پيامدهاى يك سو نگرى در هدف - همراه با تحول اجتهاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همراه با تحول اجتهاد - نسخه متنی

سیدمحمد باقر صدر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامدهاى يك سو نگرى در هدف

يك سو نگرى فقه از همين جا سرچشمه مى‏گيرد و مى‏بينيم اجتهاد به صورتى مستمر، بنا را بر اين نهاده است كه در جنبه‏هاى مسائل فقهى، بيشتر كوشش خود را در صحنه تطبيق فردى، و منطبق كردن زندگى فرد با نظريه اسلام، به كار ببرد، و در صحنه تطبيق اجتماع با نظريه اسلام كوششى ننموده، و موضوعاتى را كه زمينه اين امر را آماده مى‏سازد رها نمايد. و اين نتيجه آن است كه تنها نيمى از هدف در نظر گرفته شده، و ذهن فقيه در هنگام استنباط احكام، غالبا به فرد مسلمان و نياز او به تطبيق با اسلام توجه كرده است، در حالى كه بايد جامعه اسلامى و نياز آن را به تنظيم زندگى اجتماعى خود در نظر بگيرد.

اين موضع گيرى ذهنى فقيه، نه تنها به يك سو نگرى فقه از جنبه عينى مى‏انجامد، بلكه به تدريج نظر فقيه را درباره خود قانون نيز به فرد گرائى مى‏كشاند، زيرا چون جنبه فردى (از تطبيق زندگى بر نظريه اسلام) بر ذهن فقيه رسوخ دارد، و عادت كرده كه فرد و دشوارى‏هاى او را در نظر بگيرد، اين خاستگاه وى بر نظريه‏اى كه از خود قانون دارد نيز اثر مى‏گذارد، و در نتيجه رنگ فردى مى‏گيرد و قانون و شريعت را در صحنه جولانگاه فرد مى‏نگرد، كه گوئى قانون فقط در حدود همان هدف نيم‏بندى كه فقيه براى آن فعاليت مى‏كند، مورد عمل قرار مى‏گرفته كه عبارت باشد از جنبه فردى از تطبيق نظريه اسلام بر زندگى.

در اينجا دو مثال - از فقه و اصول - ياد مى‏كنيم تا ببينيد كه چگونه در لابلاى آن، فردگرائى در نظريه فقيه به هدف او و به ديدگاه او درباره خود قانون و شريعت نيز سرايت كرده است.

مثال اصولى را از گفتگوهاى مربوط به دليل انسداد مى‏گيريم كه درباره اين انديشه بحث مى‏كند: ما تا هنگامى كه مى‏دانيم در شرع تكاليفى داريم و نمى‏توانيم به صورت قطعى آن‏ها را بشناسيم، بايستى در مقام شناسائى آن‏ها از (ظن) يارى بجوئيم. اين انديشه را اصولى‏ها مورد مناقشه قرار داده و گفته‏اند:

«چرا نتوانيم فرض كنيم كه آنچه بر مكلف واجب است اين است كه در هر موردى به جاى اينكه «گمان‏» را ميزان قرار دهد، عمل به احتياط كند و اگر دامن زدن به احتياط، كار را دشوار مى‏سازد، هر مكلفى مى‏تواند به اندازه‏اى كه از دشوارى كار بر او كاسته گردد، از احتياط خود بكاهد».

اكنون روحى را كه در اين فرضيه نهفته است بنگريد تا بدانيد چگونه ديدگاه فرد گرائى درباره شريعت و قانون، بر صاحبان آن تسلط يافته، زيرا شريعت و قانون وقتى مى‏تواند دستور به اين گونه احتياط كارى‏ها بدهد كه قانون و شريعت را براى فرد صادر كرده باشد و بس، ولى اگر بخواهد براى جامعه قانونگذارى نمايد و براى زندگى اجتماع برنامه بريزد، چنين روشى را نمى‏تواند در پيش بگيرد، زيرا اين فرد يا آن يكى، مى‏توانند همه برنامه‏هاى خود را بر اساس احتياط به انجام رسانند، ولى واحد مجموع و مركبى كه جامعه باشد نمى‏تواند زندگى و روابط اجتماعى و اقتصادى و بازرگانى و سياسى خود را بر پايه احتياط بنهد.

اما مثال فقهى را از اعتراض معروفى مى‏گيريم كه فقيهان در پيرامون قاعده «لا ضرر و لا ضرار» مطرح كرده‏اند، اينان مى‏گويند:

اين قاعده مى‏رساند كه در اسلام هيچ گونه حكمى كه متضمن زيانى باشد وجود ندارد با اين كه ما در اسلام بسيارى از احكام را مى‏بينيم كه متضمن زيان است مانند: قانون خونبها دادن يا مجازات آدمكشان يا پرداخت تاوان، يا زكات و... زيرا در اين گونه قوانين، زيان‏هائى براى قاتل - كه مجبور به خونبها دادن يا تن دادن به مرگ است وجود دارد و نيز موجب زيان شخصى است كه مال ديگرى را تلف كرده و بايد تاوان آن را بدهد، و موجب زيان فرد توانگرى است كه بايستى زكات بدهد.

اين اعتراض، بر بنياد آن است كه ما، با نظريه فرد گرايانه به برنامه قانونگذارى بنگريم. زيرا اين نظريه است كه به ما اجازه مى‏دهد اين احكام را زيان آور بشماريم، ولى در قانون و شريعتى كه فرد را جزئى از جامعه مى‏انگارد، و مصالح وى را با آن پيوند مى‏زند، اين احكام را نمى‏توان زيان بخش شمرد، بلكه در آن جا، نبودن قانونى درباره لزوم تاوان و ماليات و غيره است كه زيان بخش است.

از پيامدهاى رسوخ نظريه فرد گرائى، يكى هم برپائى يك نظرگاه كلى در ذهنيت فقهى است كه همواره مى‏خواهد مشكل فرد مسلمان را از راه نيكو شمردن و تبرئه واقعيت‏خارجى، و تطبيق شريعت به آن به شكلى از اشكال، حل نمايد.

مثلا نظام بانكدارى كه بر بنياد رباخوارى استوار است، با اين عنوان كه جزئى از واقعيت اجتماعى معاشى است، فقيه را وادار مى‏نمايد كه بيانديشد: «فرد مسلمان براى تعيين تكليف خود در مورد معامله با بانك‏هاى ربوى، دچار دشواريهائى است.» و به اين جهت، بحث‏خود را متوجه اين هدف مى‏نمايد كه با يافتن و نشاندادن راهى قانونى براى گذران معاش مشكل فرد مسلمان را حل نمايد در حالى كه بايد احساس كند كه نظام بانكدارى ربوى، دشوارى‏اى شمرده مى‏شود در داخل يك مجموعه و كل - كه زندگى اجتماعى باشد و حتى پس از آن كه يك توجيه مشروع و قانونى هم براى واقعيت معاش از جنبه فردى - به دست داديم، جنبه اجتماعى مشكل همچنان باقى است. ولى آن توجيه فقط به اين علت است كه ذهن فقيه در كار استنباط احكام، فقط چهره فرد مسلمان را در برابر خود مى‏بيند - و چهره دشوارى‏هاى مربوط به وى را كه به اعتبار جنبه فردى او برايش پيش آمده است.

تاثير «يك سو نگرى‏» و «تنها يك نيمه از هدف را ديدن‏» و رسوخ «فرد گرائى در تفسير شريعت‏»، بر روش فهم نصوص شرعى نيز قابل توجه است. چنان كه از يك سو مى‏بينيم در روشنگرى نصوص شخصيت پيامبر يا امام را به عنوان فرمانروا و سرپرست دولت، نديده مى‏گيرند و در هر جا كه از ناحيه پيامبر، منعى صادر شده باشد - مثلا منع مردم مدينه از اينكه از رسيدن زيادتى آب متعلق به خود به ديگران جلوگيرى نمايند - آن را حمل بر ناروا بودن يا نا خوشايند بودن (حرمت‏يا كراهت) كارى در نزد پيامبر مى‏نمايند، با آن كه گاهى هيچ يك از اين دو نبوده و بلكه پيامبر، تنها به اين اعتبار كه سرپرست دولت بوده، از كارى نهى كرده و از منع او، حكم دينى عامى به دست نمى‏آيد.

از سوى ديگر نيز نصوص دينى را با روح تطبيق بر واقعيت‏خارجى، مورد تفسير قرار نمى‏دهند تا قاعده‏اى از آن به دست آيد و از اين رو بسيارى به خود اجازه مى‏دهند تا موضوع واحدى را تجزيه نمايند، براى آن، احكام گوناگون قائل شوند. براى روشنگرى اين انديشه، از يك مثال كه در باب اجاره مطرح مى‏شود كمك مى‏گيريم:

مسئله‏اى داريم تحت اين عنوان كه «آيا مستاجر مى‏تواند آنچه را به اجاره گرفته، با اجاره بهائى بيشتر از آنچه خود مى‏دهد، به ديگرى اجاره ده

/ 40