انسانهاى جهان اسلامى بى هيچ ترديدى به اسلام ايمان دارند و آن را دينى و رسالتى مىشناسند كه خداى برتر، بر آخرين پيامبرانش فرو فرستاده و پيروان با اخلاص آن را وعده بهشت داده و كسانى را كه از آن روگردان شوند تهديد به دوزخ كرده است.اين ايمان كه در دل اكثريت مسلمانان حيات دارد، بسيارى از فروغ و گرماى خود را در خلال سالهاى كجروى از دست داد-به ويژه پس از آن كه جهان اسلام، به روزگار استعمار گام نهاد و استعمارگران براى نابود ساختن اين ايمان و تهى ساختن آن از محتواى انقلابى و پر هدايتش دست به كار شدند-و از اين رو، مسلمانان نتوانستند نماينده «امت اسلامى» اى باشند كه خدا آن را «امت وسط» قرار داده تا بر جهانيان، داد گرانه گواهى دهد، و بهترين امتى باشد كه به سود مردم خروج داده شده است. زيرا «امت اسلامى» تنها گروهى كه از نفرات مسلمانان فراهم شده باشد نيست بلكه مقصود از آن، تودهاى است كه افرادش مسئوليت الهى خويش را بر روى زمين بپذيرند.«امت اسلامى» در داخل خود مسئوليت دارد كه مردم را به كار نيك وادارد و از كار ناپسند منع نمايد، يعنى عقيده خود را به فعاليتى سازنده تبديل كند:«شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم خروج داده شديد. مردم را به كار نيك وا مىداريد و از كار زشت نهى مىكنيد و به خدا ايمان مىآوريد (2).كه در اين جا خداوند ايمان را سومين ويژگى «امت اسلامى» -و پس از «واداشتن به كار نيكو»و «منع از كار ناپسند»-ياد كرده است تا تاكيدى باشد بر اين كه معناى راستين ايمان، عقيده قلبى نيست، بلكه شعلهاى است كه گرما مىبخشد و با فروغ خود ديگران را روشن مىكند.«امت اسلامى» در خارج از خود نيز نسبت به همه جهان مسئوليت دارد، زيرا شاهدى بر آن، و خود «امت وسط» است:«و به اين گونه، شما را امت وسط قرار داديم تا شاهدانى باشيد بر مردم (3)...»پس اگر مسلمانان به اين دو مسئوليت داخلى و خارجى خود توجه نكنند، «امت اسلامى» را به معناى درست آن تشكيل ندادهاند و تا آن گاه كه عقيده اسلامى در همه گوشههاى زندگى پايگاه رهبرى خود را همچون بنيادى براى پرداختن به اين دو مسئوليت اشغال نكرده باشد، در متن واقعى زندگى نمىتوان رسالت اسلام را به معناى درست آن پيدا كرد.اعتقاد مردم به اسلام، هر چند روشنائى و حرارت آن كاهش يافته، باز هم يك عامل مقاومت منفى پديد مىآورد كه زمينه فكرى و ايدئولوژى هر گونه نظام اجتماعى و هر چارچوبى براى زندگى متمدنانه كه از اسلام گرفته نشده باشد در برابر آن ايستادگى مىشود، زيرا مردم-دست كم از جنبه نظرى-ايمان دارند كه هر چارچوب يا نظامى كه بنيادهاى آن با يارى اسلام، استوار نشده باشد، غير قانونى و نارواست. و اين ايمان-حتى اگر در مرحله عمل نيز خود را به صورتى مشخص نشان ندهد باز-نوعى مقاومت منفى ايجاد مىكند كه به طور ضمنى همه فعاليتهائى را كه نظامات و مكتبهاى اجتماعى ديگر براى پيشرفت تمدن انجام مىدهند خنثى مىنمايد.چه بسيار پيش آمده كه يكى از نظامات و مكتبهاى اجتماعى، در به دست گرفتن قدرت و رهبرى جامعه مسلمان پيروز شده، ولى پس از روزگارى اندك، خيلى زود دريافته است كه چارهاى ندارد جز در پيش گرفتن منطق زور به صورتهاى گوناگون. زيرا متوجه شده كه تا فشار و زور در كار نباشد، نمىتواند نيروهاى توده را زير بيرق خويش فراهم آرد و در اين راه نيز هر چه پيشتر رفته و هر چه بيشتر اين وسيله را به كار گرفته، مقاومت منفى توده افزايش يافته و در اين عقيده راسختر شدهاند كه با يك نظام و مكتب غير قانونى و ناروا روبرو هستند. و به اين گونه بخش مهم استعدادهاى توده، يا صرف فشار آوردن بر ديگران و قانع كردن ايشان به تسليم شدن مى- شود، يا از سوى ديگر در راه پاسخ گوئى به اين فشارها و كوشش و مقاومتى كه لازمه آن است هرز مىرود.و چه بسيار تفاوت بنيادى دارد اين گونه موضع گيرى، با آن جا كه مردم با برنامه حكومت اسلامى و نظام اسلامى روبرو شوند كه در دست امتى است كه فرمان به كار نيك مىدهد و از كار بد منع مىنمايد و ايمانى زنده و مسئولانه به خداوند دارد، زيرا در صورت دوم، به زودى آن عقيده از صورت عاملى براى نفى و مقاومت، به شكل عاملى براى سازندگى در مسير تمدنى نو قرار مىگيرد. چون آن جا مردم در برنامه حكومتى، تبلورى عملى از عقيده خويش مىيابند و اگر هم بسيارى از آنان آماده فداكارى و هموار كردن گزندها بر خويش در راه تبلور بخشيدن به آن نباشند، ولى در هنگامى كه تحقق بيابد، آرزوى بزرگ خويش و عقيده مقدس و چشمداشت دينى خود را در آن خواهند ديد. و به زودى جانشان با آن جوش مىخورد و آن عقيده به صورت عقيدهاى پرتو افشان و لبريز از زندگى و جنبش و نشاط دگرگون مىشود و به همين گونه، نيروهاى توده، نه با زور و فشار، بلكه با روح ايمان و اخلاص براى فعاليتهاى سازندگى بزرگ بسيج مىشود.در اين جا يك نمونه كوچك كافى است كه ابعاد اين دگرگونى مطلوب را روشن كند:اسلام به عنوان ايمانى استوار، مىتواند هميشه ميليونها مسلمان را وادار كند كه با ميل خود حقوق مالىاى را كه برگردنشان است بپردازند، ولى همينها از راههاى گوناگون از پرداخت مالياتهاى رسمى و دولتى كه آن همه فشارهاى قانونى و كيفرهاى سخت براى فرار كنندگان از ماليات را نيز در پى دارد، مىگريزند.اكنون اگر اين مالياتها و مطالبات دولت از مردم نيز به نام اسلام وصول شود مىدانيد كه اسلام چه مشوق بزرگى براى پرداخت مالياتها به حكومت اسلامى و مطالباتى كه از بابت افزايش ثروتها دارد خواهد بوداسلام به عنوان يك عقيده، بارها نشان داده است كه مىتواند زير بيرق اسلام و به نام جهاد در راه خدا افراد بيشمارى از جنگاوران را خيلى مسالمت آميز فراهم آرد كه خود به خود و براى پاسخ گفتن به عقيده دينى شان اين دعوت را بپذيرند، در حالى كه مىبينيم دولتهاى معمولى، اين تعداد افراد را براى هيچ جنگى نمىتوانند فراهم آرند مگر با استفاده از وحشيانهترين شيوههاى بگير و ببند و زورگوئى.اكنون اگر همين اسلام، رهبرى اجتماعى در ميان توده را به دست گيرد، مىدانيد چه خواهد شد و چه دگرگونى بزرگى در عرصه بسيج نيروهاى مبارزاتى توده به انجام خواهد رسيدبا تشكيل حكومت اسلامى، فاجعه دوگانگى و دو نيمگى، در شخصيت فرد مسلمان كه بر اثر حاكميتهاى ضد و نقيض بر زندگى او تحميل شده است پايان خواهد يافت، زيرا مسلمانى كه در سايه نظاماتى ناساز با قرآن و اسلام زندگى مىكند، در بسيارى از جاها خود را ناگزير مىبيند كه هماره در زندگى خود چهرهها و كردههاى متناقض داشته باشد. و در مسجد و در پيشگاه خدا به كارى پردازد كه در تجارتخانه يا دفتر كار و ديگر جاها آن را نفى مىكند، و در زندگى عملى خود نيز آن چه را در مسجد تقديس مىنمايد و با خدا پيمان مىبندد كه آن را به انجام رساند نفى كند، و پيوسته دچار اين حاكميتهاى متناقض باشد و راهى براى حل اين درگيرىها نداشته باشد مگر يا از مسجد و معنويت چشم بپوشد و در نتيجه به يك خلاء روحى دچار گردد، كه او و سپس جامعه را تهديد به سقوط مىنمايد، يا از نقش خود در زندگى عمومى چشم بپوشد و به نيروئى براى مقاومت منفى تبديل شود و در نتيجه جامعه، توانائىهاى پاكترين فرزندان و پاكيزهترين افرادش را اندك اندك، از دست بدهد.ولى اگر يك حكومت اسلامى بر سر كار بيايد، و زمين با آسمان، و مسجد با دفتر كار، در يك مسير قرار بگيرد، و ديگر دعا كردن در مسجد عنوان گريز از واقعيت را نداشته و بلكه چشم دوختن به آينده و به پيشواز آن رفتن باشد، و پرداختن به واقعيات خارجى نيز جدا از مسجد و معنويت نبوده و بلكه از روح كلى آن يارى بجويد، در آن هنگام است كه انسان وحدت راستين و هماهنگى كامل شخصيتخود را باز خواهد يافت. و اين امر او را بر آن مىدارد كه نقش خود را خالصانه بازى كند و در برابر دشوارىهائى كه در راه هستشكيبائى و پايدارى نمايد.