1 - خطر بلعم باعوراهاى هر عصر
همانگونه كه ملاحظه كرديد آيات مورد بحث نامى از كسى نبرده ، بلكه سخن از عالم و دانشمندى مى گويد كه نخست در مسير حقّ بود، آن چنان كه هيچ كس فكر نمى كرد روزى منحرف شود، امّا سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت .از روايات بسيار و كلمات مفسّران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص ، مردى به نام (بلعم باعورا) است كه در عصر حضرت موسى عليه السّلام زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد و حتّى موسى عليه السّلام از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثر تمايل به (فرعون ) و وعد و وعيدهاى او، از راه حقّ منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السّلام قرار گرفت .از امام باقرعليه السّلام روايت شده است كه فرمود: (اصل آيه در باره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال در باره هر كسى كه هوا پرستى را بر خدا پرستى ترجيح دهد، بيان داشته است ).(143)اصولاً كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جبّاران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هوا پرستى و تمايل به زرق و برق جهان مادّه (وإ خلاد إ لى الا رض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوتها مى گذارند و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اين گونه افراد حدّ اكثر استفاده رامى كنند.اين موضوع اختصاص به زمان موسى عليه السّلام يا ساير پيامبران نداشته ، بعد از عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تا به امروز نيز ادامه دارد كه (بلعم باعوراها) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حقّ و فراعنه و بنى اميّه ها و بنى عبّاسها و طاغوتها قرار داده و مى دهند.(144)
صدهزار ابليس و بلعم در جهان
اين دو را مشهور گردانيد اله
اين دو دزد آويخت بر دار بلند
اين دو را پرچم به سوى شهر برد
كشتگان قهر را نتوان شمرد(145)
همچنين بوده است پيدا و نهان
تا كه باشند اين دو بر باقى گواه
ورنه اندر شهر بس دزدان بدند
كشتگان قهر را نتوان شمرد(145)
كشتگان قهر را نتوان شمرد(145)
توضيح چند مطلب
1 (اِنْسَلَخَ) از مادّه (انسلاخ ) به معناى از پوست بيرون آمدن است ، همان گونه كه مار از پوست خود بيرون مى آيد. به قصاب از اين جهت سلاّخ مى گويند كه پوست گوسفندان را از بدنشان بيرون مى آورد.اين تعبير نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان بر (بلعم باعورا) احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، امّا او باگرايش به هوا پرستى از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلّى تغيير داد!(148)2 از تعبير (فَاءَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ) چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريباً از (بلعم باعورا) قطع اميد كرده بود، چراكه او كاملاً در مسير حق قرار داشت ، امّا همين كه ديد تمايل به هواپرستى پيدا كرده و از راه حقّ منحرف شده است ، به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان قرار داد(149)؛ يعنى سگ درون كه همان هوا پرستى و جاه طلبى است ، با سگ برون دست به دست هم دادند و (بلعم باعورا) را به خاك مذلّت نشاندند؛ به عبارت ديگر دشمن داخلى ، يعنى خواهش هاى نفسانى و دشمن خارجى ، يعنى شيطان او را به سيه روزى كشاندند.از شرّ اين دو دشمن خطرناك بايد به خدا پناه برد چنان كه در دعا آمده است :(واغَوْثاهُ بِكَ يا اَللّهُ مِنْ هَوىً قَد غَلَبَنى وَمِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَكْلَبَ عَلَىَّ؛ خدايا! فرياد از (هواى نفس ) كه بر من مسلّط شده و پناه بر تو از دشمنى كه همچون سگ بر من حمله ور شده و مرا دنبال مى نمايد).(150)3 جمله (وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ) به معناى اين است كه : (اگر مى خواستيم ، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم ، وى را مقام والا دهيم ). ولى مسلّم است كه نگهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است ، سازگار نيست و نشانه شخصيّت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند: ما او را گذاشتيم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد، (به پستى گراييد و بر اثر پيروى از هوا و هوس نفس سقوط كرد)؛ (وَلكِنَّهُ اخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ).(اخلد) از مادّه (اخلاد) به معناى سكونت دائمى در يك جا اختيار كردن است ، بنا بر اين (اَخْلَدَ إِلَى الاَْرْض ) يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهانماده و زرق و برق و لذّات نامشروع زندگى مادى است ).(151)در پايان درباره اين گونه افراد هوا پرست مى گويد:(وَاءَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ)؛ (اينها بر خويشتن ستم روا داشته اند).چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد، در اختيار صاحبان (زر) و (زور) مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى كشانند.(152)15- مَثَل بناى محكم و بناى سست (اءَفَمَنْ اءَسَّسَ بُنْيَنَهُ(153) عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٍ خَيْرٌ اءَم مَّنْ اءَسَّسَ بُنْيَنَهُ عَلَى شَفَا(154) جُرُفٍ(155) هَارٍ(156) فَانْهَارَ بِهِى فِى نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ لاَيَزَالُ بُنْيَنُهُمُ الَّذِى بَنَوْاْ رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلاَّ اءَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).(157)(آيا كسى كه شالوده آن (مسجد) را بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد ؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند! (اما) اين بنايى را كه آنها نهاده اند، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد، در دلهايشان باقى مى ماند؛ مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند، وگرنه ، هرگز از دل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است !).
هركس آيا كو بناى دين خود
هم به رضوان بهتران يا ز اعتماد
بر كنار رودى اعنى بر نهى
ظاهرش بر پا ستاده با شكاف
بر زمينى اينچنين هشتن بنا
سُست گردد او فتد گر دانيش
راه ننمايد خدا بر ظالمان
لايزالست آن بناشان تا ابد
زايد از چيزى كه در دلهايشان
حقدشان افزود يعنى زان مهمّ
از نفاق و حقد و حسرت خسته اند
يا هميشه باشد آن تخريبشان
پاره پاره جز كه گردد شان قلوب
يا به توبه و زندم بر مثل آن
حق بود دانا به نيّتها تمام
هم به حكمت حاكم اندر انتقام (158)
هِشت بر تقوا زحق نزد خود
بر شفا جرف از بنايى كس نهاد
كه ز سيلى گشته زير آن تهى
ليك مشرف بر فتادن بى خلاف
سُست تر بس باشد از بنيادها
در جهنّم آن بنا با بانى اش
زايد از مقصودشان اندر جهان
كه نهادند از عناد و از حسد
باشد از شك و زفساد راءيشان
چون نمودند آن بناشان منهدم
و اندران اندوه و غم پيوسته اند
هم به دوزخ متّصل تعذيبشان
بى زادراك از خصال زشت و خوب
نزد آن داناى پيدا و نهان
هم به حكمت حاكم اندر انتقام (158)
هم به حكمت حاكم اندر انتقام (158)