2- قباله خانه بهشتى
در روايت است كه يكى از شخصيّت هاى بزرگ جبل عامل و از شيعيان و دوستان امام صادق عليه السّلام هر سال هنگام سفر حجّ به مدينه بر امام صادق عليه السّلام وارد مى شد و مدّتىدر جوار آن حضرت به عنوان مهمان مى ماند، چندين سال اين برنامه ادامه داشت . بعد به فكر افتاد كه در مدينه خانه اى بخرد و مزاحم امام نشود، لذا مبلغ ده هزار درهم به امام صادق عليه السّلام داد و عرض كرد: با اين مبلغ يك خانه اى براى من خريدارى كنيد كه وقتى به مدينه مى آيم به منزل خودم بروم و باعث زحمت شما نشوم . امام عليه السّلام هم قبول كرد وتمام آن مبلغ را بين فقراى سادات تقسيم كرد. آن مرد وقتى از مكّه برگشت به حضور امام آمد و عرض كرد: جانم به فدايت ، آيا معامله را انجام داديد؟امام فرمود: آرى ، قباله اش را هم برايت نوشته ام ، آنگاه قباله را به او داد و ديد در قباله چنين نوشته است :بسم اللّه الرحمن الرحيم(اين قباله اى است كه فروخت جعفر بن محمّد به فلان شخص جبل عاملى خانه اى در فردوس كه داراى چهار حدّ است : حد اولش رسول اللّه ، حد دوّمش امير المؤ منين ، حد سوّمش حسن بن على و حد چهار آن حسين بن على است ).آن مرد وقتى از محتواى اين قباله مطّلع شد با كمال خرسندى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: آقاجان ، جانم به قربانت من به اين معامله راضى هستم . آنگاه امام عليه السّلام فرمود:تمام پول تو را بين فقيرهاى سادات حسنى و حسينى تقسيم كرده ام اميدوارم خداوند متعال اين بخشش و انفاق را از تو قبول كند و در بهشت پاداش تو را عطا فرمايد. آن مرد قباله را گرفت و از امام خداحافظى كرد و به وطنش بازگشت و چند روزى نگدشت كه مريض شد، اهل و عيالش را جمع كرد و آنها را قسم داد و گفت : هرگاه من از دنيا رفتم ، اين قباله امام صادق عليه السّلام را در كفنم بگذاريد و با من دفن كنيد و در همان بيمارى از دنيا رفت و بازماندگانش طبق وصيّت او آن قباله را در كفنش گذاشته و با خودش دفن كردند.روز بعد كه براى فاتحه خوانى سر قبرش رفتند، ديدند همان قباله روى قبر نهاده شده و در ذيلش از قول آن مرد نوشته شده است : به خدا سوگند، جعفر بن محمّد به آنچه به من وعده داده بود وفا كرد.(173)
17- مَثَل زندگى و آب
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِى نَبَاتُ الاَْرْضِ مِمَّا يَاءْكُلُ النَّاسُ والاَْنْعَمُ حَتَّىَّ إِذَ آ اءَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَهَا(174) وَازَّيَّنَتْ(175) وَظَنَّ اءَهْلُهَاَّ اءَنَّهُمْ قَدِرُونَ عَلَيْهَاَّ اءَتَيهَاَّ اءَمْرُنَا لَيْلاً اءَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَهَا حَصِيدا(176) كَاءَن لَّمْ تَغْنَ(177) بِالاَْمْسِ كَذَا لِكَ نُفَصِّلُ الاَْيَتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).(178)(مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم ؛ كه بر اثر آن گياهان (گوناگون ) زمين كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند، مى رويد تا زمانى كه زمين ، زيبايى خود را (از آن )گرفته و تزيين مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ (ناگهان ) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن ) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم ) و آنچنان آن را درو مى كنيم كه (گويى ) هرگز (چنين كشتزارى ) نبوده است اين گونه آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند،شرح مى دهيم ).
غير از اين نبود كه عيش اين جهان
پس به آن آميخته گشت و عجين
يا كه بعضى ز آن نبات از بوالعجب (179)
ز آنچه مردم مى خورند آن ز اختيار
چارپايان هم خورند از آن گياه
تا به وقتى كه زمين پيرايه (181)اش
از نمود(182) و فرّهى (183) كاندر نفوس
اهل ارض آن را زخود پنداشتند
تا كه آمد امر ما شب يا كه روز
پس نموديم آن زمين را در نظر
باطل و بركنده و خشك سياه
چيست لَمْ تَغْنَكه موجود او زطمس (184)
همچنين روشن كنيم آيات خويش
بهر قومى كه كنند انديشه بيش (186)
در مثل آبى است كايد ز آسمان
خود نبات الارض كه رست از زمين
مختلط گردد به بعضى زآن سبب
از حبوب و از بقول (180) و از ثمار
خشك و تر يعنى علوفه سبز و كاه
باز بگرفت آنچه داد از مايه اش
بُد مزيّن در نكويى چون عروس
كه بر آن قدرت مگر مى داشتند
بهر ويرانى به عرض دل فروز
همچو ارض بدر و يده سر به سر
نى در او فرى نه آثار گياه
گوييا هرگز نبوده است او به امْس (185)
بهر قومى كه كنند انديشه بيش (186)
بهر قومى كه كنند انديشه بيش (186)