کاوشی در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کاوشی در نهج البلاغه - نسخه متنی

فخرالدین حجازی؛ همکاران: جعفر سبحانی، حسین رزمجو، سیداحمد خاتمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • دستيش بر پرستش و پيمان و پاس حق
    دستى بسوى خالق و دستى بسوى خلق‏
    دستى بسوى تيره گردنكشان دراز
    با اين دو دست و بازوى مردانه‏
    چشمش بدان سراى كه تا صاحب سراى
    آن روز ميهمان خدا بود فاطمه‏
    او را وديعه‏اى ز خدا بود در مشيم
    لختى به انتظار به گرد حرم گذشت‏
    ناگه ز سوى خانه يكى ايزدى خروش
    پهلو شكافت خانه و شد معبرى پديد
    و آنگه بهم بر آمد آن سهمگين شكاف
    بعد از سه روز باز پديد آمد آن شكاف‏
    بنهاد گام فاطمه بيرون از آن سراى
    اندر مطاف خانه بديدند جمله خلق‏
    طفلى چنانكه مادر هستى نپرورد
    طفلى چنانكه خامه صورتگر خيال‏
    خواهم مديح گفتن فرزند كعبه را
    آنرا كه زيب قامت او «هل اتى» بود
    آنرا كه در مجاهدت و طاعت و سخى
    آنرا كه گر نزاد همى مادر زمان‏
    آنرا كه تا نهال مساوات بر دهد
    من چون مديح گويم آنرا كه در نبرد
    من چون مديح گويم آنرا كه در نماز
    من چون مديح گويم آنرا كه مصطفى‏
    من چون مديح گويم آن يكّه مرد را
    من چون مديح گويم آنرا كه در غدير
    گويندگان سروده‏اند بسيار جامه‏ها
    من اين سخن سرودم و شرمنده‏ام ز خويش‏
    باشد كه در شمار مرا توشه آورد
    گفتم من اين قصيده به معيار آنكه گفت‏
    «صبح از حمايل سحر آهيخت خنجرش»



  • دستيش بر ستيزش بتخواه و بتگرش‏
    دستى پى نوازش و دستى به كيفرش‏
    دستى بسوى ميثم و عمّار و بوذرش‏
    ديگر كراست نام يد اللّه فراخورش‏
    آيد به پيشباز و بخواند به محضرش‏
    يا للعجب كه خانه فرو بسته بد درش‏
    مى‏خواست تا وديعه نهد در برابرش‏
    سوزنده از شراره آزرم پيكرش‏
    بنواخت گوش خلق ز مضراب تندرش‏
    خانه خداى، فاطمه را خواند در برش‏
    آنسان كه هيچ ديده نيارست باورش‏
    چونان صدف ز سينه بر او درّ گوهرش‏
    شادان ز ميزبانى دادار اكبرش‏
    طفلى چو ماه‏پاره در آغوش مادرش‏
    ديگر چو او به دايره مرد پرورش‏
    آنسان كه نقش اوست نيارد مصوّرش‏
    باشد كه را مديح يد اللّه ميسرش‏
    آنرا كه هست افسر «لولاك» بر سرش‏
    ايزد ستوده است به قرآن مكرّرش‏
    هستى عقيم بود ز پورى دلاورش‏
    آتش نهاد در كف اعمى برادرش‏
    مردان روزگار بخواندند صفدرش‏
    بخشود بر فقير نگين به آورش‏
    بگزيد بهر فاطمه شايسته دخترش‏
    كز رزم بر نتافت عنان تك آورش‏
    بنشاند كردگار بجاى پيمبرش‏
    از من چنان نيايد ستودن ايدرش‏
    كز قطره كمترم بر پهناى كوثرش‏
    يك ذره از غبار قدمهاى قنبرش‏
    «صبح از حمايل سحر آهيخت خنجرش»
    «صبح از حمايل سحر آهيخت خنجرش»



/ 251