مفاهيم سياسى در تركيب عقيدتى حكومت اسلامى - همراه با تحول اجتهاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همراه با تحول اجتهاد - نسخه متنی

سیدمحمد باقر صدر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مفاهيم سياسى در تركيب عقيدتى حكومت اسلامى

مفاهيم سياسى در تركيب عقيدتى حكومت اسلامى نقش‏هاى بزرگى دارد و همه استعدادهاى نيكى آفرين انسان را پرورش مى‏دهد و در جهت‏خدمت به انسان به كار مى‏گيرد.

يكى از اين مفاهيم آن است كه حكومت اسلامى بايد همه وابستگى‏هاى استثمارگرانه را - كه بر اجتماعات جاهلى فرمان مى‏راند - ريشه‏كن سازد و انسان را در همه عرصه‏هاى زندگى سياسى و اقتصادى و فكرى از زير بار استثمار برادرش - كه انسانى بيش نيست - برهاند تا دو گونه نيرو و استعداد را به صورت كامل - براى سازندگى - در اختيار جامعه قرار دهد:

1) نيرو و استعداد انسانى كه مورد استثمار و بهره‏كشى قرار گرفته و بايد آزادى كامل به دست آرد. زيرا نيرو و استعداد او به هدر مى‏رود تا مصالح شخصى ديگران را تامين نمايد و سوختى باشد كه در راه افزونى بخشيدن به زر و سيم و پيرايه‏هاى زندگى جهان به كار آيد. در حالى كه پس از آزاد شدن نيرو و استعدادش براى ساختن و پديد آوردن خير در جامعه بشرى به كار خواهد رفت.

2) نيروى انسان استثمار كننده كه امكانات خود را در راه سخت‏تر كردن تسلط بر استثمار شدگانش به هرز مى‏دهد. در حالى كه اين امكانات پس از آزاد شدن به حالت طبيعى خود برمى‏گردد و به صورت امكاناتى براى سازندگى و فعاليت دگرگون مى‏شود.

چه بسيار استعدادها و امكاناتى كه يا در سايه فرمان طاغوت و در چارچوب وابستگى‏هاى استثمارگرانه نابود مى‏شود يا ستمگران براى نابود ساختن و محاصره آن آغاز به كار كرده‏اند. در حالى كه مى‏تواند در فضاى باز و پرهدايتى - كه حكومت اسلامى مى‏آفريند - جائى بيابد كه رشد كند و امتداد بيابد و تاريخ اسلام - در تجربه يگانه خود - بزرگترين گواه بر اين امر است زيرا اسلام آزادى و شرافت انسان را به او برگردانيد و توانست براى پرورش و آفرينندگى هر انسان - با صرف نظر از رگ و ريشه و گذشتگان و پايگاه و دارائى او - فضاى مناسبى آماده نمايد. تا گروه بسيارى از آن كسان كه - در اجتماعات جاهلى پيش از اسلام - برده يا برده مانند بودند توانستند از رهبران شايسته بشريت و از نابغه‏هاى آفرينشگر آن در صحنه‏هاى گوناگون زندگى (فكرى، سياسى نظامى) گردند. زيرا در حكومت اسلامى هيچ عاملى پرورش شايسته فرد را محدود نمى‏نمايد مگر تواتائى‏ها و امكانات ويژه خود او. اميرمؤمنان على - كه درود و آفرين بر او باد - به استاندار خود در مصر مى‏نويسد:

سپس كارى را كه هر يك از مردم انجام داده و رنجى كه برده بشناس و كار و رنج هيچ كس را به ديگرى نسبت مده و چون كار را به انجام رساند در پاداش دادن به او كوتاهى مكن و مبادا بزرگى كسى تو را بر آن دارد كه كار و رنج ناچيزش را بزرگ انگارى يا خردى كسى انگيزه شود كه رنج و كار بزرگ او را كوچك بشمارى.

از مفاهيم سياسى حكومت اسلامى وضعيت عينى‏اى است كه فرمانروا و فرمانروايان براى زندگى در حكومت اسلامى برمى‏گزينند زيرا ايشان - در زندگى ويژه خود - همچون شهروندان معمولى به سر مى‏برند. در رفتار با مردم خانه‏هائى كه در آن اقامت دارند و در وابستگى‏هاشان با ديگران امتيازى براى خود قائل نمى‏شوند. و البته من در اين جا از يك وضعيت واقعى كه براى فرمانروا و فرمانروايان وجود داشته و دارد گفتگو مى‏كنم زيرا مى‏دانم وضعيت قانونى‏اى كه در زندگى تجسم نيابد هيچ انسانى را به تكان نمى‏آورد و نمى‏تواند سرمشق شايسته‏اى - در واقعيت زندگى - به دست دهد و به سادگى يك بازيچه قانونى خواهد گرديد كه گردنكشان و زور گويان به دست گيرند تا براى توده‏هايى كه بر آنان فرمان مى‏رانند منشورها بنگارند و آن منشورها را پر كنند از مفهوم برابرى فرمانروايان و زير دستانشان. ولى به واقعيت زندگى كه برسيم مى‏بينيم فقط حرف است نه چيزى مى‏سازد و نه چيزى به دست مى‏دهد و هيچ نقشى ندارد مگر پرده كشيدن بر تناقص موجود ميان زندگى فرمانروا با زيردستانش و بر امتيازات فرمانروايان و خوارى زيردستان.

در حالى كه در حكومت اسلامى اين مفهوم تنها در لا به لاى خطوطى زيبا -در صفحه منشور و پيمان - متوقف نمى‏گردد بلكه به مرحله اجرا در مى‏آيد و واقعيت زندگى با آن انطباق عملى دارد. چنان كه تجربه تاريخ اسلام و نيز واقعيت آن در روزگار ما دو گواه زنده بر اين امر است.

تجربه تاريخى به ما مى‏گويد كه سرپرست‏حكومت اسلامى - امام على عليه السلام - در كنار يك شهروند معمولى - كه از او شكايت داشت - در برابر قاضى ايستاد و به -اين گونه - قوه قضائيه هر دو را يكسان احضار نمود تا ميان آن دو داورى نمايد و پيش از اين نيز يك بار در روزگار عمر يك شهروند يهودى كه در پناه حكومت اسلامى مى‏زيست‏شكايتى از امام تسليم عمر كرد و خليفه يهودى و عموزاده پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را همراه يكديگر به دادگاه فراخواند و چون به سخن هر يك از آن دو گوش فرا داد نشانه‏اى از تاثير در چهره امام ديد و به گمانش رسيد كه امام را خوش نيامده است كه همراه يك شهروند يهودى در دادگاه حاضر شود ولى امام به عمر گفت: من از اين جهت آزرده شدم كه تو ميان من و او برابرى را مراعات ننمودى زيرا از من با احترام بيشترى ياد كردى و مرا به كنيه‏ام خواندى ولى او را نه.

به اين گونه حكومت اسلامى برترين نمونه براى برابرى ميان فرمانروايان و زيردستانشان - در مقام داورى و دادگسترى - را نيز يك سرمشق حقيقى و يك دلدارى و دلگرمى روحى را براى همه مستضعفان زمين مجسم مى‏سازد زيرا فرمانروا همچون يك شهروند معمولى زندگى مى‏كند كه - نه با كاخهاى سر به فلك كشيده و نه با اتومبيل‏هاى تندرو و نه با سفره گسترده و اثاثيه بسيار و نه با گرد آوردن جواهرات و زيورها - امتيازى بر ديگران ندارد.

امام على عليه السلام مى‏گويد: آيا از خودم به اين اندازه قانع باشم كه مرا اميرمؤمنان بخوانند ولى با ايشان - در چشيدن ناخوشى‏هاى روزگار - همدرد نباشم. و درتحمل تلخكامى‏هاى زندگى سرمشق ايشان نگردم

به اين گونه اسلام فرمانروايان مى‏آموزد كه فرمانروائى وسيله‏اى براى برخوردارى از خوشى‏هاى جهان يا براى جدا كردن خود از ديگران در مظاهر و زيورهاى زندگى نيست. بلكه فقط مسئوليت و نمايندگى از سوى مردم است و مشاركت با مستضعفان در اندوه‏هائى كه دارند.

اگر بخواهيم از تجربه تاريخ بگذريم و به واقعيتى كه در جهان امروز آشكار است بپردازيم بايد به سراغ آن علوى بزرگ برويم كه پيكار ملت‏خود را - زير بيرق اسلام - رهبرى كرد تا خداوند او را يارى نمود و امپراطورى شاه با همه گنجينه‏هايش به دست او افتاد و پيروزمندانه به شهر خويش بازگشت. ولى باز هم خانه‏اى جز همان خانه كهنه‏اش اختيار نكرد و به همان خانه‏اى كه - نزديك بيست‏سال پيش - زورگويان از آنجا تبعيدش كرده بودند بازگشت تا روشن شود كه امام على عليه السلام تنها يك فرد مخصوصى نبوده است كه روزگارش سر آمده باشد بلكه اين اسلام است با عمرى پايان نيافتنى.

بدون شك اين برنامه‏اى كه حكومت اسلامى پياده مى‏كند در ميان شهروندان نيروها و استعدادهاى سترگى را شكوفا مى‏نمايد و روان ايشان را - با دادن سرمايه‏اى بزرگ - يارى مى‏نمايد. و هر فردى را به گونه‏اى درمى‏آرد كه بداند پاسخ مثبت دادن به فعاليت‏هاى سازنده‏اى كه دولات رهبرى مى‏كند در حقيقت پذيرفتن ارج و آبروى خود او است بر روى زمين.

از مفاهيم سياسى حكومت اسلامى نحوه عملكرد آن در صحنه بين المللى است زيرا عملكرد آن مانند عملكرد تمدن غربى نيست كه بر بنياد استثمار و مكيدن خون توده‏هاى ناتوان استوار باشد. و نيز مانند تمدن غربى مدعى نيست كه بنياد كار را بر مصالح متقابل قرار مى‏دهد بلكه عملكرد آن بر اساس حق و دادگرى و يارى مستضعفان روى زمين است و به حقيقت، درون آن را درستى و دادگرى آكنده مى‏سازد و اين‏ها فقط يك مشت نام‏هائى نيست كه بر طبق مصالح بر زبان رانده شود و دست افزار بهره‏كشى و استثمار قرار گيرد.

چنانكه مى‏بينيم سازمان ملل متحد - و همه سازمان‏هاى بين المللى - را شيوه اين است كه هرگاه امر حقى با مصلحت دولت بزرگى هماهنگ باشد، در آن صورت «حق‏» زبانى يافته است كه از راه آن، تعبير شود و گذر كند و در تالارهاى سازمان ملل - به اندازه ارتباطش با مصلحت مزبور - مطرح گردد، ولى اگر هيچ يك از دولت‏هاى بزرگ، مصلحتى براى خود نبيند كه بر اين حق استوار گردد، اين حق نيز هيچ نيروئى براى گذر كردن از باورهاى استوار سازمان نخواهد داشت.

در اين مورد، در ميان آزمايش‏هائى كه از اسلام در طول تاريخ داريم، به نمونه‏هائى بر مى‏خوريم كه جز در تاريخ مسلمانان نظير ندارد. و البته آن نمونه‏ها تنها مربوط به روزگار پيامبر بزرگوار يا جانشينان بلافصل او نيست، بلكه سراغ آن را در روزگارى خيلى كم فروغ‏تر نيز كه - هوس‏هاى بسيارى از ستمگران همچون تندبادى بر آن وزيده بود - توان گرفت. مثلا در روزگار عمر بن عبد العزيز مى‏بينيم سپاه مسلمانان به سردارى قتيبه، قراردادى - مشتمل بر چند بند مشخص - با مردم سمرقند مى‏بندند، ولى پس از ورود به شهر، التزاماتى را كه داده‏اند مراعات نمى‏كنند و مردم شهر نيز شكايت ايشان را به نزد خليفه مى‏برند، و خليفه به سردار فاتح خويش دستور مى‏دهد كه همراه با نمايندگان مردم منطقه، در برابر قاضى حضور يابد تا در ميان ايشان به عدالت‏حكم شود، و سپس نيز قاضى به سود مردم منطقه راى مى‏دهد و سپاه فاتح را ملزم مى‏سازد و محكوم شود و آن هم نه از سوى يك سازمان جهانى و تشكيلات بين المللى، بلكه از سوى قوه قضائيه منسوب به همان دولتى كه اين سپاه منسوب به آن است

رفتار دولت اسلام در صحنه بين المللى، تجسمى است از اين سخن خداوند برتر: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در راه خدا پايدار و استوار، و گواهان عدالت و حق و راستى باشيد، و مبادا دشمنى شما با گروهى وادارتان كند كه دادگرى ننمائيد. دادگرى نمائيد كه از هر كارى به پرهيزگارى نزديك‏تر است، و از خداوند پروا كنيد كه خداوند از آن چه انجام مى‏دهيد آگاه است.»

و شك نيست كه چون رفتار دولت اسلام در صحنه بين المللى همراه با اين روح باشد، كار به آن جا مى‏انجامد كه روح انسانى در ميان جهانيان بيدار شود و مفاهيم دادگرى و درستى، در آن جايگزين گردد و بر روى زمين براى همگان شدن در مسير حق و عدالت به تكان آيد.

/ 40