درنده به كار مى بريم و مىگوئيم شير پادشاه بيشه است» و گاهى آن را براى دلالت بر دليرى انسان به كار مىبريم و مىگوئيم اين انسان شير است. ولى كلمه شير را وقتى به كلى جدا از قرينههاى ويژه آن بنگريم، مىبينيم ظهور آن در معناى نخستين است (جانور درنده) زيرا كلمه شير در سرشت لغوى خود بيش از آن چه بر انسان دلير دلالت كند، بر جانور درنده دلالت مىنمايد و اين امر است كه موجب مىشود معناى جانور درنده براى كلمه، نسبت به معانى ديگر، هماهنگى بيشترى با خود كلمه داشته باشد و اين است معناى ظهور.